خودم را بسته بودم به قرص بلکه حالم کمی بهتر شود. حتی تب و لرز هم کردم. خیلی ضدحال است آدم دو روز اول سفرش را به سرماخوردگی مبتلا شود اما به هر حال گذشت و بهتر شدم. این روزها کلی از جاهای دیدنی را دیدهام. شهر جیتا با غار عجیب و غریبش و درههایی عمیق و چشمههای آب معدنی، مجتمع کلیساهای چهار گانه حریصا که روی قله کوه بنا شده و منظرهای بسیار زیبا به سوی شهر و دریا، شهر جبیل و قلعه صلاحالدین ایوبی که بخش بزرگی از این شهر قدیمی در جنگهای داخلی آسیب دیده و در حال بازسازی است. نمیدانم چند بار توی دفترچهام از هوای عالی و مناظر زیبا نوشتهام و رنگ لاجوری دریا اما اگر شما هم اینجا بودید، چیزی جز این نمیگفتید. توی این شهر قدیمی که قدم میزنی و به صدای پرندهها گوش میکنی روی سنگهای قدیمی دست میکشی، تنت مورمور میشود. جایی که برای هر تکهاش در طول تاریخ آدمهای زیادی کشته شدهاند.
شهر پر است از ماشینهای جدید و البته قدیمی از ماتیس و بنز و آئودی بگیر تا سیتروئن و مگان و بیامو. قدیمی و جدید کنار هم میچرخند توی خیابانها. ماشین بسیار ارزان است و هیچ حق گمرکی برای واردات آن موجود نیست. به همین دلیل بیش از جمعیت شهر، اتوموبیل وجود دارد. بیروتیها به بوق شدیداً علاقمندند و هر گونه تخلف توسط یک راننده، منجر به اجرای سمفونی بوقهای ممتد دیگران میشود.
ماه: مارس 2007
بیروت، آن طور که واقعاً هست (قسمت اول)
بیروت واقعاً شهر زیبایی هست. شاید زیباترین شهری باشه که دیدم. رنگ آبها در این قسمت از دریای مدیترانه به طرز اغراقآمیزی لاجوردی هست و تمیزترین ساحلهایی را که میتوانی تصورش را بکنی در این قسمت از دنیا قرار دارد. سعی میکنم فعلاً دیدهها و شنیدههایم را به طور خلاصه و بعد که برگشتم مفصلتر بنویسم.
شب پنجم فروردین پرواز کردیم. باورت میشود این هواپیمای دو طبقه بوئینگ ۷۴۷ از زمین بلند شود؟ من چرا فکر میکردم قرار است تمام سفر را هوایی طی کنیم؟ حاج آقای آخوند لبنانی که ردیف جلویی من نشسته، موقع تیکآف هواپیما تسبیح میِزند، استخاره میگیرد و زمزمهوار دعا میخواند. در محفظه مخصوص چمدانها که بالای سرش است باز میشود و نزدیک است که یک کیف سنگین روی سرش سقوط کند. فریادی میکشد و بلند میشود. هواپیما هنوز در حال ارتفاع گرفتن است. باز هم دعا میخواند و باز هم در باز میشود. به دوستم میگویم که انگاری تأثیر دعاها است! حالا بالای ابرهاییم و در بالای سر حاج آقای همسایه مرتباً نافرمانی میکند. از بالای کشورها که رد میشویم سعی میکنم چیزی به شکل مرز را پیدا کنم. یک هو یک نقشه جهان میآید جلوی چشمانم و سعی میکنم خطهای محیطی دور و بر گربه ایران را پیدا کنم. موفق نمیشوم و با خودم میگویم شاید مشکل ما با دنیای غرب این است که سر و سوی گربه مورد نظر به سمت غرب است. شاید اگر گربه ایرانی پشتش به سمت غرب بود و رویش به سمت شرق ایران با کشورهای شرقی خودش مشکلات بیشتری پیدا میکرد. از تصور این اتفاق خندهام میگیرد.
