ساخت سه میلیون پیامک تخریبی چقدر زمان می‌بره؟

‌بی‌مقدمه خبری از خبرگزاری فارس را با هم مرور می کنیم:

به گزارش خبرنگار «سرویس مجازی» خبرگزاری فارس، جهان نوشت، این گروه در اولین اقدام، با الهام از سریال‌های تلویزیونی پیامک‌هایی در تخریب احمدی نژاد ساخته و در سطح وسیعی ارسال کرده‌اند.
این گروه متشکل از حدود ۱۹۰ نفر از چهره‌های طنزپرداز کشور با نظارت و راهنمایی ویژه س. ح فعالیت خود را در موضوعات جنگ روانی در محلی تحت عنوان دفتر ظفر (واقع در خیابان ظفر) سازماندهی کرده و قصد دارند با طراحی و ساخت بیش از سه میلیون پیامک و بلوتوث برای تخریب اصولگرایان و دولت فعالیت کنند.
یکی از نکاتی که در پیامک‌های ساخته شده توسط این گروه مورد توجه قرار گرفته است، اصل تسری‌پذیری پیامک‌ها است، به صورتی که نه تنها اصلاح‌طلبان و حامیان آنها، بلکه طرفداران اصولگرایان نیز به ارسال این پیامک‌ها برای یکدیگر ترغیب شوند.
این افراد که بنابر اعلام منابع نزدیک به اصلاح طلبان پایه حقوق هر یک از آنها ۸۰۰ هزار تومان تعیین شده است، مأموریت دارند فعالیت‌های خود را در اردیبهشت ماه افزایش دهند.

(به قول معروف تأکیدها از من)
ماشین حساب رو درش میارم و حساب می‌کنم:
۳,۰۰۰,۰۰۰ پیامک هر کدام اگه فقط یک دقیقه برای ساختن زمان بخواد، می‌شه به عبارت سه میلیون دقیقه. به عبارتی می‌شه ۵۰,۰۰۰ ساعت و اگه ۲۴ ساعته کار کنن می‌شه ۲۰۸۳٫۳۳ روز. ساده‌ترش که کنیم می‌شه ۵٫۷ سال. با این حساب این ستاد به این دوره انتخابات که کمتر از یک ماه و نیم دیگه برگزار می‌شه نمی‌رسه و خب البته با احتساب ماهی ۸۰۰ هزار تومن، وقتی آخرین پیامک ساخته بشه، حساب کنین که چقدر پول بعد از این پنج سال خرج می‌شه. راستی… واقعاً ما ۱۹۰ تا طنزپرداز تو مملکتمون داریم؟ ماشالله!

ایده‌هایی ایرانی برای جذب کاربران جهانی اینترنت

توی این چند ماه انقدر ایده‌های جالب درباره آی‌تی دیدم که دیگر دیدن یا شنیدن یک خبر چندان شوکه‌ام نمی‌کنه. اما عوضش یه سؤال اساسی توی ذهنم شکل گرفته. اونم اینه که چرا هیچ کدوم این ایده‌ها از داخل ایران به بیرون تراوش نمی‌کنه. منظورم به هیچ وجه تلاش برای حضور در بازار داخل ایران نیست. در واقع مشکلات و معضلات پروسه شکل‌گیری یک ایده تا واقعیت چندان در ایران پیچیده هست که نمی‌شه به این امیدوار بود که چنین ایده‌هایی به سرعت تبدیل به پول بشن. اما واقعاً ایده‌ای مثل توییتر چرا نباید از ذهن یکی از این برنامه‌نویس‌های داخلی خودمون تراوش کنه؟ شاید یک دلیل عمده اینه که نگاه ما در داخل ایران بلندپروازانه نیست. اگه نه با این همه برنامه‌نویس غولی که در داخل داریم، چرا چنین ایده‌ای شکل نمی‌گیره تا حداقل مخاطب خارجی رو جلب کنه؟ بیشتر سایت‌های پربیننده ایرانی حداکثر یک کپی خوب از ایده‌های خارجی هستن (نگاه کنین به سایت‌های پربیننده در داخل ایران). در واقع تونستن یک ایده دست دوم رو با توجه به کم‌آشنایی کاربران داخلی به زبان خارجی رو تبدیل به یک سایت پربیننده کنن. در واقع ایده ایجاد سایت‌های پربیننده ایرانی، در واقع ایده ایجاد یک سایت، مشابه فلان سایت خارجی اما با محیط فارسی بوده.
به ندرت می‌شه سایت‌هایی رو پیدا کرد که بنیانگذار ایرانی داسته باشن، اما مردم دیگر کشورها هم ازش استفاده کنن. یادمه اوایل دوران وبلاگ‌نویسی که بهترین سرویس‌دهنده بلاگر محسوب می‌شد و امکانی برای نظرات یا کامنت‌ها نداشت، یه وب‌سایت امکان نظرات رو برای وبلاگ‌ها فراهم کرد که تا جایی که یادمه یکی از اعضای اصلیش ایرانی بود. این سایتی بود که موضوع فعالیتش در حوزه موسیقی بود اما نیاز به دریافت بازخورد برای مطالب اون قدر زیاد بود که این سایت کارش گرفت. با ورود سیستم نظرات به وبلاگ بود که وبلاگ به معنای واقعی کلمه تبدیل شد به یه رسانه تعاملی و دوطرفه. ارتباط با خوانندگان برای هر کسی جذاب بود. و البته این امکانی بود که خیلی از بلاگرهای دیگر کشورها هم بهش نیاز داشتن و لاجرم از این سایت استفاده می‌کردن.
این روزها شدیداً منتظر یه ایده جذابم که از یه ذهن ایرانی در بیاد و کاربران خارجی زیادی پیدا کنه.

