دیروز روز جهانی وبلاگ بود. من چند سال پیش یه مطلبی درباره این روز نوشتم. امسال هم اگه بخوام چیزی بنویسم، باز هم نوشتهای تکراری خواهد بود. فقط چند تا نکته میگم. اگه فکر میکنین بلدین چیزی بنویسین، بنویسین. این دست و اون دست نکنین. منتظر نباشین تا حتماً یه دامنه بخرید و سایت بزنین و شروع کنین. برین توی یه سرویسدهنده وبلاگ و شروع کنین. بعد از چند وقت که فهمیدین چندمرده یا حتی چندزنه حلاجین، برین و سایت هم ثبت کنین.
دیروز داشتم بعد از سالها کتاب «وبلاگستان، شهر شیشهای» رو میخوندم. شاید بدونین که این کتاب در نخستین سالگرد وبلاگستان فارسی گردآوری و منتشر شد. محتوای وبلاگهای اون موقع به نظر من بسیار دلچسبتر از الان بودن. من زیاد آدم نوستالژیکی نیستم. یعنی با این دید به همه چیز نگاه نمیکنم که هر چیزی قدیمیش بهتره و یاد باد آن روزگاران یاد باد و فلان و بهمان. اما واقعاً محتوای وبلاگهای اون موقع خوندنیتر به نظرم میاد. محتوای وبلاگهای فعلی رو بیشتر ترجمه و کپی و آموزش میبینم. کمتر تألیفی هستن. وبلاگهای اون موقع به معنای واقعی کلمه مؤلف بودن. هر کدوم سبک و قلم خودشون رو داشتن. الان بهترین وبلاگهای فارسی دارن تبدیل به مجله میشن. مجلههای آنلاین بسیار هم خوبن اما وبلاگ نیستن. من فکر میکنم وبلاگهای فارسی در کنار افزایش تعداد، کاهش محتوا پیدا کردن. این حسی هست که بعد از نگاه دوباره به این کتاب بهم دست داد.
نمیدونم، شاید اشتباه میکنم اما تصور من اینه که یک روند و شیوه وبلاگنویسی داره شیوع پیدا میکنه که باعث میشه همه وبلاگها شبیه هم از آب در بیان و این موضوع از تأثیرگذاری وبلاگستان فارسی کم خواهد کرد.
پ.ن: اخیراً درباره وبلاگنویسی مصاحبهای با بخش فارسی دویچهوله داشتم که میتونین از اینجا بخونید.
مرتبط: روز بلاگستان فارسی
کتاب
کتابهایی که به دستم رسید
چند وقت پیش که قرار بود خانوادهام رو ببینم، ازم پرسیدن چی میخوای از ایران برات بیاریم. هر چی فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید. خوشبختانه بیشتر چیزهایی که میخوایم اینجا پیدا میشه. فرقی هم نمیکنه که دوغ باشه یا کلوچه نوشین. خلاصه همه چی هست.
من یه کتابخونه دارم که با کلی زحمت و گرفتاری از ایران آوردمش. منظورم کتابهای توی کتابخونه هست. هر بار هم که اسبابکشی دارم با کلی دردسر کتابهام رو جابهجا میکنم که البته ارزشش رو داره. چند وقت بود که کتاب تازهای بهش اضافه نشده بود. پس ازشون خواستم برام کتاب بیارن. این بود که یه فراخوان توی فرندفید دادم و از بچهها کمک گرفتم. از فهرستی که بهم دادن و فهرستی که توی وبلاگ خوابگرد وجود داشت، یه فهرست نهایی درست کردم و ۲۵ تا کتاب رو انتخاب کردم که در نهایت به دستم رسید. بیشتر این کتابها مربوط به یکی دو سال اخیر هستن و البته چند تاییشون هم قدیمین که من نداشتمشون.
در نهایت در کمال آرزومندی و البته پررویی پذیرای هر گونه کتاب خوب هستم و ذوقمرگ خواهم شد اگر آقای پستچی برایم کتابهای خواندنی از دوستان به دستم برساند. آدرس بدم؟ میدما!