بلاگهایی که میخوانم، بلاگهایی که میخوانید
نظرسنجی برترین رسانههای سال ۸۵ تا پانزدهم فروردین در جریان است. ابتدا توصیه میکنم که کمتر از یک دقیقه وقت بگذارید و در این نظرسنجی یک دقیقهای شرکت کنید. دوم این که مهدی جامی عزیز پیشنهاد داده که وبلاگهایی که به عنوان برگزیده، در برترینهای رسانهای سال به انتخاب هفتسنگ انتخاب شدهاند، وبلاگهای دیگری را که شایسته میدانند، معرفی کنند. من هم البته با کمی تأخیر و به نوبه خودم وبلاگهای زیر را شایسته میدانم و فکر میکنم که نوشتههایشان بسیار خواندنی است. از جمله وبلاگهایی که دائماً میخوانم و البته از خواندنشان لذت میبرم. مسلماً وبلاگهای دیگری هم هستند که همیشه دوست دارم بخوانم و جایشان در این فهرست خالی است. وبلاگهایی که در زیر آوردهام البته به اندازه کافی شناختهشده هستند و نیازی به معرفی ندارند اما به نظرم آن قدر ارزشمند هستند که به عنوان یک خواننده از نویسندگانش سپاسگزاری کنم و خواندنشان را به دیگران هم توصیه کنم:
مروری بر سینمای ایران در سال ۱۳۸۵
بیبیسی فارسی– اگر اتفاقات سینمایی ایران در سال ۸۵ را به دقت بررسی کنیم به این واقعیت میرسیم که این سال یکی از خبرسازترین سالهای سینمای ایران بود.
انتظار عمومی پس از تغییر دولت و به دنبال آن تغییر سیاستهای سینمایی بر آن بود که سینمای ایران حداقل در فروش متحمل شکست شود اما با وجود تشدید ممیزی توانست از این نظر موفقترین باشد چرا که گیشه ۸۵ بیشتر از هشت میلیارد تومان فروخت.
میم مثل مادر، به نام پدر
دو فیلم شاخصی که سال گذشته از بخش سینمای جنگ به نمایش درآمدند میم مثل مادر و به نام پدر بودند که به ترتیب مقام دوم و ششم را در رده بندی فروش به دست آوردند. میم مثل مادر که آخرین ساخته رسول ملاقلی پور بود، در کنار استقبال مردمی، با توجه به مضمون خود اعتراضاتی را از سوی برخی اصولگرایان به دنبال داشت.
به نام پدر، ساخته ابراهیم حاتمی کیا، نیز همچون کارهای پیشین این کارگردان، جنگ را از زاویهای دیگر مینگرد. داستان این فیلم نیز همچون آژانس شیشهای، ارتفاع پست و روبان قرمز به مشکلاتی میپردازد که میان نسل جنگ و نسل بعدیش پیش آمده است.
در کنار این دو فیلم میتوان به فیلم طبل بزرگ زیر پای چپ کاظم معصومی نیز اشاره کرد که حکایتی در آخرین روز جنگ ایران و عراق است. این فیلم برخلاف بازیهای قوی بازیگران کمتعدادش نتوانست رتبهای بهتر از ۳۰ را در جدول فروش کسب کند.
گوریلهای آوازهخوان
زیگزاگ– شناسنامه گوریلها: استوارت «۲D» پوت: متولد (کراولی، بریتانیا) – ووکال، کیبرد / مُرداک نیکالس: متولد (استوک آن ترنت، بریتانیا) – گیتار باس / راسل هابز: متولد (نیویورک، نیویورک) – درام / نودل: متولد (اوزاکا، ژاپن) – گیتار، ووکال پشتیبان
دو فیلم با یک بلیت
چهار گوریل ساز میزنند، آواز میخوانند و انبوهی از جمعیت طرفدارشان بالا و پایین میپرند و جیغ میکشند. «گوریلها» یا Gorillaz یک گروه موسیقی مجازی است که با شخصیتهای کارتونی خود طرفداران بیشماری در سرتاسر دنیا دارد. داستان پیدایش این گروه دو روایت دارد؛ یک ماجرای داستانی و مجازی درباره تشکیل گروه و یک ماجرای واقعی از پیدایش و شکلگیری ایده آن.
