واقعاً چه تیتری بزنم برای این؟

کلی سوژه دارم برای نوشتن که روی دستم باد کرده. اما همچنان در حال نوشتن خزعبلاتم. شما هم مجبور به خوندنش.
آخرین چیزی که یاد گرفتم، کار با دوربین Z1 سونی بود. فعلاً یه کمی گیج می‌رنیم تا بر آن فائق آییم!
همچنان تنبلی باعث شده نرم دنبال خونه.
اما این‌جور چیزها رو نوشتن باعث می‌شه فکر کنین خوش نمی‌گذره. نه بابا جان خوش هم می‌گذره. جای همتون هم خالی. امشب هم می‌رم کنسرت ابی و افشین. امیدوارم بارون بند بیاد. بعد از چند هفته حسابی داره بارون می‌باره. اتاقی که الان دارم روزهای بارونی زیاد قابل تحمل نیست. اما روزهای آفتابی جالب‌تره. در واقع پنجره‌م رو به یه کلیسای ارتودکس یونانی به نام سنت سوفیا هست با آجرهای قرمز. از قرار معلوم بعضی روزها مراسم رقص و آواز هم توش هست. یه بار باید برم و سر و گوشی آب بدم و ببینم چه خبره.

بیروت، آن طور که واقعاً هست (قسمت سوم)

Our Lady of Lebanon, Harissaنداشتن لپ‌تاپ و گشت و گذار زیادی به من اجازه نداد که در طول سفرم بیشتر از دو پستی که خوندید بنویسم. این بود که ادامه نوشتن درباره لبنان رو واگذار کردم به بازگشتم. و اما ادامه داستان و جاهای دیدنی با تفصیلات بیشتر و لینک‌های تکمیلی:
جیتا Jeita
جیتا به خاطر غارهایش معروف است. غارهایی که به دو بخش آن می‌توان وارد شد. یک بخش را به صورت خشک آماده کرده‌اند و تا مناطق قابل توجهی می‌توان در آن پیش رفت و دیگری بخشی که با قایق‌های مخصوص قابل بازدید است و البته مسیرش بسیار کوتاه. ادامه این مسیرها به دلایل عدم آماده‌سازی یا نامکشوف بودن قابل عبور نیست. در تمام طول مسیر عکاسی ممنوع است بنابراین از داخل غارها نتوانستم عکس‌برداری کنم اما می‌تونید اینجا عکس‌های این غارها رو ببینید. بخش‌های کوتاهی از مسیر رو می‌شه با تله‌کابین و قطار فانتزی هم طی کرد.

ادامه

بیروت، آن طور که واقعاً هست (قسمت اول)

Lebanonبیروت واقعاً شهر زیبایی هست. شاید زیباترین شهری باشه که دیدم. رنگ آب‌ها در این قسمت از دریای مدیترانه به طرز اغراق‌آمیزی لاجوردی هست و تمیزترین ساحل‌هایی را که می‌توانی تصورش را بکنی در این قسمت از دنیا قرار دارد. سعی می‌کنم فعلاً دیده‌ها و شنیده‌هایم را به طور خلاصه و بعد که برگشتم مفصل‌تر بنویسم.
شب پنجم فروردین پرواز کردیم. باورت می‌شود این هواپیمای دو طبقه بوئینگ ۷۴۷ از زمین بلند شود؟ من چرا فکر می‌کردم قرار است تمام سفر را هوایی طی کنیم؟ حاج آقای آخوند لبنانی که ردیف جلویی من نشسته، موقع تیک‌آف هواپیما تسبیح میِ‌زند، استخاره می‌گیرد و زمزمه‌وار دعا می‌خواند. در محفظه مخصوص چمدان‌ها که بالای سرش است باز می‌شود و نزدیک است که یک کیف سنگین روی سرش سقوط کند. فریادی می‌کشد و بلند می‌شود. هواپیما هنوز در حال ارتفاع گرفتن است. باز هم دعا می‌خواند و باز هم در باز می‌شود. به دوستم می‌گویم که انگاری تأثیر دعاها است! حالا بالای ابرهاییم و در بالای سر حاج آقای همسایه مرتباً نافرمانی می‌کند. از بالای کشورها که رد می‌شویم سعی می‌کنم چیزی به شکل مرز را پیدا کنم. یک هو یک نقشه جهان می‌آید جلوی چشمانم و سعی می‌کنم خط‌های محیطی دور و بر گربه ایران را پیدا کنم. موفق نمی‌شوم و با خودم می‌گویم شاید مشکل ما با دنیای غرب این است که سر و سوی گربه مورد نظر به سمت غرب است. شاید اگر گربه ایرانی پشتش به سمت غرب بود و رویش به سمت شرق ایران با کشورهای شرقی خودش مشکلات بیشتری پیدا می‌کرد. از تصور این اتفاق خنده‌ام می‌گیرد.