این هم لیست کتابها:
تهرانر، انتخابی برای وقتگذرانی در تهران
بذارین این بار با یه سؤال شروع کنیم:
اگر یک روز صبح بخواهید کار را تعطیل کنید و چرخی در شهر بزنید یا مهمانِ تازه از فرنگ برگشتهتان را میزبانی کنید، چه گزینههایی دارید؟
این سؤالیه که کنار سایتی نوشته شده به نام «تهرانر». تهرانر سایتی هست برای اونهایی که دغدغه فرهنگ دارن. البته اینقدر خودخواه هستن که خودشون یا در نهایت دوستای نزدیکشون رو به یه اتفاق فرهنگی مهمون کنن. اونوقته که باید گفت تهرانر یه پروژه گروهیه برای اطلاعرسانی درباره اتفاقهای فرهنگی در تهران. انتخابی برای وقتگذرونی توی تهرون. خب البته این شاید نامردی باشه که یه سایت تا این حد برای پایتختنشینها طراحی شده باشه اما خب این رو هم نباید از نظر دور نگه داریم که بخش بزرگی از جمعیت کشور توی پایتخت میشینن. از طرفی شاید این سایت الگوی خوبی باشه برای اینکه سایتهای مشابهی برای شهرهای دیگه ایران هم پیادهسازی بشه.
شیوه کار با سایت هم بسیار سادهست. صفحه پر شده از پوسترهایی که به صورت موزاییک کنار هم چپده شدن، کافیه ماوس رو روی هر کدومشون ببرین تا توضیحاتش رو ببینین. این سایت بهتون توصیه میکنه که چه کتابی بخونین یا چه تئاتری رو ببینین. گاهی هم توی توضیحات لینکی هست تا با کلیک روی اون به سایت دیگهای برین و اطلاعات بیشتری کسب کنین.
فکر میکنم تهرانر بتونه بخشی از خلاء سایت تعطیلشده هفتان رو پر کنه. از طرفی به نظر میاد که مدل تجاری خوبی باشه. یعنی بتونه آگهی هم بگیره. البته توصیه من اینه که بخش آگهی رو کاملاًچدا کنن. یعنی محتوای اصلی سایت توصیه خودشون باشه و آگهی هم صرفاً آگهی و روی این موضوع تأکید کنن که توصیهشون چیه و البته چرا چیزی رو توصیه میکنن. نکته پایانی و البته بسیار مثبت، این سایت، دوزبانه بودنش هست. همه این امکانات به زبان انگلیسی هم عرضه میشه. کافیه با کلیک روی کلمه English کل سایت رو انگلیسی کنین.
سایت هم خبرمایه (فید، خوراک) داره و هم خبرنامه و البته شما هم اگه توصیهای دارین، میتونین از طریق یک فرم که پایین سایته، بهشون اطلاع بدین. حمیدرضای عزیز و دوستان، خسته نباشین.
موتور جستوجویی برای کتابهای الکترونیک رایگان
گاهی وقتا که حوصلهم سر میره نمیدونم چه گلی به سرم بگیرم. اون وقت حتی حوصله اینترنت رو هم ندارم. یعنی اصلاً نمیدونم کجاش برم و دنبال چی بگردم. آدم که نمیتونه همهش علاف توی فیسبوک و فرندفید و بالاترین بگرده که. اما از یه طرف دیگه یهو میخورم به پست یه سایت تازه، که روحم رو شاد میکنه و باعث میشه کلید کنم روش و هر روز یه سری بهش بزنم. حالا غرض از این همه معلق زدن این بود که یک سایت موتور جستوجوی اختصاصی برای کتاب الکترونیک معرفی کنم باشد که حالش را ببرید و کیفش را بکنید.
داکجکس سایتی هست که همچین کاری انجام میده و فعلاً نزدیک به سیصدهزار ایبوک رو فهرست کرده و البته تمام موارد قانونی مربوط به کپیرایت رو هم رعایت میکنه. یک موتور مبتنی بر وب ۲ با تمام امکانات برچسبگذاری (تگ) و مطالعه آنلاین کتب با فرمتهایی مثل پیدیاف و بلاه بلاه بلاه (این بلاه بلاه بلاه چیز خوشمزهایه خداییش و اگه نبود من کلاً کارم تو بلاد کفر راه نمیافتاد در میان بحثهای سوپرجدی!). البته واضح و مبرهن است که شما میتوانید ایبوکهای این سایت رو دریافت و چاپ کنید و حتی با فشار دادن روی دکمه لاو به آنها عشق بورزید. فقط حواستان باشد که از این مرحله جلوتر نروید چون ممکن است از شدت علاقه، کار به شیشه نوشابه و باتوم و کهریزک و اینها بکشد. از ما گفتن بود به هر حال.
