قرارهای فیس‌بوکی یا فلش موب؟

مدتی است که با ازدیاد قرارهایی روبه‌رو هستیم که در فضای مجازی شکل گرفته‌اند. تقریباً روزی نیست که یک قرار ملاقات دسته‌جمعی که از روی فیس‌بوک هماهنگ شده است، برگزار نشود. هندوانه‌خوری دسته‌جمعی بعد از افطار، کوهنوردی، جنگ تفنگ آپ‌پاش و مواردی از این قبیل. برخی از این قرارها ساده‌تر هستند. مواردی مانند کوه‌نوردی و پیاده‌روی را می‌توان در این دسته گنجاند. تعدادی دیگر مانند پاک کردن شیشه‌های ماشین با هدف پشتیبانی از کودکان کار هم اهداف خیرخواهانه را دنبال می‌کنند. تعدادی هم مثل آب‌بازی و جنگ تفنگ آب‌پاش با هدف شادی گروهی شکل می‌گیرند.

نکته اینجاست که نیروی انتظامی و بخش‌هایی از حکومت جمهوری اسلامی اخیراً به این مسائل حساسیت نشان می‌دهند. بارزترین این واکنش‌ها در مورد جشنواره آب‌بازی با تفنگ آب‌پاش صورت گرفت. پلیس امنیت اخلاقی تعدادی از شرکت‌کنندگان و هماهنگ‌کنندگان این برنامه را به بهانه بر هم زدن نظم عمومی و عبور از خطوط عرفی جامعه دستگیر کرد و اعترافات تعدادی از این دستگیرشدگان هم در صدا و سیما پخش شد. اما خبرهای بعدی نشان‌دهنده این است که قرارهای ساده هم مورد نوازش پلیس قرار گرفته است و تقریباً هر نوع تجمعی که از راه شبکه‌های اجتماعی هماهنگ شود، حساسیت‌برانگیز می‌شود. گفت‌وگوهایی که برخی از مسؤولان در این زمینه داشته‌اند، علاقه آنان را به سیاسی نشان دادن این قرارها می‌رساند تا جایی که در برخی اظهار نظرها این قرارها به دشمنان و رسانه‌های خارجی نسبت داده می‌شود.