ما چگونه ما شدیم؟
ماجرای گروه «گوریلها» با یک تصادف فاجعهبار آغاز میشود. مرداک (Murdoc) که در فکر راهاندازی یک گروه موسیقی است، پیش از آنکه موفق شود به این هدف دست یابد با خودروی خود به شدت با استورات پوت برخورد میکند. استوارت به حال اغما فرو میرود و به زندگی نباتی دچار میشود. مردمک چشم راستش هم به دلیل خونگرفتگی، سیاه میشود.
مرداک دستگیر میشود و به عنوان مجازات، ناگزیر است از استوارت نگهداری کند. اما او چندان این وظیفه را جدی نمیگیرد تا جایی که یک بار دیگر باز هم هنگام رانندگی به استوارت آسیب میرساند. این بار، مرداک در حالی که استوارت در خودرویش نشسته است، برای خودنمایی جلوی یک دختر در پارکینگ فروشگاه، ترمزدستی را میکشد و دوردرجا میزند؛ این بار هم ضربه شدیدی به سر استوارت وارد میشود و مردمک چشم دیگرش هم بر اثر خونگرفتگی سیاه میشود. اما در عوض از حالت اغما و زندگی نباتی بیرون میآید. از اینجا به بعد، مرداک به کنایه از دو نشانه کبودی که بر صورت استوارت نشسته و یادگار این آسیبدیدگیهاست، او را ۲D مینامد که مخفف ۲Dents است.
۴ فروردین روز خاموشی کامپیوتر
هفتهنامه چلچراغ– واقعاً روی چند ساعت را پای کامپیوتر صرف میکنید؟ این سؤال از جمله چیزهایی هست که خیلیها نمیتوانند به طور دقیق جوابش را بدهند. توی لیست مسنجر من همیشه کسانی هستند که میتوانم مطمئن باشم، بیشتر اوقات را آنلاین هستند و توی اینترنت زندگی میکنند. خلاصه بدون کامپیوتر خوابشان نمیبرد (عجب پارادوکس عجیبی)! درباره اعتیاد اینترنتی هم که مفصل نوشتم [+] [+]. فقط محض مثال یادآوری میکنم که روزنامه واشنگتنپست چندی پیش مقالهای نوشته بود که اعلام میکرد ۱۴ درصد جوانان زیر ۱۸ سال چینی اعتیاد حاد به اینترنت دارند. دیگر خودتان تا ته ماجرا را تصور کنید که ۱۴ درصد آن جمعیت میلیاردی چند برابر جمعیت کشورهایی مثل مالدیو است که سر جمع ۳۰۰ هزار نفر هستند (نکته: اگر سه بار ورزشگاه آزادی رو پر و خالی کنند، همه مالدیویها از رفتگر تا پادشاه در آن جا میشوند). به هر حال این روزها صحبت از یک پروژه جالب است به نام «روز خاموشی» یا Shutdown Day.
۲۴ مارس ۲۰۰۷ مطابق با ۴ فروردین ماه ۸۶، قرار است که عدهای به طور همزمان کامپیوترهایشان را خاموش کنند. روز خاموشی در واقع برای این ایجاد شده تا نگرانی عمومی را نسبت به عادت روزانه انسانها در استفاده از کامپیوتر اعلام و توجه همگانی را به این موضع جلب کند. هدف این پروژه این است که علاوه بر جمعآوری آمار اتفاقات غیرقابل پیشبینی را در روز خاموشی که ریشهای مربوط به آن دارند، بررسی کند و ببیند که چه اتفاقی میافتد اگر تعداد زیادی از کابران ثابت کامپیوتر آن را به مدت یک روز خاموش و روزشان را با انجام کارهای دیگر پر کنند. در صفحه ورودی این سایت ۱۳ زبانه (که طبیعتاً فارسی هیچ کدام از این زبانها نیست)، دو دکمه گذاشته شده. یکی به معنای توانستن و دیگری نتوانستن. هر کاربر با کلیک روی هر یک از آنها اعلام میکند که در روز خاموشی قادر به خاموش کردن کامپیوتر عزیزدردانهاش هست یا خیر. شمارش معکوس تا دقت یک ثانیه، نزدیک شدن به این روز را اعلام میکند. یک بخش سایت هم به صورت نقشه جهان طراحی شده تا شما ببینید چند نفر و از کدام کشور با این پروژه همراه شدهاند. و البته یک وبلاگ هم در کنار این پروژه اخبار و اطلاعات تکمیلی مرتبط را منتشر میکند.