وبلاگستان فارسی، هشت سال گذشت
صادق عزیز خواسته بود تا من هم مطلبی درباره هشتمین سالگرد تولد وبلاگستان فارسی بنویسم. هشت سال پیش که برای اولبن بار یک وبلاگ رو دیدم، بیشتر از هر چیزی شوکه شدم. برام عجیب بود که این چیه؟ چیه که اینقدر خودمونی نوشته میشه و به دور از زبان رسمی. برای من وبلاگستان دنیای جالبی بود. کلی آدم مشهور رو توش پیدا کردم و کلی آدم رو دیدیم که از اونجا مشهور شدن. پتانسیل وحشتناک وبلاگها بعد از هشت سال نشون میده که چطور وبلاگ تونست استعداد نویسندگانش رو شکوفا کنه و کلی روزنامهنگار و نویسنده و شاعر رو تحویل اجتماع بده و جایی برای معرفی هنرمندها و صاحبان صنایع و تخصصهای دیگه باشه.
تو این فاصله صدها هزار وبلاگ ایجاد شد و البته درصدی از اونها نوشتن رو متوقف کردن و تعدادی از اونها هم متأسفانه وبلاگشون رو کلاً پاک کردن. الان که با خودم فکر میکنم، میبینم که از وبلاگهای خوب بسیاری روی اینترنت خبری نیست.
وقتی که وبلاگها یک ساله شده بودن، با چند تا از بلاگرها تصمیم گرفتیم تا مجموعهای از مطالب وبلاگی رو گردآوری کنیم و به صورت یه کتاب منتشر کنیم. هدف این بود تا مردمی که اهل اینترنت نیستن، چند صد صفحه از نوشتههای وبلاگی رو بخونن و با وبلاگ آشنا بشن و بعد بیان روی اینترنت. خوندنشون رو از همون جا ادامه بدن یا خودشون هم وبلاگ درست کنن. جیب همهمون خالی بود و چاپ کتاب هم البته درگیریهایی مثل مجوز و سرمایه چاپ میخواست. یادمه دستهجمعی میرفتیم توی انتشاراتیها و پرینت وبلاگها رو بهشون میدادیم و میخواستیم چاپش کنن. این درگیریها ادامه پیدا کرد تا وحید قاسمی که خودش هم بلاگر بود و دغدغه فرهنگی هم کم نداشت حاضر شد تا هزینه چاپ کتاب رو تقبل کنه و خلاصه کتابی چاپ شد با عنوان «وبلاگستان، شهر شیشهای».
از این کتاب خودم یک نسخه دارم و وقتی ورقش میزنم جای خالی خیلی از وبلاگهای اون موقع رو توی فضای مجازی حس میکنم و البته جای خالی خیلی از وبلاگها رو توی این کتاب.
به نظرم وبلاگهای فارسی تفاوتهای زیادی با وبلاگهای دیگر کشورها و دیگر زبانها دارن. و معتقدم هنوز هم این مجموعه برگهای جالبی برای رو کردن داره.
پ.ن: دوستانی که این کتاب رو میخوان، میتونن با ایمیل وحید قاسمی تماس بگیرن [email protected]
آژیر قرمز و کتابهای صوتی دوران کودکی ما
دوران جنگ و زمان کودکی ما پر شده از یک سری صداهایی که هر از گاهی بر حسب اتفاق به پست یکی از اونها میخوریم، کلی خاطره برایمان زنده میشود.
بین همه صداهای بد و ترسناکی مثل صدای آژیر قرمز، نوارهای قصهای که کودکی ما رو پر میکردن، شاید بشه گفت تنها دلخوشی بچههایی بود که تنها دو تا شبکه تلویزیونی بیشتر نبود. اونها هم که بعضی وقتها مثل ماه رمضون از اذان به بعد قطع میشدن.
