حالا که دارم این نوشته رو مینویسم، باید کمکم وسایلم رو جمع کنم و اتاق رو تحویل بدم و عصر هم برگردم به لندن. توی دو روز گذشته طبق معمول نشستهای زیادی برگزار شد. در کل برای خود من، حاشیههای این کنفرانس و به اصطلاح کافیبرکهاش بسیار مفیدتر بود. اینجا میتونین کمی درباره این کنفرانس بخونید.
از مسائلی که به اتفاق چند تا از دوستان پیگیری کردیم، سرویسهای فارسی شرکتهای معروفی مثل گوگل و ممنوعیت دانلود نرمافزارهایی چون جیتاک در ایران بود. موفق شدم برای دقایقی با مسؤول بخش نیوز اند پلیتیک سایت یوتیوب صحبت کنم و یکی از مسؤولان بخش حقوقی گوگل. چکیده این صحبتها این بود که اونها اصرار داشتن این ممنوعیتها به خاطر قوانینی هست که دولت آمریکا وضع کرده و البته از طرف ما هم مطرح میشد که دانلود نرمافزارهایی مثل جیتاک و گوگلارث و بقیه هیچ منافاتی با قوانین تحریمی نداره. این مسأله رو قرار شده که همچنان پیگیری کنیم. موضوع اینجاست که خیلیهاشون هیچ ایدهای درباره کاربران ایرانی و طرز استفادهشون از این طور سرویسها ندارن. بهشون گفتم میدونین که گوگلریدر در بین کاربران ایرانی یک اسم مستعار داره؟ بهش میگن گودر. باورشون نمیشد و کلی متعجب شدن.
بگذریم. دیروز فرصتی شد تا کمی از شهر رو هم ببینم. مطمئنم اگه دنبال اطلاعات باشید، میتونین از روی اینترنت هر چیزی رو که میخواهید پیدا کنید. اما کاری که با دو نفر از دوستان کردیم این بود که از این وسیلههای حمل و نقل که بهش میگن سِگوِی کرایه کردیم و راهنمای تور ما رو در سطح شهر گردوند و جاهای مختلف رو نشونمون داد. ۴۹ یورو به ازای دو ساعت. اعتراف میکنم سواری با این وسیله بسیار بسیار لذتبخش و هیجانانگیزه و اگه فرصت دوبارهای بهم دست بده، میرم سراغش. یادگیریش هم بیشتر از پنج دقیقه طول نمیکشه.
آقاهه که راهنمای تور بود میگفت در یک مقطعی نصب مجسمه در اماکن عمومی شهر ممنوع بود. برای همین مردم مجسمه میساختن و روی کتیبههای ساختمون نصب میکردن. در واقع روی نمای ساختمون. کلاه شرعی به شیوه خودشون.
جریان این وسیله نقلیه رو که توییت کردم (امین بهشون میگفت قامقام!)، چند تا از دوستان گفتن که توی تهران هم سر و کله همچین وسیلهای پیدا شده. گویا در پارک آب و آتش این وسیله رو هر ده دقیقه پنج هزار تومان کرایه میدن. این هم عکس ازیناسواریمون و این هم از بوداپست یا به قول خودشون بوداپشت.
ماه: سپتامبر 2010
کنفرانس آزادی اینترنت در بوداپست
اگه توییتر من رو دنبال میکنید، میدونید که دو روزه در بوداپست هستم برای شرکت در کنفرانس آزادی اینترنت یا Internet at Liberty 2010 که به همت گوگل در دانشگاه مرکزی اروپایی CEU برگزار میشه. بلاگرها و کنشگران زیادی از سراسر دنیا اینجا جمع شدن و درباره شیوه مقابله با فیلترینگهای بیحد و حصر دولتها صحبت میکنن. در حاشیه این همایش افرادی هم هستند که نرمافزارها و شیوههای امن استفاده از اینترنت رو بررسی میکنند. برای نمونه به این دو سایت توجه کنید: سایت سیساوی و امنیت در یک جعبه. همه جور آدمی هم اینجا پیدا میشه. از فعالان رسانهای تا افراد معتقد به اوپنسورس و دشمنان شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و دانشجو و کنشگر اجتماعی و سیاسی. مجموعه جالبی هست از آدمهایی از سراسر دنیا. تقریباً در همه همایشها، سخرانان اوضاع اینترنت در ایران رو به عنوان مثال یا یکی از محورهای سخنانشون یا به عنوان مثال میارن. به طور محسوسی فضا متوجه اوضاع ایران هست. اگه علاقمند به دنبال کردن اتفاقات اینجا هستید، برچسب IAL2010 رو در توییتر دنبال کنید.
