دوستان اصرار دارن من چند کلمهای باهاتون صحبت کنم (با لهجه معاون کلانتر). عرض کنم حضورتون که فعلاً در حال بلغور کردن یک مشت کلمات با بار حقوقی هستیم که مرتبط با امور ادیتوریال و مباحث سلامت کار و این خرت و پرتهاست. چیزهایی که بهتون میگه مثلاً در ارتفاع فلان متری باید حداقل با لبه پشتبوم دو متر فاصله داشته باشین تا اوف نشین.
از اون طرف (منظورم اون یکی طرفه) به شدت در حال گشتوگذار در وبسایتهای مسکن هستم تا بلکه با دو جوان رعنای لندهور دیگه یه خونه سهخوابه بگیرم و مسلماً میدونین که این مبحث مهم احتیاج به شناسایی محلهها داره تا بلکه مکان (غلط کردی فکر بد کنی) مناسبی برای زندگی اجاره بشه. از طرف دیگه (این بار منظورم همین طرفه) جالبیاتی چون تعدد دوربینهای CCTV در مترو، خیابون، در توالت، خونه ما، خونه شما و حتی اتاق تمساحها باعث میشه فکر کنم که حتی نباید دست کنم توی دماغم چون عنقریب از یه جایی پخش میشه و برادر بزرگ نگام میکنه. از قرار معلوم توی لندن ۵۰۰ هزار تا و در کل بریتانیا چهار میلیون و دویست هزار تا از این دوربینها هست که در هر ثانیه قربون قد و بالامون میرن.
نکته بعد این که هنوز غذا خوردنم در وضعیتی شخمی به سر میبره. غذاها عموماً سر و شکل خوشگلی دارن اما مزه ندارن. میوهها کلاً خوشگل و موشرابی و در ظاهر دوسش داری حسابی اما از لحاظ مزه، طعم گچ فراوری شده با پودر لپه نارس رو میدن. با همه اینها اوضاع چندان بد نیست و فکر میکنم وقتی برم خونه خودم، همه چیز بهتر میشه (اسمایلی امید به آینده).