علیرضا اکبری توی شرکت ۴۸ داستان یکی از کسایی بود که کلی داستانهای قشنگ موزیکال رو ارائه میداد که توش افرادی مثل مرتضی احمدی، منوچهر آذری، منوچهر نوذری، نوشابه امیری و… صدای شخصیتها رو در میآوردن. حالا هم این سایت لینک دانلود خیلی از این داستانها رو گذاشته. من همهشون رو دانلود کردم و کلی این روزها دارم حال میکنم باهاشون. «خروس زری، پیرهن پری» احمد شاملو رو یادتون هست؟ «شهر قصه» و خاله سوسکه رو چی؟
نقشههای قدیمی ایران در کتابخانه کنگره آمریکا
یکی از دوستانم، افشین صادقیزاده به نقشههای قدیمی علاقه زیادی دارد. البته علاقه او به هر چیز قدیمی و آنتیک و به اصطلاح عتیقه زبانزد دوستان مشترکمان است. همین مسأله باعث شده تا تمام جمعههای ۵-۶ سال اخیرش را در جمعه بازار تهران بگذارند. یکی از آن سرگرمیهایی که گاهی من را هم در جمعه بازار گیر میاندازد.
چندی پیش در حال بررسی برگه لاهیجان در ویکیپدیا بودم که برخوردم به نام لاهیجان در نقشه ادریسی که در سال ۱۱۵۴ میلادی (۵۳۲ هجری شمسی) رسم شده بود (اندازه بزرگتر). نکته جالب در این است که برخلاف نقشههای مرسوم فعلی جنوب نقشه به سمت بالاست. در ضمن اسامی اماکنی چون بلغار، افرنسیه (فرانسه)، جرمانیه (آلمان)، الصین (چین)، سلسله جبال واق واق و یأجوج و مأجوج است. دیگر آنکه دور تا دور دنیای آنروز از نظر رسمکنندگان این نقشه رشته کوه قرار دارد. لابد برای آنکه آب از دایره زمین بیرون نریزد!
تمام این مقدمه برای این است که بگویم وقتی که امروز در وبگردیهایم به سایت کتابخانه کنگره آمریکا رسیدم، یک بخش مخصوص نقشههای قدیمی پیدا کردم که بلافاصله من را به یاد افشین انداخت.
در این بخش شما نقشههای بسیار جالبی پیدا میکنید که میتواند ساعتها شما را سرگرم کند.
برای مثال وقتی با کلمه Persia در بانک نقشهها جستوجو میکنید، به ۲۲ مورد میرسید که همهشان با کیفیت بالا قابل دانلود هستند.
کتابهای Interchange همراه فایلهای صوتی
برای آنهایی که زبانآموز انگلیسی هستند، یکی از متدهای آموزشی، متد اینترچنج Interchange است که چهار کتاب زرد، قرمز، آبی و سبز داره. امروز توی گشت و گذار برخوردم به بخشی از سایت انتشارات کمبریج که اختصاص به این کتابها داره. نکته جالب در این بخش اینه که کل تمرینات کتاب به همراه فایلهای صوتی برای دانلود قرار داده شده. تمرینات رو میشه روی سایت انجام داد و جوابهای درست رو چک کرد.
یک سایت جالب دیگر هم هست که دوره شنیداری آموزش زبان انگلیسی با لهجه آمریکایی دارد.
خوشبختانه تعداد وبلاگهای فارسی که به مسأله آموزش زبان میپردازند اصلاً کم نیست. خیلیهایشان هم مطالب آموزشی جالبی مینویسند که واقعاً بهدربخور است. در عین حال فراموش نکنید سایت OLC شایان شلیله را که به طور تخصصی به آموزش آنلاین زبان میپردازد. این هم چند سایت دیگر: زبانآموزان، آموزشگاه مجازی زبان.
در همین گشتوگذار به اینجا هم برخوردم که مجموعهای است با فرمت پیدیاف که مختص آموزش زبان عبری است به زبان فارسی از سایت علمی پژوهشی یهود. همین.
