به‌نویس، مبدل هوشمند پینگلیش به فارسی

فکر می‌کنم بعد از مدت‌ها بتونم یک متن کوتاه به روش سابق بنویسم. معرفی یک ویرایشگر فارسی آنلاین با قابلیتی مهم.
یکی‌ از مشکلاتی که خارج از ایران باهاش مواجه می‌شیم اینه که با صفحه کلیدهایی برخورد می‌کنیم که برچسب فارسی‌ ندارن. برای کسایی که می‌خوان به فارسی‌ چیزی بنویسن و مثلاً متنی رو توی وبلاگشون منتشر کنن، نوشتن به پینگلیش عذاب‌آوره. بنابراین نیاز به یک جور مبدل پینگلیش به فارسی‌ هست.
به‌نویس یک چنین ویرایشگری هست. شما می‌تونین پینگلیش بنویسید و متن رو به فارسی‌ سلیس دریافت کنید. تا حد زیادی هم هوشمنده. یعنی‌ کلمات رو تشخیص می‌ده و اگه از قانون پینگلیش نوشتن به درستی‌ استفاده کنین، متن درستی‌ به فارسی‌ هم دریافت خواهید کرد.
امتحانش کنین. من این متن رو با همین ابزار نوشتم و البته یک ویرایش نهایی برای نیم‌فاصله و علایم دیگه روش انجام دادم و یکی دو تا غلط املایی رو درست کردم که به خاطر نوشتن محاوره‌ای بود. همین طوری که می‌بینین با فارسی محاوره‌ای هم مشکلی‌ نداره.

واقعاً چه تیتری بزنم برای این؟

کلی سوژه دارم برای نوشتن که روی دستم باد کرده. اما همچنان در حال نوشتن خزعبلاتم. شما هم مجبور به خوندنش.
آخرین چیزی که یاد گرفتم، کار با دوربین Z1 سونی بود. فعلاً یه کمی گیج می‌رنیم تا بر آن فائق آییم!
همچنان تنبلی باعث شده نرم دنبال خونه.
اما این‌جور چیزها رو نوشتن باعث می‌شه فکر کنین خوش نمی‌گذره. نه بابا جان خوش هم می‌گذره. جای همتون هم خالی. امشب هم می‌رم کنسرت ابی و افشین. امیدوارم بارون بند بیاد. بعد از چند هفته حسابی داره بارون می‌باره. اتاقی که الان دارم روزهای بارونی زیاد قابل تحمل نیست. اما روزهای آفتابی جالب‌تره. در واقع پنجره‌م رو به یه کلیسای ارتودکس یونانی به نام سنت سوفیا هست با آجرهای قرمز. از قرار معلوم بعضی روزها مراسم رقص و آواز هم توش هست. یه بار باید برم و سر و گوشی آب بدم و ببینم چه خبره.

ملاقات با استیو وزنیاک

این که هر روز میام و اینجا یه چیزی می‌نویسم بیشتر برای اینه که یادگاری بمونه و بعداً بخونم و ببینم که چطوره. حالا بهتر شد. امروز میز و کامپیوتر خودم رو دارم و هر وقت که دفتر کار باشم، می‌تونم بیشتر چیز بنویسم.
دیروز رفتیم توی یک پاب و بخش‌های جدید برنامه کلیک فیلم‌برداری شد (کلیک معمولاً برنامه‌هاش رو توی یه پاب یا بار می‌سازه). امروز اما یه اتفاق جالب برام افتاد. اون هم این بود که قرار بود کلیک با «استیو وُزنیاک» یکی ازبنیانگذاران شرکت اپل مصاحبه کنه. طبیعتاً من هم رفتم و خب آخر مصاحبه هم بهش معرفی شدم به عنوان یکی از اعضای ایرانی تیم و باهاش دست دادم. البته انتظار داشتم که همچین مرد بزرگی محکم‌تر دست بده که معلوم شد کلاً شل دست می‌ده.
یه موقعی بود که فکر می‌کردم آدم‌های معروف چقدر دور هستن از آدم. وقتی که شروع کردم به کار روزنامه‌نگاری، کم‌کم تونستم بهشون نزدیک شم و الان هم می‌بینم که آدم‌های مهم‌تری رو می‌تونم ببینم و خب این خیلی برام هیجان‌انگیزه. حتی خواستم باهاش عکس بگیرم که با خودم گفتم خیلی جوادبازیه و بی‌خیال شدم. البته اعتراف می‌کنم که «استیو جابز» برام موجود جالب‌تریه.