جیتکس ۲۰۱۱، پیچ در هیچ

برای اولین بار بود که به نمایشگاه جیتکس می‌اومدم. نمایشگاهی در دوبی که ادعای بزرگ‌ترین نمایشگاه فناوری در خاورمیانه رو داره. شاید این ادعا درست هم باشه اما اگه بخوام اون چیزی رو که در این نمایشگاه دیدم براتون بازگو کنم، باید بگم این بزرگ‌ترین در مقایسه با نمایشگاه‌هایی مثل سی‌ای‌اس، چیزی در حد صفره. این نمایشگاه به نظر من هیچ چیز تازه‌ای نداشت. قبول دارم که لنگه کفش در بیابان غنیمته و همین هم برای خیلی از علاقمندان که به نمایشگاه‌های بزرگ دنیا دسترسی ندارند، یه فرصت استثنائیه اما من هر چقدر چشم چرخوندم، کمتر یافتم.

نمایشگاه‌های دنیا محل مناسبی هستند برای این که شرکت‌ها محصولات تازه‌شون رو به دنیا معرفی کنند. بازدیدکنندگان، رسانه‌ها و همکارانی که در طول مدت یک نمایشگاه، مساحتش رو بالا و پایین می‌کنند، فرصت خوبی رو در اختیارشون می‌ذاره تا بتونن با کمترین هزینه، بیشترین اطلاع‌رسانی رو داشته باشند.

تعداد محصولات تازه که هم‌زمان با نمایشگاه جیتکس ۲۰۱۱ عرضه شدند، از انگشتان یک دست هم کمتر بودند. یکی از این موارد، گوشی Nokia N9 بود که سیستم عامل تازه شرکت نوکیا یعنی میگو MeeGo رو زایمان کرد!

در کل به این نتیجه رسیدم که جیتکس جایی برای معرفی تکنولوژی‌های جدید نیست. بیشتر نمایشگاهی هست برای این که تجار با هم آشنا بشن و کسب و کار منطقه‌ای رونق بیشتری بگیره. بنابراین اگه به چنین نمایشگاهی میاید، باید بهتون بگم که کمتر با فناوری‌هایی برخورد می‌کنید که در سه ماه اخیر متولد شده باشند.

ادامه

دوبی‌نامه (۳)

این روزهای آخر کارم در دوبی، تا دیروقت مشغول کار بودم. اون‌قدر خسته که دیگه زمان و حسی برای به‌روز کردن اینجا نبود. حالا هم توی لابی هتل نشستم و دارم دوبی‌نامه سوم رو به روز می‌کنم.
این چند روز فرصتی شد تا سری به سلمان بزنم وکلی گپ بزنیم. اما برسیم به نکته‌هایی که در دوبی دیدم.
هوای بهاری و مخلوطی از باران رو این روزها تجربه کردم که کار رو یه جاهایی سخت می‌کرد. یکی از روزها برای فیلمبرداری به متروی اینجا رفتیم. متروی دوبی، بلندترین متروی دنیاست که بی‌راننده حرکت می‌کنه. تقریباً توی هر سکو یک پلیس ایستاده بود. فیلمبرداری همیشه باید با مجوز باشه و مرتبا‍ً کنترل می‌شه. هر ایستگاهی که توقف می‌کردیم، پلیس‌ها ازمون درخواست اجازه‌نامه می‌کردن و طبیعتاً ما مجبور می‌شدیم که کار رو متوقف کنیم. علاوه بر اینها، یک واگن اختصاصی در هر قطار هست که اینترنت وای‌فای داره و می‌شه به اینترنت وصل شد.
دومین جایی که اون روز رفتیم، ساحل خلیج فارس بود و کنار برج العرب که بخشی از فیلمبرداری رو باید اونجا انجام می‌دادیم و در نهایت رفتیم به پیست سرپوشیده اسکی دوبی. به قول یکی از دوست‌هام وارد یه یخچال بزرگ شدیم و البته تجربه من از اسکی همون قدری بود که شما تجربه هدایت شاتل رو داری. بنابراین با رضایت خاطر زمین می‌خوردم و دوستان هم حالت مفرحی در وجناتشون هویدا می‌شد که البته بی‌خود کردن که خندیدن بهم.
ملتی که اینجا زندگی می‌کنن بسیار ماشین‌باز به نظر میان. توی خیابون جی‌بی‌آر انواع پورشه و فراری رو دیدم و همین طور ده‌ها موتور در مایه‌های هارلی دیویدسن و انواع مشابهش. تقریباً همه برندهای معروف رو می‌شه اینجا پیدا کرد. از برندهای پوشاک تا برندهای غذایی و حتی بانک‌ها و رسانه‌های معروف دنیا. اما جالبیش به اینه که اسامی رو معرب کردن. مثلا به جای Starbucks می‌گن ستاربکس یا جای Burger King می‌گن برجر کنج. این نام‌گذاری‌ها گاهی خیلی مضحک و خنده‌دار می‌شه.
سفرم رو چند روز عقب انداختم تا بتونم کمی دوبی رو اون طور که دلم می‌خواد ببینم. واقعاً به هوای آفتابی نیاز داشتم و البته دمای هوا هم ایده‌آله. بنابراین ارزشش رو داشت که انداره یه بلیت دیگه پول بدم تا بتونم چند روز دیرتر برگردم توی بارون لندن.