نمایشگاه کتاب و سرشکستگی کاظم فائقی
نمیدانم چند نفر از شما کاظم فائقی را میشناسید. یک بار هم نوشتم کاظم فائقی ستوننویسی بود که سالها پیش در ماهنامه دانشمند ستونی مینوشت و در آن یاد میداد که چگونه با چیزهای دمدستی در خانهامان چیزهای بدرد بخور بسازیم. بعدها هم کتابهایی منتشر کرد با همین مضامین یا مسائلی با محتوای معماهای ریاضی. به هر حال نویسنده محبوب من بود. امروز ایمیلی دریافت کردم از این نویسنده و مترجم خوب که توضیحی بود درباره اتفاق ناخوشایندی که برایش در نمایشگاه کتاب افتاد. متن این ایمیل را به درخواست خودشان منتشر میکنم:
فرزندان و سروران عزیزم
از اینکه هنوز نام مرا فراموش نکردهاید متشکرم. از اینکه یک عمر برای نوجوانان قلم زدهام، احساس لذت میکنم و مخصوصاً که بعد از این همه سال در یادشان ماندهام خوشحال میشوم. شما از مطالب مربوط به ۵۰ سال پیش و مجلات آن زمان صحبت کردهاید. ولی بد نیست بدانید که من هنوز هم مینویسم. و احساس میکنم که هستم.
امسال هم چون سالهای گذشته، چند روز مانده به افتتاح نمایشگاه کتاب از تبریز به تهران آمدم تا اولین روز در آنجا باشم و کتاب انتخاب کنم. از تعیینکنندگان محل نمایشگاه گله دارم. آنجا محل نماز و دعا است نه محل نمایشگاه کتاب. آن روز در رواقها و شبستانها که خیلی مفصل بودند گشتم و کمتر کتاب دلخواه بدست آوردم. مخصوصاً برای اخذ کتاب خارجی از هفتخوانها گذشتم ولی متأسفانه کتابهای خوب در کمتر از سه ساعت تمام شده بود. در غرفه دیگر کتابهای ریالی نیز فقط کتاب را پیشفروش میکردند. از خرید آنها نیز صرف نظر کردم زیرا کتابهای پارسالی را هنوز نگرفته بودم. خلاصه بعد از شش هفت ساعت خسته و خراب و تشنه و گرسنه برمیگشتم که به علت سراشیبی شدید مسیر برگشت با صورت زمین خوردم و صورتم پر خون شد. تصویر حادثه را در این سایت میتوانید ببینید.
خوشبختانه از ضربه و خونریزی مغزی جهیدم ولی متأسفانه استخوانهای درشتنی و نازکنی دست چپم هر دو شکستند و پس از این حادثه تلخ دعاگویان به بانیان این نمایشگاه، به تبریز بازگشتم. اکنون از نوک انگشتان تا زیر بغل من را گچ گرفتهند و فعلاً از نوشتن معذورم و از جوانان و نوجوانان عذرخواهی میکنم و برای آنها روزگاری خوب و آیندهای خوش آرزو میکنم.
کاظم فائقی
تبریز
بیستم اردیبهشت ۱۳۸۷
آفتابه لگن هفت دست، چاپ کتاب خیلی
واقعاً متعجب شدم وقتی فهمیدم که کتابی در همین ایران خودمان توسط ۲۸ ناشر با اسامی مختلف منتشر شده است. این کتاب که نام اصلیاش The Secret است، از جمله کتابهایی است که در حوزهای دستهبندی میشوند که راه و روشهای موفقیت و مبارزه با مشکلات را توضیح دادهاند. چند کتابی که تا به حال در این زمینه خواندهام، کلی مطالب امیدوارکننده دارد که میتواند باعث امیدواری هر کسی شود. اما مشکل زمانی پیش میآید که همه بخواهند به دستورهای این کتابها عمل کنند. آنوقت عملی کردن مفاهیم آن گاو نر میخواهد و مرد کهن. اقبال و رو آوردن مردم به این دسته از کتابها و پرفروش بودن آنها باعث شده تا ناشران متعددی به ترجمه و انتشارش رو بیاورند. شاید بد نباشد که تحقیقی جامعهشناسانه در اینباره انجام شود. اینکه چه تغییری در سالهای اخیر در اجتماع دیده شده که چنین نسخهپیچیهایی مقبول افتاده و بازارشان را داغ کرده است.