ادامه

گزارش‌ها حاکی از این است که…

خب حالا دلیلی نداره که بهم فحش بدین. تقصیر من نیست که وقت نمی‌شه اینجا بنویسم. راستش به خاطر کارم خیلی چیزهای جالب‌تری توی دنیای فناوری پیدا می‌کنم که دوست دارم اینجا بنویسمشون. اما خیلی از اونها رو تبدیل به گزارش‌هایی می‌کنیم که توی کلیک پخش می‌شه. معمولاً کار این‌قدر سنگین هست که دیگه جانی برای نوشتن باقیش نمونه. اینه که هر وقت میام تا یه چیز به درد بخور براتون بنویسم، می‌ترسم که نتونم وقت کافی بذارم و نوشته آبکی از آب در بیاد. بنابراین بیشتر نوشته‌ای اینجا تبدیل می‌شن به روزنوشت که برای هر کسی جالب به نظر نمی‌رسن.
خب گزارش از این قراره که زندگی روال بهتری پیدا کرده و فعلاً هم می‌شه ورزش کرد و هم می‌شه کتاب خوند. خوشبختانه من ۹۰ درصد کتابخونه‌م رو با خودم آوردم لندن و البته کلی پول گمرکی دادم براش اما ارزشش رو داشت. در حال حاضر دارم برای چندمین بار کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب‌های رضا قاسمی رو می‌خونم. دفعات پیش این کتاب رو توی ایران خونده بودم اما از اونجایی که داستان این کتاب خارج از ایران می‌گذره، تصور می‌کنم لازم اون رو دوباره بخونم اون هم در فضایی مشابه فضای کتاب.
پیکسل هم داره روز به روز گنده‌تر می‌شه و البته شیطون‌تر. براش چند تا اسباب‌بازی خریدم. یه موش و چند تا توپ. چند جور نخ و بند کفش و این‌جور چیزها هم داره که روی چند بار دونه به دونه‌شون رو شکار می‌کنه و می‌کشدشون. بعضی وقت‌ها که کار دارم و نمی‌ذاره به کارم برسم، می‌ذارمش تو اتاق نشیمن و در رو کیپ می‌کنم. چند روزه یاد گرفته در رو باز کنه. دستش رو می‌ذاره بین در و چارچوب و انقدر فشار می‌ده تا در باز بشه. ماشالله لابراتوار غذاییش هم خوب کار می‌کنه. روزی چندین و چند بار مراحل بلع و هضم و دفع رو به سلامتی مرور می‌کنه و بر طول و عرض خودش اضافه می‌کنه. با این سرعتی که این گربه داره بزرگ می‌شه، به نظرم باید اسمش رو به مگاپیکسل تغییر بدم.