ادامه

از کله‌پاچه تا حلزون خوراکی مراکشی

Nima in Moroccoامروز هم بعد از جلسه آخر و دور و بر عصر رفتم توی بازار قدیمی رباط و یکی دو ساعت گشت زدم. هتلی که توش هستم در بخش مرکزی شهر هست. جایی دور و بر مقبره پادشاهان قبلی که توی پست قبلم توضیح دادم. یه محله اون‌ورتر خونه‌ها ویلایی هستن و طوری ساخته شدن که آدم رو یاد ویلاهای شمال می‌اندازه. از این نظر که من دور خونه‌ها دیوار کشیده شده. راستش این چند وقت که از ایران بیرون اومدم، چشمم به جمال چیزی به اسم دیوار حیاط که در ورودی داشته باشه، روشن نشده بود. بخش‌های قدیمی‌تر و معمولی شهر هم آدم رو شدیداً یاد فضای ایران می‌اندازه. قیافه مردم هم کم و بیش شبیه ایرانی‌هاست. بی‌خود نیست که مراکش رو به عنوان لوکیشن فیلم زنان بدون مردان انتخاب کرده بودن.
در سطح شهر دو جور تاکسی دیدم. یه نوعش که کوچیک‌تر بود، فیات‌های آبی‌رنگی بودن که بیشتر از سه نفر مسافر سوار نمی‌کنن. اما نوع دوم بنز‌های مدل دهه هشتاد هستن که سفید‌رنگن و پنج تا شش نفر مسافر می‌زنن. دو نفر جلو و سه تا چهار نفر عقب. عین ایران شش هفت سال پیش. چیز دیگه‌ای که توی بازار دیدم و برام جالب بود، گاری‌های دستی‌ای بودن که حلزون می‌فروختن. حلزون رو که هنوز داخل صدفش هست می‌پزن و یه پیاله پر از حلزون شناور در آب بهت می‌دن. مردم هم دونه دونه حلزون‌ها رو در میارن و با یه هورت محکم می‌کشن توی دهان و صدف رو می‌ندازن توی ظرف بزرگی که وسط چرخ‌دستیه. یه همچین غذایی رو گویا توی فرانسه هم می‌خورن (عکس یک، عکس دو). گاری‌های دیگه‌ای هم بودن که باقالای پخته و نخود پخته می‌فروختن. و کله‌پاچه هم بود و دستفروش‌های دیگه‌ای که نوعی میوه بلوط می‌فروشن که شبیهش توی شمال ایران هم هست. البته اونا که توی شمال هستن و ما بهش می‌گفتیم «مازو» خوردنی نیستن و تلخن.
نمی‌دونم این چیزها به دردتون می‌خوره یا نه اما خب خدا رو چه دیدی، شاید گذارتون به اینجاها خورد. به هر حال اگر برای خرید به بازار می‌رید دو تا نکته رو مد نظر داشته باشید. اگه از چیزی خوشتون اومد، به روی خودتون نیارین. اگه با کسی رفتین خرید و تنها نیستین، یه کم فیلم بازی کردن کمکتون می‌کنه. باید با هم هماهنگ کنین که مثلاً نشون بدین از اون چیز حتی بدتون میاد. موقع خرید هم حتماً چونه بزنین. یهو دیدین یک سوم تا نصف قیمت رو کم کردن.
اگه یادتون باشه، توی پستم راجع به دوبی نوشته بودم که توی کشورهای عربی معمولاً مغازه‌های زنجیره‌ای رو که برندهای بین‌المللی دارن، با اسم‌های عربی‌شده خواهید دید. اینجا هم یک نمونه از ساندویچ‌های زنجیره‌ای ساب وِی رو که به شکل سندوِی تغییر اسم داده بود. حالا نمی‌دونم تحت لیسانس همون‌ها کار می‌کرد یا صرفاً شبیه‌سازی کرده بود (عکس).
فردا صبح باید برم فرودگاه که برگردم لندن. وقت نشد توی این دو روز زیاد بگردم و به خصوص خیلی دلم می‌خواست بتونم توی کازابلانکا هم گشت و گذار کنم. رباط ساحل زیبایی داره که این طور که پیداست در فصل مناسب، خیلی هم به آدم خوش می‌گذره. متأسفانه هم برنامه‌م خیلی فشرده بود، هم هوا با من هماهنگی نکرده بود و به اندازه کافی گرم نشده بود که من هم ازش استفاده کنم. شاید سفر بعدی… شاید.