به هر حال ایبنا گزارش کرده که این کتاب با عناوینی چون «راز»، «راز هستی»، «راز پنهان»، «راز شکرگذاری» و «راز، استادان بزرگ جهان راز موفقیت را آشکار میکنند»، برای گرفتن مجوز به اداره ارشاد ارائه شدهاند. انتشارات معتبری چون نشرهای تجسم خلاق، نوربخش، حافظنوین، اقبال، البرز، مس، علم، رسا، کلکآزادگان، نسل نواندیش، روانشناسی و هنر، لیوسا، پردیس دانش، آسیم، قصهگو، لطیف، سبزان، دانشگران محمود، کتابسرا، حوض نقره، بهجت، امید، پیکان و سبزان از جمله علاقهمندان به انتشار این کتاب هستند.
فکر میکنم چاپ همزمان یک کتاب به اینصورت اگر نشاندهنده بلبشوی فرهنگی در مجموعه مرتبط نباشد، حداقل نمایانگر سردرگمی بازار کتاب محسوب خواهد شد.
جیرهای برای کتابخوانی
هفتهنامه چلچراغ– میگویند که هر ایرانی ماهانه تنها یک دقیقه مطالعه میکند. این آمار کل مطالعه اعم از کتاب یا روزنامه را شامل میشود.
نکته وحشتناکی به نظر میرسد! این موضوع شاید به خاطر ضیق وقت باشد. شاید هم به خاطر تنبلی ذاتی که در ایرانیها وجود دارد. خیلیها حوصله ندارند تا کتابفروشی بروند و چیزی بخرند. در حالی که همین آدمها ساعتهای متمادی پاساژها و خیابانها را گز میکنند و بالا و پایین میروند. البته ممکن است کتابفروشی دم دست خیلیها نباشد. در این صورت نمیتوان بیش از حد بر این دسته از افراد خرده گرفت. من معتقدم که همیشه برای مشکلات این چنینی راه حلی وجود دارد.
یکی از راهها این است که به فروشگاههای الکترونیکی کتاب سر بزنیم و خرید کنیم. اما راه حل دیگری هم وجود دارد که دوز هیجانش بیشتر است. شما کتاب را در منزلتان تحویل میگیرید با این تفاوت که شما نمیدانید کتابی که این ماه برایتان ارسال میشود، چیست.
عضویت در «جیره کتاب» مثل مشترک شدن یک مجله است. شما با پرداخت حق عضویت این طرح به صورت ماهانه یک کتاب از طریق پست دریافت خواهید کرد و به این ترتیب امکان مییابید تا «لذت خواندن» را تجربه کنید.
فراخوانی برای تولید کتاب صوتی
امروز برخوردم به یک وبلاگ خوب به نام «راوی» که هدفش تولید کتابهای فارسی در قالب صدا است. کتابهای صوتی در زبانهای خارجی کم نیستند و به علل مختلف تولید میشوند. خودمان هم این کتابها را در دوران کودکیمان تجربه کردهایم. مجموعه ۴۸ داستان از شرکت سوپراسکوپ و مجموعههای دیگر از این دست را کودکان دهه پنجاه به یاد میآورند. رادیو زمانه هم مدتی است تلاشی را در این زمینه شروع کرده و برخی از نویسندگان، داستانهای خود را میخوانند.
حالا وبلاگ راوی میخواهد محلی باشد برای جمعآوری فایلهای صوتی با محتوای داستان. این حرکت نیاز به حمایت دارد و بیشتر از حمایت نیاز به تولید محتوا. پس اگر از کتابی خوشتان میآید، بخواندیدش و با یک رکوردر ضبطش کنید.
پاسخ به یک سؤال مهم به نقل از این وبلاگ:
چرا کتاب صوتی؟
خیلی سؤال عجیبی نیست، تقریبا ۵ میلیون نفر در ایران قادر به خواندن کتاب نیستند! این ۵ میلیون نفر شامل نابینایان، کمبینایان، پیرزنها و پیرمردهایی که دچار پیرچشمی حاد هستند. پس عدد کمی نیست، حالا این آدمها نگاه اصلی کتاب صوتی متوجهشان است و بعد از آن همه مردم. از بچههایی که خواندن و نوشتن بلد نیستند بگیرید تا آدمهای بزرگ که شنیدن کتاب را به خواندنش ترجیح میدهند.