در بخشهای دیگر این سایت، ویدئوها و فایلهای صوتی در حمایت از این پروژه گذاشته شده که دیدن و شنیدنشان خالی از لطف نیست. برای مثال یکی از آنها به شما آموزش میدهد که به جای کار با کامپیوتر در این روز، چه کارهای دیگری میتوانید انجام دهید. شما کدام یک از دو دکمه «میتوانم» یا «نمیتوانم» را کلیک میکنید؟
این هم نمونه ایرانی پروژه روز خاموشی کامپیوتر در ۱۳ فروردین.
جشنواره لوگوهای نوروزی
اصلاً قصد ندارم که کار هر ساله ارسال ایمیل به گوگل و درخواست برای لوگوی نوروزی گوگل رو پیشنهاد بدم. من فکر میکنم اگه سایتها و وبلاگهای ایرونی بنا بر ذوق و سلیقه خودشون، لوگوی نوروزی درست کنن، خیلی بهتر از اینه که گوگل برامون لوگوی نوروزی بسازه و برای گوگل پارسی فعالش کنه و در نهایت فقط خودمون ببینیم [+]. اما اگه توی وبلاگها و سایتهای خودمون این کار رو انجام بدیم لااقل مثل یک گالری نقاشی عمل کردیم و خودمون با تنوع روبهرو میشیم. حالا اگر کسی به این پیشنهاد لبیک گفت و لوگوی نوروزی برای وبلاگش درست کرد، لینکش رو توی کامنتها بذاره تا به ادامه مطلب اضافه کنم. این هم لوگوی نوروزی عصیان که پارسال درست شده و البته از روی لوگوی نوروزی گوگل کپی شده (خب آخه من که گرافیست نیستم)!

کمپلکس وبلاگ و پرزنت
هفتهنامه چلچراغ– داشتن وبلاگ یکی از آن مسائلی است که من همواره داشتن آن را به دوستانم توصیه میکنم. راستش را بخواهید همین جا در شروع سال جدید اعتراف میکنم که افراد زیادی را معتاد وبلاگخوانی و وبلاگنویسی کردهام و با ترفندهای مختلف دیگران را به آن آلوده کردهام. اصلاً دوست ناباب که میگویند خودم هستم. دوستان معتاد من هم به نوبه خودشان خیلیها را معتاد کردهاند. اعتراف میکنم یک جورهایی یکی از سرشاخههای جریان شبکههای هرمی تأسیس وبلاگ بودهام و حالا که شاخههای وبلاگی به اندازه کافی پیشرفت کرده است، دارم انواع و اقسام کاتالوگها و شیوههای آلوده کردن دیگران را پیدا میکنم و در اختیار بقیه قرار میدهم تا شاخهها نفوذ بیشتری کنند و همین طور پیش بروند تا ببینیم تهش به کجا میرسد.
حالا هم به بهانه شروع سال نو قصد دارم تا یک چشمه دیگر از این روشها و ترفندها را رو کنم.
سال ۸۶ در پیش است. شما هم اگر در میان دوستانتان کسی را میشناسید که استعداد اعتیاد وبلاگنویسی دارد و تا به حال به دلایل مختلف وبلاگی ندارد، میتوانید با این دستورالعمل گام به گام وسوسهاش کنید. به نظر من بهترین عیدی به همچنین دوستی این است که یک وبلاگ به او هدیه دهید.
برترینهای رسانهای سال
خوشحالم که وبلاگ عصیان به عنوان یکی از هفت وبلاگ محبوب نظرسنجی «برترینهای رسانهای سال» برگزیده شده و سعی خودم رو میکنم که از این به بعد با دقت و حساسیت بیشتری مطالبم رو بنویسم تا عصیان، وبلاگ مفیدتری بشه. انتخابهای دیگر رو هم توی سایت تاپمدیا ببینید.
