سایتی برای خیریه‌ها

همیشه ایده‌های خوبی برای کمک‌های خیریه هست. روش‌های تشویقی، بازی، ورزش، فعالیت‌های هنری و هزار و یک جور ژانگولر که آدم باب میلش باشه می‌شه پیدا کرد و یه کار خیر هم انجام داد. یکی از مشکلاتی که تحریم‌های بانکی و عدم ارتباط با ویزاکارت و مسترکارت و پی‌پل و انواع و اقسام روش‌های انتقال پول اینه که نمی‌شه از ایرانی‌های خارج از کشور برای کارهای خیریه به راحتی کمک گرفت.

سایت‌هایی مثل جاست گیوینگ Just Giving یک ایده ساده پشتشونه. یک سری مؤسسه خیریه توی این سایت عضو شدن. یک سری آدم هم میان با هم قرار می‌ذارن که دوچرخه‌سواری کنن یا دوی ماراتن داشته باشن یا هر چیز دیگه. برای این کار هم یک هدف مالی تعیین می‌کنن. مثلا آقای ایکس می‌گه من برای کمک به کودکان سرطانی ۱۵۰۰ دلار جمع می‌کنم و می‌دوم. برای این کار هم یک صفحه درست می‌کنه و لینکش رو برای دوستانش می‌فرسته. دوستانش هم هر کدوم یک مقدار کمک مالی بهش می‌کنند تا به ۱۵۰۰ دلار برسه. بعد هم این پول داده می‌شه به اون مؤسسه خیریه کودکان سرطانی.

می‌دونم که مؤسسات خیریه در ایران کم و بیش فعالیت می‌کنند و با همه سختی‌ها کارشون رو به جلو می‌برن. اما واقعاً ای کاش این مؤسسات ایرانی توی این سایت یا سایت‌های مشابه صفحه‌ای داشتند که می‌شد کاری انجام داد. حداقل از مؤسسات معتبری مثل محک که به دریافت کمک به طور آنلاین و از راه عابربانک و تلفن و راه‌های دیگه اهمیت می‌دن، انتظار می‌ره به این روش‌ها هم فکر کنند و عضو این سایت‌ها بشن.

به هر حال هدف معرفی این سایت بود شاید به درد کسی خورد. ضمن این که هم اپلکیشن آیفون داره هم اپلیکیشن فیس‌بوک.

دورچرخه‌های آبجوخوری و چند چیز دیگر در فرانکفورت

خب برای شب اول تونستم چند ساعتی بخوابم. توی اتاقی که من هستم چند تا پسر دیگه هم هستن که من فعلاً فقط صدای خرخرشون رو شنیدم. البته افتخار شنیدن صدای عق زدن یکیشون رو هم داشتم. بنده خدا معلوم نبود چقدر زهرماری خورده که یکی دو ساعت توی دستشویی بود و من مجبور شدم با مثانه پر به خواب برم.
دیشب توی لابی با یه پسر آرژانتینی آشنا شدم که یک ماه می‌شه توی این هاستله و ساکن اسپانیاست. ده سال هم هست که نرفته آرژانتین و دلش هم کلی تنگ شده بود اما از قرار معلوم هزینه سفر خیلی برای بازدید از وطنش و برگشتش گرونه. خلاصه کلی درباره مارادونا حرف زدیم و تیمشون توی جام جهانی.
کلاً این دسته از آدمایی که این جور جاها میان شادن. یه جورایی اصلاً می‌شه گفت خجسته و بی‌غم. سریع با هم دوست می‌شن و صدای خنده‌هاشون می‌ره آسمون.
یه چیزی که امروز فهمیدم این بود که انگشت حلقه ازدواج توی آلمان دست راسته. یعنی اولش شک کردم و بعد رفتم توی ویکی‌پدیا چک کردم دیدم آره. به هر حال قبول دارین که این طور اطلاعات جزو اطلاعات ضروری محسوب می‌شه و کلی در ایجاد روابط، استراتژیکه.
امروز مرسده رو دیدم و با هم رفتیم کمی ولگردی توی شهر. خوبیش این بود که توی همه این سال‌ها مرسده هم جایی از فرانکفورت رو بلد نبود و به هر حال مجبور بودیم از توی نقشه مسیریابی کنیم.
حاصل گشت و گذار امروز این بود که با یه تاکسی‌دوچرخه‌هایی از نزدیک برخورد کردم که مدرن‌تر از نمونه‌های لندنیش به نظر می‌رسیدن. این دوچرخه‌های یه جور تاکسی هستن که در مسیرهای کوتاه‌تر کار می‌کنن. اما دوچرخه جالب دیگه در واقع در اندازه یک خودرو بود. وسطش میز داشت و مردم دور تا دورش نشسته بودن و رکاب می‌زدن و البته آبجو می‌خوردن. یه نفر هم اون وسط نشسته بود و فرمون رو ذستش گرفته بود و جهت رو هدایت می‌کرد. اسم این وسیله بیربایک یا دوچرخه آبجو بود. یه نمونه دیگه‌ش هم پارتی‌بایک یا دوچرخه جشن هست. یه گشتی توی اینترنت زدم و فهمیدم یه نمونه دیگه از این نوع دوچرخه‌ها وجود داره به نام کنفرانس‌بایک یا دوچرخه همایش. از این نمونه دوچرخه در لندن به عنوان ابزار کار گروهی در شرکت استفاده می‌شه (من شخصاً توی لندن ندیدمش)، در برلین به عنوان دوچرخه گردشگری و در دوبلین به عنوان وسیله‌ای برای کمک به دوچرخه‌سواری نابینایان ازش استفاده می‌کنن.