سه روزی رفته بودم لاهیجان. سبز و بارونی و خیس و لطیف.
ماه: ژانویه 2003
دستگیری نویسنده رنگینکمان
خبر بازداشت نویسنده وبلاگ رنگینکمان رو از سایت رادیو فردا خوندم. و توی گردون نوشتم. فقط متأسفم. جز تأسف چه چیز دیگهای میشه گفت؟ من دو تا آدرس از وبلاگ رنگین کمان دارم. یکیش اینه و یکیش هم اینه که هر دو مال یه نفرن. هر چی هم خوندم چیز خاصی که ربطی به بازداشت داشته باشه ندیدم. امیدوارم این موضوع اصلاً ربطی به وبلاگش نداشته باشه. راستی، نسبت به این بازداشت نظرتون چیه؟ فکر میکنید ربطی به وبلاگش داره یا نه؟
Bye My Internet Cafe
امروز تمام وسایلی که باقی مونده بود رو از کافینتم جمع کردم. برای آخرین بار وقتی نگاش میکردم، یک لحظه تمام خاطرات و اتفاقات خوب و بد این مدت از جلوی چشام رد شد. مثل فیلم. برای اولین بار و از ته دل لعنت کردم کسایی رو که باعث این اتفاق شدن. لعنت کردم دزدایی رو که یک شبه همه چیزم رو غارت کردن و بردن. کسی اون بالا صدای منو میشنوه؟ فکر نکنم!
این جا رو دیگه چرا؟
این جا رو دیگه چرا هک کردن آخه؟ وبلاگ پینک فلویدیش هم مورد تهاجم واقع شد. اونم از نوع فرهنگی.
No Smoking
تو سیگارت تموم شد. اما من سیگار داشتم فقط فکر نمیکردم کبریتم تموم بشه.
بلاگر و پرشین لاگ
دو تا مطلب کوچیک. یکیش این که در حال حاضر تعداد کاربران بلاگر بیشتر از یک میلیون نفر هست. یعنی یک میلیون وبلاگ فقط تو بلاگر وجود داره. این هم اصل خبر. اما دومی مربوط به یه سرویسدهنده دیگه فارسی برای وبلاگهاست. پرشین لاگ یه سرویسدهنده دیگه هستش که در حال حاضر ۱۶۵ وبلاگ رو شامل میشه اما URL این وبلاگها دیگه به صورت ساب دومین نیست.
لامپ هم سوخت
لامپ هم سوخت. بهتره بگم خودش رو سوزوند. اینم دعای آخرش:
اَللّهُمَّ اِنّی الخُدا الحافِظُ مِنَ الخوانَندِجانِ وَ اَفعَلُ الآرِزُو السَلامَه وَ الشادیِه وَ الطُولِ العُمرِ الکُلِّ اللّامباتِ وَ الّامبونِ. فَاِذَا تَرَکُم الذَرَّهِ البَدی وَ الخوبی مِنِّی، فَاِستَبخِشِشی بِالخُوبیکُم وَ الَاکبَرِ الوَاریکُم اَجمَعِینَ. آمین.
حالا کی وقت سحر از غصه نجاتمون بده؟ وندر آن ظلمت شب یک دونه لامپمون بده؟
مرگ حیات نو
حیات نو و حدیث همیشگی مرگ واژهها
از روزنامه حیات نو هم بوی توقیف میآد. عجب پارادوکسی بین اسم این روزنامه و اتفاق اخیر برقراره. شاید این بهترین تیتر واسه روزنامههایی باشه که قراره خبر توقیف این روزنامه رو امروز صبح چاپ کنن: مرگ حیات نو
اما دلیلش چاپ یه کاریکاتوریه که فرد مورد تصویر در اون گویا شباهت به آیتالله خمینی داره. در حالی که توضیح حیات نو درباره این کاریکاتور اینه: «طرح چاپ شده، در سال ۱۹۳۷ میلادی یعنی ۶۵ سال پیش، در جریان اختلافات تاریخی مسؤولان آمریکا کشیده شده و در مطبوعات این کشور به چاپ رسیده است و اشاره به مخاطرات نادیده گرفتن سرمایههای اجتماعی دارد و تصویری از نماد یک مقام قضایی است که موجب شبهه شده و هیچ گونه ارتباطی با ایران و مسائل آن ندارد و همانطوری که در طرح مشهود است کلمه انگلیسی “دادگاه” و ترازوی عدالت در آن آورده شده است.» و آدرس صفحه اینترنتی که کاریکاتور از اون برداشته شده اینه. به خدا دنیا بهمون میخنده وقتی بشنوه که یه روزنامه رو به خاطر این مسأله بستن.
