خب مگه چیه؟ دلم خواسته تبلیغ بذارم اینجا.
نیما
آگهی استخدام
یک سازمان معتبر در بخش گاوداری، جهت اجرای پروژه اتوماسیون شیردوشی، از کارشناسان کامپیوتر با دارا بودن تخصص و مهارتهای ذیل، دعوت به همکاری مینماید:
۱- مسلط به برنامه نویسی به زبانهای: Delphi , C++Biulder , Q Basic , Borland C++ , Fortran , Cobol , Assembly و VB .
۲- آشنا به UML
۳- آشنا به ۲۰۰۰ SQL Server
۴- آشنا به برنامه نویسی تحت Web ، ASP, ASP.NET
۵- آشنا با بیل گیتس
۶- مسلط به سیمکشی ساختمان
۷- تجربه کاری در صنعت خودروسازی
۸- دارای مدرک Toffel
۹- داراط مدرک MSCD
۱۰ دارای مدرک فنی بند ب مدیر آژانسهای مسافرتی
– متقاضیان باید حداقل دارای ۱۰ سال سابقه کار باشند و حداکثر سن آنها ۲۰ سال تمام باشد.
– داشتن معافیت دائم خدمت نظام وظیفه برای آقایان اجباری است.
– حقوق درخواستی خود را (حداکثر ۹۰۰،۰۰۰ ریال) همراه با مدارک به صندوق پستی ۲۳۷۶۵۲/۹۸۴۸۳ به همراه ۰۰۰،۱۰۰ ریال هزینه ثبت نام ارسال نمایید.
– سازمان در رد یا قبول هر یک از پیشنهادها مختار است.
– مصاحبه هر روز از صدا و سیما به صورت مستقیم پخش میگردد.
– سه ماه اول استخدام به صورت آزمایشی بوده و پس از طی این مدت امکان تمدید وجود ندارد.
گزارش مستقیم
این گزارش مستقیم رو از وبلاگ صندوقخونه بخونید. به نظر من بهتر نیست به جای امضا چمع کردن در حمایت از مردم فلسطین، از هموطنهامون حمایت کنیم؟ آی کسایی که سنگ فمینیسم به سینه میزنین و بحث و انجمن و هیاهو را میندازین! کجایین؟
Sesame Street
من اصلاً نمیدونم این شخصیتها کین. ولی همین که دیدم عاشقشون شدم. ناز همهشونو…
زنده باد خودم
خلاصه عکس خودم رو توی صفحه نورهود عوض کردم. خودم که خیلی ازش خوشم اومد. بقیه هم که زیاد مهم نیستن. هاها…
شکل پیری خودم
شاید…..
آرزوهایم
زندانی قاصدک شدند
که دست زمان آزادشان نکرد.
شاید هم
ستاره شدند
تا دست کسی نرسد بچیندشان.
امروز نمیدانم
چندسالگی عقربههاست
که صمیمانه ترینهایم را
به آینه میدهم.
شاید تهی شدهایم از سرنوشت
که اینگونه شکل پیری خود میشویم
……شاید.
آغاز
خوب… ما هم خلاصه تونستیم به وبلاگ واسه خودمون درست کنیم. بعد از چند روز سر و کله زدن با Blogger عزیز رخصت ورود به این دنیا رو به ما دادند. خلاصه تونستم یه گوشه دنجی واسه خودم پیدا کنم.
نمیدونم… نمیدونم اینجا رو چند نفر میبینه ولی خوب شاید بتونم اینجا رو طوری درست کنم که مثل درختی باشه توی تابستون که بتونم خستگی رو این تو از تنم بیرون کنم.
ای کاش همینجوری بشه.
وبلاگ خورشید خانوم
این سومین باره که دارم مطلب مینویسم… هنوز به اینجا عادت نکردم دو بار قبلی مطالب رو زدم به ناکجاآباد هنوز نمیدونم فرستادمش کجا…
هنوز غریبم تو دنیای وبلاگی… چند نفر رو بیشتر نمیشناسم. خوشبختانه کارم یه جوریه که میتونم صبح تا شب بشینم و وبلاگها رو از اول تا آخر لیست بخونم تا ببینم کی به کی و چی به چیه…
اما امروز یه پارتیبازی کوچیک کردم. خارج از لیست پریدم تو وبلاگ خورشید خانوم… نوشتههاش منو قاطی میکنه… مصرف سیگارم رو بالا میبره… هوس قهوه غلیظ ترک میکنم با موسیقی… نمیدونم این ترانه آخرش چی بود ولی دوست دارم خواهرزادهش رو ببینم.