دوبی‌نامه (۲)

روز دوم رو با یه صبحانه اتمی شروع کردم. اما اولین کار جدی‌ای که بعد از صبحانه انجام دادم، کمی تحقیق درباره سوژه‌ای بود که دارم روش کار می‌کنم. این کار تا موقع ناهار طول کشید. ناهار در یکی از رستوران‌های چیلی خورده شد به همراه گروه و چند نفر از خبرنگارهای مقیم دوبی که توی مجله ویندوز خاورمیانه و تایم اوت دوبی کار می‌کردند و کلی درباره بازارهای لوازم الکترونیک به خصوص از نوع چینی و اوضاع اینترنت اینجا حرف زدیم.
دنبال یه سیم‌کارت دوبی می‌گشتم که در نهایت تلاشم دور و بر رستوران به جایی نرسید. از اونجا بلافاصله رفتیم و قایقی اجاره کردیم و رفتیم روی خور دوبی برای فیلمبرداری. این کار هم یکی دو ساعت وقت ما رو گرفت. بعد از این کار از گروه جدا شدم و به دنبال خرید سیم‌کارت روان. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد ساختمون بزرگ بانک ملی ایران بود و بعد هم شعبه تقریباً بزرگ بانک صادرات ایران. بعد هم یهو خودم رو وسط یه خیابون پیدا کردم که پر از مغازه‌های لوازم الکترونیک و به خصوص موبایل بود. تقریباً توی هر مغازه‌ای که وارد می‌شدم، صدای گفت‌وگو به زبان فارسی می‌اومد. زن و شوهرهایی که داشتن برای خرید یه جنس با هم حرف می‌زدن یا کارمندای فارسی‌زبان مغازه. در نهایت رفتم توی یه مغازه موبایل‌فروشی و تقاضای سیم‌کارت دوبی کردم.
اینجا اگه بخوای سیم‌کارت بگیری، باید فتوکپی صفحه اول پاسپورتت رو داشته باشی و بهشون بدی. اون‌وقت می‌تونی یه شماره از بین شماره‌های موجود انتخاب کنی. من یه شماره از اوپراتور du انتخاب کردم. قیمت سیم‌کارت ۵۵ درهم بود که معادل ۱۵ هزار تومان شد و نیم ساعت هم طول کشید که فعال شد.
برگشتن از آن خیابان به هتل رو یه تاکسی گرفتم که طبق معمول بیشتر تاکسی‌ها، راننده‌اش یه جوان هندی بود. بعد هم من رو به یه مسیر اشتباهی برد و در نهایت به نقطه مقابل شهر رسیدم که با هتلم کیلومترها فاصله داشت. بعد هم یک ساعت رو توی ترافیک کشنده گذروندم تا به هتل برسم. جالب اینجا بود که راننده می‌خواست تمام پول مسیر اشتباهی و وقت تلف‌شده توی راه‌بندان رو هم ازم بگیره که بعد از یک ربع بحث، زیر بار نرفتم. باقی شب هم به ملاقات و گفت‌وگو با چند تا از دوستان ایرانی مقیم اینجا گذشت تا خستگی این رانندگی طولانی رو از تنم در کنه. سرعت پایین اینترنت داره دیوانه‌ام می‌کنه در ضمن.

دوبی‌نامه (۱)