من مست و تو دیوانه
مینوشم به سلامتی خیابان یک طرفه. مینوشم به سلامتی این آرامگاههای خاموش به بازدید… و مردگان خسته از تنفس. مینوشم به سلامتی رقص برگهای خسته از تابستان… و تناوری درختان خسته از ایستایی. از تجسم پشت پلکهایم واهمه دارم. از دلگیری میان دستها، از چشمه خشکیده میان سینهها، از گلبرگ روی ناخنهایت میترسم. و به دنبال خاکستری از کبریتی میگردم که آن شب افروختی. و ته سیگارهای نیمهخاموش را جمع میکنم. تصویری از صدای موسیقی محزون جمعهها میخواهم که بر دیوار خرابهام بیاویزم. نمیدانم چرا حتی وقتی که راه نمیروم، ریشهای قالی به هم میریزد و هر چه انتظار میکشم غنچههایش باز نمیشود. نمیدانم چرا دیگر بوی چای تازه دم، بیدارم نمیکند و چرا ساعت یک بعد از نیمه شب، دیگر برایم شب نیست.
به سلامتی خیابان یک طرفه.
رقص روی لیوانها
دیروز عجب روز فرهنگیای داشتیم.
طبق معمول پنجشنبهها رفتیم تئاتر شهر واسه نمایشنامهخوانی اما به علت فوت خواهر یکی از بازیگرها، این هفته برنامه کنسل شده بود. با نوید تصمیم گرفتیم که بریم تئاتر یکی از بچهها رو که تو تالار مولوی بود ببینیم. رقص روی لیوانها. خلاصه بعد از دیدن تئاتر بود که میخواستیم بیایم بیرون که این بار نوید چند تا از آشناهای قدیمیش رو اونجا پیدا کرد که توی تئاتر بعدی بازی میکردن. گفتیم کار دکتر صادقی دیدن داره. سرود مترسک پرتغالی اما اصلاً اون چیزی نبود که انتظار داشتم. زیاد نچسبید. با این که میدونستم یه چیزی حول و حوش ۹ ماه روش تمرین کردن، اما به نظر من چنگی به دل نمیزد. به هر حال دیدن دو تا تئاتر، اون هم پشت سر هم کافیه تا اون روز یه روز فرهنگی (!) کامل بشه. مگه نه؟
بمانی
امروز فیلم بمانی ساخته داریوش مهرجویی رو دیدم.
بمانی روایت دختران امروز ایرانی هست که در تو در توی تعصبهای قبیلهای و بومی گرفتار آمده. روایت دردناک دلارامها، نسیمها و بمانیهاست که هر روز گرفتار تیغ تعصبآلوده پدران و مادران و فرهنگ کورکورانهای هستند که شخصیتشان را به خودسوزی میکشاند. بمانی حکایت حصار ممنوعه جهل است.
عجایب هفتگانه اینترنت
همشهری روز چهارشنبه ۱۸ دی مقالهای داشت با عنوان عجایب هفتگانه اینترنت. در این مقاله این عجایب به این ترتیب عنوان شدن: Google, Yahoo, Project Ggwten berg, Multimap, Ebay, Amazon, Blogger آوردن Blogger تو این لیست پر بیراه هم نیست. چون به هر حال تحول بزرگی برای کاربران اینترنت به وجود آورده. اما در بخشی از این مقاله گفته شده: اوان ویلیامز یکی از مؤسسان بلاگر معتقد است روزی خواهد رسید که دیگر این خدمات رایگان نباشد. (خدا به خیر بگذرونه)