ولی زاویه نگاه اصلی من برای راهاندازی کتاب صوتی همان کسانیست که نعمت بینایی از آنها گرفته شده است. ما حداقل میتوانیم بخشی از زکات چشمهایمان را در اختیار این دسته از آدمها بگذاریم. کار بزرگیست. اگر در دور و برتان پیرمرد و پیرزن یا نابینا و یا کمبینا دارید، این کتابها را برایشان رایت کنید و بدهید گوش کنند، اگر دست یک نابینا را نمیتوانید بگیرید، حداقل کمی به زندگی امیدوارش کنید.
بادبادکباز خالد حسینی، بانوی سالخورده سمندریان و افرای بیضایی
۱٫ کتاب «بادبادکباز» خالد حسینی رو با ترجمه مهدی غبرایی هفته قبل خوندم. دو شب قبل به سرم زد که فیلمش رو هم دانلود کنم و ببینم. گذاشتمش برای دانلود و کمتر از ۱۰ ساعت بعد روی کامپیوتر داشتمش. البته این اولین باری بود که فیلم دانلود میکردم.
خوشبختانه کیفیت فیلم مناسب بود و البته به خاطر اینکه دیالوگها با لهجه افغانی زبان فارسی گفته میشد، قابل ارتباط. نماهای فیلم رو دوست داشتم به خصوص در صحنههایی که از دید بادبادکها گرفته شده و نماهای هلیشات. به نظرم فیلم به نسخه داستانی و کتابش بسیار وفادار بوده و کمتر جایی از اون در فیلم تغییر کرده. معمولاً هر وقت کتابی رو میخونی و بعد سراغ فیلمش میری، کمتر راضی هستی. شاید به خاطر اینه که در نسخه تصویری یک اثر، بخشی از داستان حذف میشه یا روال اصلی داستان تغییر میکنه و اون تصویر ذهنیای که برای خودت ساختی به هم میریزه. به عنوان مثال وقتی که فیلم «هانیبال» رو دیدم، اصلاً بهم نچسبید چون به نظرم خیانتی به متن اصلی کتاب بود. اما به هر حال این اتفاقات ناگزیره. در مورد فیلم بادبادک باز هم جز در یکی دو مورد با کتاب اختلافی ندیدم که البته به نظرم تغییرات در متن، به نفع فیلم تموم شده بود. به هر حال در مجموع فیلم هالیوودی خوبیه. بازی همایون ارشادی رو هم دوست داشتم. بهتون توصیه میکنم حتماً ببینید. این متن رو هم درباره بادبادک باز بخونید.
۲٫ چهارشنبه قبل نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» آقای سمندریان رو در سالن اصلی تئاتر شهر دیدم. هر چند نمایش جالبی بود، اما به نظرم مدت سه ساعت برای اون در نهایت کشدار و خستهکننده به نظر میرسید. فکر میکنم در صورتی که زمانش روی نصف زمان فعلی تنظیم میشد، نتیجه بهتری میدا. به هر حال اعتراف میکنم یک ساعت آخر نزدیک به ۱۰ بار به ساعت نگاه کردم. امروز هم میرم به تماشای نمایش «افرا، یا روز میگذرد» بهرام بیضایی. از دو تا کار قبلی بیضایی یعنی «شب هزار و یکم» و «مجلس شبیه…» بسیار لذت بردم. مطمئناً از این یکی هم خوشم میاد. یهو یاد شیده و صنم افتادم. یادمه شب هزار و یکم رو با شیده دیدم. جاتون خالی. پ.ن: یک مقداری توهم زده بودم! فکر میگردم که بلیتم برای نمایشنامه افرا مال امروزه اما خوشبختانه کمی قبل از اینکه راه بیفتم متوجه شدم که مال چهارشنبه دیگهست. خب چارشنبه دیگه میبینمش. بگذریم.