امروز بعد از یک پرواز نسبتاً طولانی به دوبی رسیدم. یک هفته‌ای اینجا هستم تا برنامه ویژه‌ای از دوبی بسازم. اما با توجه به این که هنوز جبران زمان‌های به هم ریختن خواب نشده و فعالیت بیولوژیکم قر و قاطیه، چندان نتونستم در این شهر چرخی بزنم. این اولین باره که میام دوبی. تا زمانی که ایران بودم، هر وقت فرصتی برای مسافرت خارج از کشور فراهم می‌شد، ترجیح می‌دادم جایی غیر از دوبی رو انتخاب کنم. به هر حال اولین تصاویری که از این شهر دیدم، شدیداً من رو به یاد لاس وگاس می‌انداخت. از این جهت که چنین شهرهایی هویت خاصی ندارند. در واقع همه چیز بر اساس پول بنا شده و ساختمان‌های عظیم و البته نوساز.
هوای امروز در بدو ورد غبارآلود بود. تا پیش از این فکر می‌کرد دوبی آسمانی صاف داره اما برخورد اولیه که این تصور رو بهم ریخته. شاید روزهای دیگه این طور نباشه. بعد از این که اتاقم رو تحویل گرفتم و رفتم سراغ دوش و حمام. بعد هم چند ساعتی خوابیدم. بعد هم به یکی از دوستانم زنگ زدم که هفت-هشت سالی می‌شد ندیده بودمش. اومد دنبالم و با چند تا دیگه از دوستانش دور هم نشستیم و گپ زدیم و بعد هم شام و باقی قضایا.
امروز عصر باران شدیدی دوبی رو فرا گرفت. انگار که ابرهای لندن اومده باشن تعقیبمون. به هر حال چیزی که مسلمه، هیچ پیش‌بینی‌ای برای باران در سیستم شهرسازی اینجا وجود نداره. هیچ جوی آبی هم لاجرم نیست. بنابراین خیابان‌ها سریعاً تبدیل به کانال‌های آب شدن و دوبی در عرض چند ساعت ظاهر ناشیانه‌ای از ونیز به خودش گرفت. با این تفاوت که جای قایق، ماشین‌های مدل بالا توی این کانال‌ها حرکت می‌کردن و جلوه‌های ویژه پاشش آب رو تکرار می‌کردن.
تمام امروز بیشتر از هر جای دیگه‌ای در این دو سال صدای گفت‌وگو به زبان فارسی شنیدم و ایرانی دیدم. برای روز اول نمی‌تونم چیزی بیشتر از این بنویسم. باید ببینم در روزهای آینده چه اتفاقاتی می‌افته و چه خواهم دید.
اینترنت هتل چندان سرعت مناسبی نداره. برای مثال نمی‌شه به راحتی یک ویدئوی یوتیوب رو دید. باید فردا پیگیری کنم و ببینم قراره همین طوری باقی بمونه یا نه. صفحه اول گوگل امارات به زبان عربیه اما در زبان‌های دیگه‌ای مثل انگلیسی، فارسی، اردو و هندی هم در دسترسه. یادمه چند سال پیش خبری از هندی و اردو نبود. سایت‌های فلیکر و اورکات هم فیلتر هستن. این هم اسکرین‌شات صفحه «مشترک محترم فیلان فیلان» در دوبی.

اردشیر تی‌وی و مستند «از ونکوور تا لس‌آنجلس»

Ardeshirدرباره اردشیر و اردشیر تی وی قبلاً نوشته بودم. اردشیر از ان دسته از ایرانی‌های خلاقیه که تمام شهرت خودش رو از ویدئوهای آنلاینش کسب کرده. از آموزش آشپزی تا طنزهای اجتماعی که همه‌شون به شیوه ویدئوهای خونگی درست شدن. حالا اگه می‌خواین درباره این پسر اصفهانی بانمک اطلاعات بیشتری داشته باشین، اول این نوشته رو بخونین تا بریم سراغ یه چیز دیگه.
سایت کلام تی‌وی یه سایت مشابه یوتیوب اما سه زبانه هست. فارسی، عربی و اردو. تمام سعی خودش رو هم می‌کنه تا ویدئوهای موجود در این سایت رو مناسب خانواده‌ها نگه داره. از قرار معلوم وابسته به یه مجموعه رسانه‌ای بزرگ‌تر هم هست به نام تلویزیون الآن و دفترشون هم در دوبی هست. مسابقاتی هم به طور مرتب برای بهترین ویدئوهای ارسالی برگزار می‌کنه.
به هر حال اردشیر با کلام به توافقاتی رسیده تا یک مستند تولید کنه. مستندی که اختصاصاً برای این شبکه اینترنتی تولید می‌شه و هفته‌ای یک بار در روزهای جمعه، آنلاین می‌شه. «از ونکوور تا لس‌آنجلس»، داستان مستند سفر اردشیره که قصد سفر به آمریکا رو داره و در جریان این سفر به منظور خواننده شدن به سراغ خوانندها، کارگردان‌ها و حتی شبکه‌های تلویزیونی می‌روه. از قرار معلوم هم با کلی از مدیران شبکه‌های معروف لس‌آنجلسی از قبیل امیر قاسمی، شهرام همایون و حمید شب‌خیز مصاحبه می‌کنه.
لینک آگهی (پرومو) این مستند رو اینجا می‌ذارم و خودم هم این مستند رو دنبال می‌کنم تا ببینم این اولین نمونه مستند-داستانی که برای یه کانال آنلاین ساخته شده، به کجا کشیده می‌شه. این هم از قسمت اول این مستند.