«نظرسنجی «برترینهای رسانهای سال» در پایان هر سال توسط مجله اینترنتی هفتسنگ برگزار میشود. در این نظرسنجی برترینهای رسانهای سال در حوزههای مختلف انتخاب میشوند. نظرسنجی در دو مرحله انجام میشود. در مرحله اول در هفتحوزه رسانهای فعال در سال گذشته، هفت رسانه برتر توسط هیئت تحریریه هفتسنگ و صاحبنظران و کارشناسان رسانهای انتخاب میشود. در مرحله دوم انتخابهای اولیه به رأی کاربران و مخاطبان سایت گذاشته میشود تا در هر حوزه محبوبترین رسانه انتخاب شود.
مجله هفتسنگ تأکید دارد که برگزیدگان نهایی حداکثر میتوانند به عنوان محبوبترینهای سال شناخته شوند و نه بهترینها از لحاظ کیفی».
ویژهنامه معرفی و نقد برگزیدگان رسانهای و مرور فضای رسانهای سال گذشته روز ۲۵ اسفند در مجله اینترنتی هفتسنگ منتشر میشود و از همان روز (دومین مرحله) نظرسنجی از کاربران اینترنتی برای انتخاب برترینها فعال خواهد شد. کاربران با مراجعه به این سایت میتوانند در نظرسنجی شرکت کنند و برترینهای خود را انتخاب کنند.
نامهای از یک بمبگذار
چند روزی است که از فراگیر شدن موج اعتراض به فیلم سیصد میگذرد و میخواستم این یادداشت را زودتر بنویسم. اما چون حدس میزدم که در این گونه موارد همیشه جریانی غالب است و نظرات متفاوت بنا بر تجربه به عنوان موج دوم چند روز پس از سونامی اول شروع میشوند، دست نگاه داشتم تا اتفاق دوم بیفتد و افتاد.
نامه سلمان جریری عزیز و به دنبالش تأیید مهدی جامی و محمود فرجامی گرامی همان نوشتههایی بود که منتظرش بودم. نوشتهای که میخوانید، به هیچ وجه پاسخ بر این نظرات نیست بلکه شاید توضیحی برای آن چه باشد که نوشتم. ضمن این که یادآوری این نکته را لازم میدانم که خیلی اهل مباحثههای وبلاگی نیستم و به ندرت خود را درگیر پرسش و پاسخهای عقیدتی میکنم.
همان طور که میبینید، مقاله «یونانیهای خوشتیپ، ایرانیهای وحشی» را در تاریخ دوازدهم اسفند ماه برای هفتهنامه چلچراغ نوشتهام که هنوز هفتهای تا اکران عمومی فیلم ۳۰۰ باقی مانده بود. در نگاه اول این اولین مقالهای است که درباره این فیلم در یک نشریه رسمی کشور منتشر میشد و بر خودم لازم میدیدم درباره فیلمی که درباره کشورم است، اطلاعرسانی کنم و البته به عنوان یک روزنامهنگار چنین سوژهای مهم است و نباید صرفاً دستکاری شود. به همین علت سعی من بر این بود که دریافتهای خود از این فیلم را که حاصل وبگردیهایم بود، را به طور کامل بازگو کنم. حالا چند روزی از اکران عمومی میگذرد و نوشته دوستانی که فیلم را دیدهاند، به من ثابت میکند که راه را اشتباه نرفتهام و حداقل از لحاظ حرفهای، موضوعی را (با توجه به زمان نوشتن آن) دو هفته جلوتر پیشگویی کردهام. این امر مسلماً از دید دوستان روزنامهنگارم چون محمود فرجامی و مهدی جامی قابل تأیید است. با این اوصاف باز هم شاید بتوانید من را یکی از عوامل بمبگذاری گوگلی ۳۰۰ یا مشوق یا محرک آن به حساب آورد (خدا به خیر بگذراند).
