الان که قلم را در دستان کوچکم گرفته و روی کاغذ میفشارم، دو شب است که تا ساعت ۴ صبح، وقتم را برای حل یک پازل مسخره صرف کردهام که شکل دو بچه گربه داخل سبد را بر خود حمل میکند و از یک دستدوم فروشی به قیمت ۴۰ پنس خریداری شده است. دیروز اولین روز کاری من در تیوی سنتر بود و آشنا شدن با تیم کلیک. تا چند دقیقه دیگر هم باید راه بیفتم تا برم سر فیلمبرداری برنامه این هفته و قراره که فعلاً تا چند هفته که کار رو یاد میگیرم جلوی دوربین آفتابی نشم. فعلاً کار با دوربین و شیوه ادیت فیلم و کارگردانی و هر چیزی که فکرش رو بکنی. در واقع باید به یک جور آچارفرانسگی مزمن مبتلا بشم.
بله بله بله. کنسرت کامکارها هم رفتم. در واقع یک کنسرت که یک ساعت و نیم اولش موسیقی ترکی استانبولی بود که یک گروه اجراش میکردن و بخش جالبش تمبکنوازی یه فرانسوی بود که واقعاً کارش درست بود. بخش دوم کنسرت هم مربوط بود به کامکارها که یک ساعت و نیم اجرا کردن و البته تمام اجراهاشون به زبون کردی بود. لذتبخش بود و دلنواز. فقط دوست داشتم حداقل یه آهنگ فارسی هم بخونن.
یه عده هم وقتی بخش اول کنسرت اجرا میشد با سر و صدای بلند شروع کردن به اعتراض که ما اومدیم کنسرت کامکارها رو ببینیم نه کنسرت ترک رو. بعدش هم معلوم شد که اشتباه میکنن چرا که توی بروشور نوشته بود کنسرت دو بخشه و اونها هم دقت نکرده بودن. عکس هم گرفتم اما فعلاً نمیشه آپلود کرد. در واقع سرعت اینترنت از دایالآپ هم کمتره و من دارم قرارداد اینترنتم رو فسخ میکنم.
اواخر نوامبر و اوایل دسامبر هم نمایشهای «دیدالوس و ایکاروس» و «کوارتت» رو اجرا میکنن. با اینکه هر دو تاش رو توی ایران دیدم اما باز هم میرم که ببینمشون.
کامکارها
وایرلس گرفتم و اینا
آقا جان رفتم قرارداد اینترنت وایرلس بستم ماهی ۱۵ پوند. یه مودم وایرلس اندازه یو اس بی بهم دادن مجانی که وصل شم به اینترنت پرسرعت. حالا نکتهش اینه که در راستای اون دوربینهای CCTV آدم احساس میکنه یه جیپیاس بهت وصل کردن. یارو برای این که باهام قرارداد اینترنت ببنده، نزدیک بود تعداد گلابیهایی رو که تو عمرم خوردم رو هم ازم بپرسه. به هر حال آدم میترسه از خودش باد در کنه و توی پروندهش به جرم ایجاد توفان کاترینا چیزی بنویسن. خلاصه همه چیز تحت کنترل ملکه هست.
عرض کنم حضورتون که دیشب رفتم یه رستوران ایرانی و یه کباب کوبیده و یه میرزاقاسمی زدم تو رگ. از نظر کیفیت در حد رستورانهای درجه دوی تهرون بود. اما به هر حال لنگه کفش در بیابان غنیمته. دنبال یه دیزیفروشی میگردم تا کلکسیونم کامل بشه.
عصر امروز هم قراره با بچهها بریم کنسرت کامکارها. بلیتش به نسبت ایران ارزونتره پس میرم و بعداً تعریف میکنم چی شد.