ادامه

سفرنامه استانبول ۳

St Antoine Church, Beyoglu, Istanbulخب قسمت انتهایی این سریال سفر به استانبول رو می‌نویسم براتون. با توجه به استقبال زیاد از این سفرنامه، چند تا پیشنهاد ساخت سریال و فیلم داستانی از روی داستانش دارم که باید سر فرصت بهشون فکر کنم (دروغ ۱۶ آوریل که به قاعده دو هفته با اول آوریل متفاوته). خب. خوشمزگی بسه. بریم سر اصل ماجرا.
یکی از جاهایی که برای دیدنش رفتیم، یه کلیسایی بود توی خیابون استقلال و در منطقه بیگ‌لو به نام کلیسای سنت آنتونی. خوشبختانه وقتی که رفتیم داخل کلیسا مراسم دعا برپا بود و من تونستم یه نیم ساعتی بشینم و گوش کنم.
اما خیابون استقلال یا Istiklal. یه خیابون معروفه توی استانبول که یک سرش به میدان معروفی می‌رسه به نام میدان تقسیم یا Taksim. خیابون استقلال همیشه شلوغه مخصوصاً آخر هفته. یه خیابون سنگ‌فرشه خوشگله که یه تراموای قرمز قدیمی ازش بالا پایین می‌ره و ده تا پانزده نفر مسافر رو جا به جا می‌کنه و هر بار که رد می‌شه یه صدای زنگ ازش در میاد تا ملت از سر راهش کنار برن. دو طرف این خیابون پر از بوتیک، کافه و غذاخوری هست و توی کوچه پس‌کوچه‌هاش و طبقات فوقانی ساختمون‌های اطرافش هم انواع و اقسام کافه و کافه تریا. کوچه‌های اطراف این خیابون هم تا چشم کار می‌کنه کافه و کافه و کافه. به هر حال خیابون خیلی جالبیه و اگه ساعت ۴ صبح هم هوس کنین برید یه جای شلوغ می‌تونین برین توی این خیابون چون همیشه توش پر از آدمه. میدون تقسیم هم از اون جاهایی هست که دور تا دورش هتل و مراکز تجاری دیگه هست و البته یه عالمه کفتر توش ولو هستن و البته گاه گداری چند تایی سگ ولگرد که کاری به کار کسی ندارن و برای خودشون بازی بازی می‌کنن و نهایتاً گوش همدیگر رو گاز می‌گیرن. به همون اندازه که ما توی ایران گربه می‌بینیم توی استانبول هم گربه می‌بینیم و البته به یه نسبت کمتر هم سگ ولگرد بی‌آزار. روی هم رفته حیواناتی که من توی استانبول دیدم بسیار محترم هستند و ملت رو تحویل نمی‌گیرن. به قول جلال سعیدی اصولاً نه به عنوان یک دامپزشک بلکه به عنوان یک انسان به من بر می‌خوره وقتی می‌بینم هیچ کدوم این گربه‌ها ازم نمی‌ترسن!

ادامه