فیلمواره چهار
هر چند جشنواره فجر به پایان رسیده، اما هنوز چند فیلمی برای معرفی مانده بود که نخواستم معرفیشان را نادیده بگیرم. با احتساب این قسمت، در کل بیست فیلم از فیلمهای اکران شده، در مجموعه فیلمواره معرفی شد. بدیهی است که فیلمهای بیشتری در جشنواره بیست و پنجم فیلم فجر به نمایش در آمدند که تنها توانستم این تعداد را دیده و معرفی کنم. امیدوار هستم که فیلمواره توانسته باشد، راهنمایی هر چند اندک برای فیلمهایی باشد که قاعدتاً در سال آینده روی پرده خواهند آمد.
* روز سوم
* سنتوری
* قفلساز
* تکدرختها
یونانیهای خوشتیپ، ایرانیهای وحشی!
هفتهنامه چلچراغ– هیچ دقت کردهاید که ما چند بار و به چند چیز اعتراض کردیم و چند بارش را موفق شدیم تا حرف خود را به کرسی بنشانیم؟ از حق اگر نگذریم خیلی از این موارد را موفق نبودیم و مدتها است که برنامه خلیج فارس و ماجرای نشنال جئوگرافیک به خاطره تبدیل شده است. شاید تعدد اعتراضها باعث شده که کمکم نسبت به آنها بیتفاوت شویم. چند روز پیش در وبلاگ پسر فهمیده خواندم که در یکی از آخرین پژوهشها مشخص شده است که ظرفیت ما برای دلسوزی محدود است. برای مثال عکس یک بچه گرسنهی آفریقایی بیشتر از عکس دو بچه گرسنه آفریقایی دلسوزی انسانها را برمیانگیزد و شدت دلسوزی برای عکس دوتایی کمتر است. این یک تمایل روانی دردناک است.
حالا جریان یک اعتراض دیگر است که در فضای فارسی اینترنت به تدریج شکل میگیرد. حتماً یادتان است که نمایش فیلم «اسکندر» اولیور استون، محصول شرکت برادران وارنر و نشان دادن سیمای نامناسبی از ایرانیان اعتراض عدهای را برانگیخته کرد و البته تنها شکست تجاری فیلم توانست کمی از آتش خشم معترضان بکاهد. تا کمتر از دو هفته دیگر فیلم دیگری از همان شرکت فیلمسازی به اکران میرود که نمایش آنونسهای تبلیغاتیش هم تا کنون آغازگر زمزمههای اعتراض بوده است.
فیلم «۳۰۰» پس از «بیباک» و «شهر گناه» سومین اثر سینمایی است که از روی کتابهای کمیک استریپ فرانک میلر ساخته میشود با این تفاوت که فیلم ۳۰۰ درباره جنگهای ایران و یونان باستان است. میلر این کمیک را با اقتباس از فیلمی به نام The 300 Spartans یا ۳۰۰ اسپارتی که در سال ۱۹۶۲ اکران شده بود، کشید و حالا از روی این کمیک، دوباره فیلمی ساخته میشود که مانند «شهر گناه» فریم به فریم شباهت تام با نسخه کمیک خود دارد.
داستان فیلم، جنگ ایران و یونان در میدان جنگ ترموپیل (گردنه معروفی در یونان، بین کوه اویته و خلیج مالیک) است. جایی که پادشاه اسپارتی یعنی لئونیداس ارتش ۳۰۰ نفری خود را علیه ارتش عظیم ایرانیان تجهیز کرد تا مقابل سپاه خشایارشا ایستادگی کنند اما گوژپشتی دروازههای شهر را به روی لشگر ایران باز میکند بنابر روایت هرودوت از تاریخ، این ۳۰۰ اسپارتی توانستند جلوی لشگر عظیم خشایارشا به مدت ۳ روز مقاومت کنند اما در نهایت شکست خوردند. بنا بر این روایات همین دفاع سه روزه باعث اتحاد یونانیان علیه ایرانیان و همین آغازی شد برای دموکراسی یونان و در نهایت شکست خشاریارشا در نبردهای بعدی. (چیزی شبیه شکست آلمان در نبرد استالینگراد و کسب روحیه متفقین).