پیکسل کیست؟

خلاصه بعد از یک ماه تصمیمم رو برای نگهداری یه بچه گربه عملی کردم. در حال حاضر یه روزی می‌شه که خانوم پیکسل به جمع هم‌خونه‌ها اضافه شدن و برای ابراز وجود فعلاً پوست پای من رو تا زیر زانو کندن.
بله بله ایشون حالشون خوبه و بسیار هم سرحال، شیطون و بلا تشریف دارن و پرواضحه که همچین خصوصیاتی بیشتر از یک خانوم برمیاد.
دیروز یه نیم ساعتی دنبال دمش کرد و فکر می‌کنم الان کشفش کرده و باهاش کنار اومده. دیگه این که جعبه خوابگاه رو با آبریزگاه و دمپایی روفرشی من رو با خوابگاه اشتباه گرفته. البته خب همچین یه نموره بیشتر اشتباه محاسباتی نکرده بچه‌م. فعلاً تا حالا خان‌عمو سعدی، کمک کرده پیداش کنم و براش غذا بخرم، عمو بزرگمهرش صد تا عکس ازش گرفته، خاله دنا ناخوناش رو گرفته، عمو عادل خودش رو دار زده، عمو پناه چند تا عکس دو نفره گرفته باهاش و عمو داریوش و همسر ازش برای پسرشون مخمل خواستگاری کردن. کلی هم اسپانسر پیدا کرده تا این لحظه. از همین تریبون اعلام می‌کنم هنوز پست‌های کلیدی دیگه‌ای برای حمایت پیکسلی ازش وجود داره که با شرایط ویژه اعطا می‌شه. خلاصه مامان و خاله و دایی و ایناش تا از نزدیک نبیننش به این القاب مفتخر نمی‌شن.

یکی نبود، یکی بود

نشسته بود زیر آفتاب، روی نیمکت، کنار رودخانه و داشت به یک نقطه روی پیشانی‌اش نگاه می‌کرد. دقیق‌ترش جایی بین دو ابرو. این که چرا آن نیمکت را انتخاب کرده بود، حکایت ساده‌ای داشت. آنجا اولین جایی بود که احساس کرد دوستش دارد. اولین بوسه را همان‌جا پیدا کرده بود. حالا برگشته بود. در نقطه اول دنبال یک چیز بخصوص می‌گشت. یک نشانه یا یک صدا در یک زمان خاص توی خاطره‌اش. زمزمه موسیقی کشدار یک ساز زهی از کافه‌ای در همان حوالی به گوش می‌رسید. با کلام مردانه و خشدار فرانسوی. باز هم به آن نقطه روی پیشانی‌اش نگاه کرد. با چشم‌های بسته. بین دو ابرویش حالا داغ شده بود. توپ‌های بنفش و سبز و صورتی توی چشمش حرکت می‌کردند و تا به حاشیه‌های تاریکی می‌رسیدند، برمی‌گشتند. بلند شد و به نرده‌های بتونی حاشیه رودخانه تکیه کرد. چند متر آن‌ورتر یک دختر و پسر جوان دست‌هایشان را دور کمر هم محکم‌تر می‌کردند و زیر گرمای آفتاب یکدیگر را می‌بوسیدند. چیزی در آنجا آغاز شده بود که هیچ‌گاه پایان نمی‌یافت. این داستان اما با بقیه فرق داشت. طور دیگری شروع می‌شد: یکی نبود، یکی بود. نشسته بود زیر آفتاب، روی نیمکت، کنار رودخانه و داشت به یک نقطه روی پیشانی‌اش نگاه می‌کرد.

از بروکسل تا آمستردام

این مطلب رو در طول سفرم نوشتم. اما به خاطر دسترسی نداشتن به اینترنت الان که برگشتم منتشرش می‌کنم:
الان چند روزی هست که توی بروکسل هستم. هرچند هنوز اینترنت ندارم که بتونم براتون آنلاین درباره‌اش بنویسم. اما خب این دلیل نمی‌شه که من ننویسمشون و بعداً منتشرشون نکنم.
اولین چیزی که توی بروکسل به چشمم اومد اینه که این شهر بسیار کوچک و ساده‌ست. البته به نسبت لندن. به نظر من به هیچ وجه در نه تنها حد و اندازه مقر اتحادیه اروپا ناتو نیست بلکه به عنوان پایتخت یک کشور اروپایی بسیار روستایی به نظر می‌رسه. اما نکته جالب برای من این بود که مردمان بسیار شیک‌پوشی داره. مخصوصاً سیاه‌پوستان مقیم بروکسل بسیار خوش‌لباس‌تر از سیاه‌پوست‌هایی هستن که من تو لندن دید‌ه‌ام. به نظر می‌رسه که اینجا مردم به لباس و مدل موهاشون بهتر از انگلیسی‌ها اهمیت می‌دن. امروز یه مقدار هم چشم چرخوندم بلکه ابراهیم نبوی رو ببینم تو خیابون. اما از قرار ابراهیم خان نبوی توی خیابون چندان قدم نمی‌زنه با از اون خیابونایی که من رد می‌شم، رد نمی‌شه (اسمایلی اعتراف).
از اینها بگذریم. آقا ما یه چرخی زدیم توی یکی از محله‌های اینجا که بهش می‌گن Rue d’Aerschot یا که نزدیک Gare de Bruxelles-Nord ایستگاه شمالی که از یک نظراتی محله خاصی شمرده می‌شه. خونه‌های این محله طورین که پنجره‌هاش به شکل ویترین‌هایی هستن که توش خانوم‌ها با لباس زیر می‌شینن و مردها رو با اشاره به سمت خودشون دعوت می‌کنن. تا حالا نشده بود که ببینم یک زن این‌قدر به کالا نزدیک شده باشه. آدم نمی‌دونه باید متأسف باشه یا نه. به هر حال اینها کارشون کاملاً قانونی و بر اساس قوانین دولته و دولت هم نظارت کامل روشون داره. یه جورایی خیلی برام عجیب بود.