هنوز فرصتی برای گشت و گذار در شهر نداشتم. اگه فرصت شد درباره شهر هم مینویسم.
در همین زمینه:
– بوداپست، کنفرانس آزادی اینترنت – وبلاگ ندای امروز
تروس!
قلپ آخر قهوهام را سر میکشم و فنجان را میگذارم روی نعلبکی و به صندلیای تکیه میدهم که همراه یک میز گرد کوچک توی پیادهرو گذاشته شده است. نشستهام بیرون یکی از دهها قهوهخوری کوچکی که معمولاً ساندویچهایی هم آماده میکنند و میشود با یک فنجان قهوه ساعتها کنار خیابان نشست و نوشید و خورد و به مردم نگاه کرد. روبهرویم یک باجه تلفن است که مثل همه باجههای تلفن لندن، رنگ قرمز جیغی دارد و بیشتر صبحهای اول هفته بوی ادرار رهگذران مستی را میدهد که شب قبل خودشان را از فشار زیاد پس از نوشیدن خلاص کردهاند.
دختر ظریف و خوشلباسی دست پسر کوچکی را میکشد و به دنبال خود به درون باجه میبرد. شمارهای را میگیرد و شروع به صحبت میکند. خودش به زور ۲۵ سال را دارد و پسرش هم حداکثر ۵ یا ۶ سال. صدایش کمکم اوج میگیرد و به جیغ تبدیل میشود. روسی حرف میزند یا زبانی شبیه آن. یکی از زبانهای خانواده اروپای شرقی که میتواند مجاری، لهستانی یا هر کدام دیگر باشد. گریه میکند و زار میزند. هر چه هست با آن کسی که آن طرف گوشی است، مشکل عاطفی شدیدی دارد. صدایش آن قدر بلند است که توجه هر رهگذری را به خودش جلب میکند. کلهام را کردهام توی موبایلم و سعی میکنم خودم را مشغول کنم اما حجم زیاد هقهق و غم عمیقی که توی صورتش است، جایی برای بیتفاوتی در نظر نمیگیرد. چند دقیقه بعد گوشی را میکوبد روی تلفن و از باجه بیرون میآید. نفسی عمیق میکشد و روی صندلی روبهرویم مینشیند. دستانش را میگذارد روی صورتش و چنان هقهق بلندی سر میدهد که انگار عزیزترین کسش را از دست داده. با همان زبان ناآشنا با خودش حرف میزند و گریه میکند. حالا آدمهایی که رد میشوند بعد از این که نگاهی به او میاندازند، یک نگاه عجیب هم به من حواله میکنند که کلهام را کردهام توی موبایل و سعی میکنم بیتوجه باشم. سرشان را به نشانه تأسف تکان میدهند و میروند. صحنه مضحکی است. انگار منم که اشکش را در آوردهام. کمکم خودم هم دارم احساس گناه میکنم. دخترک نگاهی به من میاندازد و با زبان خودش یک چیزهایی میگوید که اصلاً سر در نمیآورم. و میان آن همه واژههای ناآشنا کلمهای را بیش از همه تکرار میکند. چیزی شبیه «تروس» که بین «ت» و «ر»اش هم هیچ مکثی نیست. نمیدانم اسم کسی است یا یک جور فحش روسی که حواله من میشود. بلند میشوم. کیفم را میاندازم روی دوشم و راه میافتم. پسرک روی زمین نشسته و با دو تا از ماشینهای مدل کوچکی که در دستانش گرفته بازی میکند. بیتوجه به زمان و مکان. باران سوزنی چند دقیقهای است که شدید شده. کلاه کاپشنم را روی سرم میکشم و وارد اولین کوچهای میشوم که جلویم ظاهر میشود.
از قلیان بیسیم تا مستراح بیسیم زنجیرهای
چشمهام رو میبندم و بعد از چند دقیقه همچین اختراعاتی میکنم:
قلیان بیسیم: هیچ هم خندهدار نیست. واقعاً چرا تکنولوژی بیسیم یا همون وایرلس نباید یک روزی در قلیون پیادهسازی بشه تا از دست شیلنگهای درازی که به هر جا گیر میکنن و گاهی هم به دهنمون نمیرسن، خلاص بشیم؟ حتی تصورش هم لذتبخشه. این که دهنی رو بگیری دستت و پک بزنی در حالی که خود جناب قلقلی قلیون در فاصله چند متریت هست. حتی توی بالکن یا تراس یا حیاط تا ذغالش نیفته روی قالی و فرش و موکت و سوراخهای لایه ازن رو روش شبیهسازی نکنه.