۳٫ اوه یادم نبود. امروز جلسه بلاگرها و آقای کروبی هست. پاشم برم ببینم چه خبره. تا برسم اونجا، قاعدتاً شروع میشه. (نرفتم. نشد. همین)
من هم عاشق سوفی شدم
«دنیای سوفی» کتابی بود که بارها و بارها اسمش را شنیده بودم و هیچ وقت برای خریدش ترغیب نشدم. تا این که به خاطر علاقهام به کتاب «راز داوینچی» و خواندن سه چهار بارهاش، از نام قهرمان داستان –سوفی- خوشم آمد. سوفی را که به معنی «اندیشه» و «خِرد» بود، دوست داشتم و به ناچار حسی غلغلکم می داد که دارم فیلسوف میشوم. چرا؟ چون Philosopher کسی نیست جز خردگرا یا دوستدار اندیشه! برای منی که همیشه از فلسفه و متعلقاتش گریزان بودم، عجیب بود که حالا خودم را گرفتارش میدیدم. این بود که کتاب «دنیای سوفی» را خریدم. داستانی درباره تاریخ فلسفه.
«یوستین گُردِر» نروژی که سالهای زیادی معلم فلسفه بود، به خاطر آن که متن فلسفی سادهای که به درد شاگردانش بخورد نیافت، در سال ۱۹۹۱ دنیای سوفی را نوشت. کتابی که بعدها به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شد و میلیونها نسخه از ان در سراسر دنیا به فروش رفت.
گردر استاد سادهنویسی و ایجاز است و در این کتاب سه هزار سال اندیشه را در ۶۰۰ صفحه میگنجاند و به سادگی مباحث پیچیده فلسفه غرب را برای همگان قابل فهم میسازد. سوفی، قهرمان داستان او، دختری است ۱۵ ساله که در مدت کوتاهی از یک فرد معمولی به یک فیلسوف بدل میشود و در این تحول شما را هم به دنبال خود میکشاند.
به جرأت پیشنهاد بیشرمانه من به شما این است: «دنیای سوفی»، نوشته «یوستین گردر»، ترجمه «محسن کامشاد»، انتشارات «نیلوفر» غذایی که نمیتوان در یک وعده تمامش کرد.
باز هم کتاب باز هم ویکی
ویکیپدیا را یادتان هست؟ خب این ویکی پدیا یک پسرعموی خوب و جالب توجه دارد که نباید از آن غافل شد. «ویکی بوک» یا ویکی کتاب یا به قولی «ویکی نَسک» پروژهای چندزبانه برای ایجاد گنجینهای از کتابهای با محتوای باز، راهنماها، و دیگر نوشتهها با محتویات آزاد است. این نهضتی که با نام «کد باز» و «محتوای باز» در دنیا به راه افتاده در حال حاضر ایدهای محبوب و همهگیر شده است. این دقیقاً به این معناست که «بیاید با هم کتاب بنویسیم». با این روش شما میتوانید یکی از نویسندگان یک کتاب باشید که لزوماً داستانی هم نیست. «ویکی نَسک» چند بخش دارد.
ویکیکودکان، بخشی است که هدف از آن ایجاد مجموعهای از کتابچههای ساده و باز برای کودکان ۸ تا ۱۱ سال است. موضوعات کتابچهها باید مورد نیاز کودکان باشد و لحن آنها باید ساده و دوستانه باشد. این کتابها باید با استفاده از عکسها، نمودارها و نقاشیهای ساده به خوبی پرداخته شوند. کتابچههایی که تکمیل شده باشند، ابتدا به فرمت کتابچه درآمده و سپس منتشر خواهند شد. ویکیمدرسه جایی برای قراردادن متون مرتبط با امتحانات و کتابچههای کمکدرسی برای دانشآموزان دبیرستان و پیشدانشگاهی است. این کتابچهها میتوانند راهنماهای درسی حلالمسائلها و از همه مهمتر کتابچههای کنکور باشند. کتابچههای مرتبط به آموزشهای حرفهای و امتحانات متفرقه در ویکیحرفهای میآیند و کتابچههای مرتبط به موضوعات دانشگاهی در ویکیجزوه میآیند.
این هم یک پروژه خوب و عامالمنفعه برای کسانی که سرشان درد میکند برای کارهای مفید.