ادامه

فیس‌آف دوازدهم: نیما اکبرپور- پژمان دشتی‌نژاد

دوره جدید فیس‌آف وبلاگی با فیس‌آف دوازدهم بین من و پژمان دشتی‌نژاد انجام شد. فیس‌آف که به همت صادق جم انجام می‌شه در واقع پروژه‌ای هست برای رو در رو نشستن با وبلاگ‌نویسان و پرسیدن نظراتشون درباره مسائل مختلفی که در جامعه وبلاگستان مطرحه (Face Off چیست؟).

Face Off 12: Nima Akbarpour vs Pejman Dashtinejad

این گفت‌وگوی ایمیلی تقریباً بیشتر از یک ماه پیش انجام شده اما نوزدهم فروردین منتشر شد. متأسفانه چون در طول سفرم، امکان دسترسی کافی به اینترنت نداشتم، نتونستم که درباره‌ش اطلاع‌رسانی کنم.
از شما دعوت می‌کنم که این گفت‌وگو بین من، نیما اکبرپور (عصیان) و بلاگر قدیمی پژمان (یه وجب خاک اینترنت) رو بخونین و در نظرسنجیش شرکت کنین. چند روز بیشتر به پایان این نظرسنجی نمونده. امیدوارم نظراتتون رو صریح و بی‌پرده پای گفت‌وگو بنویسین و اگه سؤال دیگه‌ای دارین، همونجا مطرحش کنین تا پاسخ بدم. مخلص همگی.

 

در راه بلژیک

من الان توی فرودگاه هیثرو هستم و منتظر پرواز به سوی بروکسل. خوشبختانه طی چند روز گذشته ویزام رسید و همه چیز جور شد. تا نیم ساعت دیگه توی هواپیما خواهم بود. الان اگه جادی جای من بود، احتمالاً یه پست مفصل درباره اینترنت اینجا می‌نوشت. از همین تریبون اعلام می‌کنم که من اینترنت خودم رو استفاده می‌کنم و کاری به کار وای‌فای فرودگاه که احتمالاً پولی هم هست ندارم. پارسال که تستش کردم محض رضای خدا یه دونه هم اینترنت بی‌سیم رایگان تو هوا نمی‌شد صید کرد.
خلاصه سعی خواهم کرد اینجا رو به‌روز نگه دارم. علاقمندان می‌توانند همچنان از طریق توییتر و توییت‌پیک در جریان اهم اخبار قرار بگیرن.
دیشب رو به کل نخوابیدم و الان چشم‌ها یه کاسه خونه. می‌ترسیدم واسه همین من رو با یه قاتل اشتباه بگیرن اما از قرار معلوم اینا به در آوردن کمربند آدما بیشتر علاقمندن تا رنگ چشماشون. در حال حاضر که از گیت رد شدیم کمتر از بیست نفر منتظرن که بپرن، احتمال داده می‌شود که مسافر بین‌راهی سوار کنن چون با این وضع اصلاً صرف نمی‌کنه هواپیما از جاش جم بخوره.

چینش وارونه سایت یوتیوب منتشر شد

والله ما می‌خواستیم مثل پارسال یه دروغ سیزده توپ بنویسیم، از اون بالا که کفتر می‌آیه، نذاشتن بترکونیم. این بود که ضمن یادآوری دروغ پارسال، تصمیم گرفتیم که یه دونه ترفند توی یوتیوب یادتون بدیم بلکه یه کمی دلتون شاد شه.
برای مثال برین توی یوتیوب و این ویدئو رو نگاه کنین. حالا برین این یکی رو نگاه کنین. می‌بینین که همه چی وارونه شده. در واقع شما می‌تونین به ته هر آدرس یوتیوبی این چند تا کاراکتر رو اضافه کنین:

&flip=1

با این کار محتوای کل صفحه وارونه می‌شه.‌ اطلاعات بیشتر رو اینجا پیدا کنین.

Your New Viewing Experience