اما اختراع دوم حتی از قبلی هم هیجانانگیزتره:
دستشویی بیسیم: به جد آرزو میکنم که یک آدم عاقل نابغهای پیدا بشه و این فناوری رو زودتر اختراع کنه. فکرش رو بکن یه دانگل بزنی به خودت و بگیری توی تختت بخوابی. نصفهشب به جای این که پاشی بری تا دستشویی، از همونجا کارت رو بکنی و انواع و اقسام ترکیبات آمونیاکی از تو منتقل بشن به دستشویی خونهتون. اون هم به طور بیسیم. واقعاً وقتی بهش فکر میکنم همه موهای تنم سیخ میشه. حتی میشه گفت که همه سیخهای تنم هم مو میشه. بعد فکرش رو بکن که این تکنولوژی رو به صورت هاتاسپات هم داشته باشیم. یعنی در سطح شهر پیادهسازی بشه. تو برای خودت در سطح شهر قدم بزنی و هر وقت تنگت گرفت، مایعات مورد نظر در نزدیکترین دستشویی مرکزی، به فاضلاب منتقل بشن. این ایده در حدی گسترش پیدا کرد که باعث شد به فکر تأسیس دستشوییهای بیسیم زنجیرهای بیفتم. واقعاً معنی نداره که برای خوردن کلی رستوران زنجیرهای مثل مکدونالد و برگر کینگ و کیافسی توی دنیا باشه اما موقع پس دادن تنها زنجیری که دم دستمون باشه، زنجیر سیفون توالت خونهمون باشه.
یعنی میشه که بشه؟ بلی. به امید آن روز!
وبلاگستان فارسی در آستانه فصلی زرد
دیروز روز جهانی وبلاگ بود. من چند سال پیش یه مطلبی درباره این روز نوشتم. امسال هم اگه بخوام چیزی بنویسم، باز هم نوشتهای تکراری خواهد بود. فقط چند تا نکته میگم. اگه فکر میکنین بلدین چیزی بنویسین، بنویسین. این دست و اون دست نکنین. منتظر نباشین تا حتماً یه دامنه بخرید و سایت بزنین و شروع کنین. برین توی یه سرویسدهنده وبلاگ و شروع کنین. بعد از چند وقت که فهمیدین چندمرده یا حتی چندزنه حلاجین، برین و سایت هم ثبت کنین.
دیروز داشتم بعد از سالها کتاب «وبلاگستان، شهر شیشهای» رو میخوندم. شاید بدونین که این کتاب در نخستین سالگرد وبلاگستان فارسی گردآوری و منتشر شد. محتوای وبلاگهای اون موقع به نظر من بسیار دلچسبتر از الان بودن. من زیاد آدم نوستالژیکی نیستم. یعنی با این دید به همه چیز نگاه نمیکنم که هر چیزی قدیمیش بهتره و یاد باد آن روزگاران یاد باد و فلان و بهمان. اما واقعاً محتوای وبلاگهای اون موقع خوندنیتر به نظرم میاد. محتوای وبلاگهای فعلی رو بیشتر ترجمه و کپی و آموزش میبینم. کمتر تألیفی هستن. وبلاگهای اون موقع به معنای واقعی کلمه مؤلف بودن. هر کدوم سبک و قلم خودشون رو داشتن. الان بهترین وبلاگهای فارسی دارن تبدیل به مجله میشن. مجلههای آنلاین بسیار هم خوبن اما وبلاگ نیستن. من فکر میکنم وبلاگهای فارسی در کنار افزایش تعداد، کاهش محتوا پیدا کردن. این حسی هست که بعد از نگاه دوباره به این کتاب بهم دست داد.
نمیدونم، شاید اشتباه میکنم اما تصور من اینه که یک روند و شیوه وبلاگنویسی داره شیوع پیدا میکنه که باعث میشه همه وبلاگها شبیه هم از آب در بیان و این موضوع از تأثیرگذاری وبلاگستان فارسی کم خواهد کرد.
پ.ن: اخیراً درباره وبلاگنویسی مصاحبهای با بخش فارسی دویچهوله داشتم که میتونین از اینجا بخونید.
مرتبط: روز بلاگستان فارسی