سفر به مراکش

Nima in Moroccoدر حال حاضر در شهر رباط، مرکز کشور مغرب یا همون مراکش هستم. برای رسیدن به اینجا چند تا مشکل داشتم که می‌نویسم. اولین مشکل برای اومدن به مراکش، گرفتن ویزا بود. با این که دو کشور در کشورهای همدیگه سفارت دارن اما وقتی به سفارت مراکش در لندن رفتم، مسؤولش به من چیزی غیر از این گفت! روال گرفتن ویزا برای پاسپورت ایرانی پروسه‌ای به نام جواز یا authorized هست. این پروسه ممکنه چند ماه طول بکشه. من یه ایرانی دیگه رو توی سفارت دیدم که بیشتر از دو ماه بود درخواست ویزای توریستی کرده بود و این تقاضا تا زمانی که من دیدمش، نادیده گرفته شده بود. اما برای من سه روز بیشتر طول نکشید. شاید به خاطر این بود که تقاضای ویزای بیزینس کرده بودم. بگذریم…
زبان رسمی کشور عربیه. البته عربی این منطقه با عربی کشورهای دور و بر خلیج فارس خیلی فرق می‌کنه. اما تقریباً بیشتر مردم کاملاً به زبان فرانسه مسلط هستن. پرواز من از فرودگاه هیث‌روی لندن به فرودگاه کازابلانکا بود. برخورد افسر مربوطه و پلیس‌ها و مأموران گمرک خیلی مناسب بود. از اونجا تا شهر رباط صد کیلومتر فاصله هست که تقریباً یک ساعت توی راه بودیم که رسیدیم. علتش هم این بود که جاده ارتباطی با رادار کنترل می‌شه و خودروها اجازه ندارن از صد کیلومتر در ساعت سریع‌تر برن. این طور که راننده با مخلوطی از عربی و فرانسوی بهم گفت، مثل چند ده سال پیش ایران، امنیت داخل شهرها بر عهده پلیس و امنیت جاده‌ها و خارج از شهر بر عهده ژاندارمری هست. از نظر آزادی بیان، داستان مراکش جالبه. ملک حسن دوم، پادشاه قبلی در پایان عمرش آزادی‌های زیادی رو در حوزه روزنامه‌نگاری و دموکراسی مهیا کرد طوری که از اون دوره به بهار آزادی یاد می‌کنن. اما بعد از فوتش در سال ۱۹۹۹ و به سلطنت رسیدن پسرش یعنی ملک محمد ششم، این آزادی محدود شده. در واقع مطبوعات و وبلاگ‌ها برای نوشتن درباره پادشاه، اسلام و موضوع مورد مناقشه منطقه «صحرای غربی» مشکل دارن. قبل از رسیدن به هتل، دو تا بنا توجهم رو جلب کرد که یکیش مقبره ملک حسن دوم بود و یکی هم مقبره یه پادشاه قبلی‌تر یعنی ملک محمد پنجم (عکس).
عصر امروز بعد از پایان جلسات امکانش رو پیدا کردم که سری به بازار بزنم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، لباس مردها بود که من رو بلافاصله یاد کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» از مجموعه تن‌تن و میلو انداخت. لباسی که معروف هست به جلابه. یک جور لباس بلند که کلاه نوک‌تیزی هم داره. یه جلابه مشکی خریدم که به نظر خیلی هم گرم میاد. اما بازار پر از مغازه‌هایی هست که صنایع دستی دارن. خیلی از این کالاها با چرم ساخته شده که نشون می‌ده صنعت چرم مراکش خیلی قدیمیه. از کوسن‌ها و بالشتک‌های چرم تا کاپشن و عروسک و انواع کفش و کیف چرمی توی بازار ریخته و بوی چرم همه جا رو برداشته. قالی‌های مختلف و صنایع دستی چوبی و صندوقچه و خرت و پرت‌های دیگه هم در کنار اینها باعث شده تا بازار پر از رنگ‌های گرم باشه. یه جورهایی شبیه بازارهای ترکیه. اما در بازار اینجا به نظرم رنگی‌تر اومد (عکس یک، عکس دو، عکس سه، عکس چهار).
دومین چیزی که توی بازار برام جالب اومد، چیزی بود که رائد، دوست بلاگر عراقیم نشونم داد. در چوبی یه مغازه که روش نوشته شده بود: Hitlir Love Iran با یه علامت صلیب شکسته که راستش متوجه منظور نویسنده نشدم. شاید هم نوشته چیز دیگه‌ای بوده و بعد یه نفر دیگه دستکاریش کرده (عکس). بعید می‌دونم در این چند روز به خاطر جلسات متعدد، فرصت کنم جاهای دیدنی رباط و شهرهایی مثل مراکش و کازابلانکا رو ببینم اما از هر فرصتی استفاده می‌کنم تا چیرهای جالب‌تری پیدا کنم و اینجا بنویسم.

فلش‌موب، یک حرکت عمومی هیجان‌انگیز

چند سال پیش بود که برای اولین بار این اصطلاح به گوشم خورد. ویکی‌پدیا، فلش‌موب رو این طور تعریف می‌کنه: فلش موب (Flash mob) توسط یک گروه بزرگ از افراد انجام می‌شه. عده‌ای قابل توجه در یکی از اماکن عمومی در یک زمان مشخص ظاهر می‌شن و حرکتی غیرعادی رو انجام می‌دن که البته غیرقانونی نیست و پس از انجامش بلافاصله محل رو ترک می‌کنن. تمام برنامه‌ریزی هم از راه امکانات مخابراتی مثل تلفن و تلفن همراه و پیامک یا شبکه‌های اجتماعی و ایمیل صورت می‌گیره و سازمان‌ها در اون نقشی ندارن.
البته این یه تعریف عام هست و درباره همه فلش‌موب‌ها صادق نیست. فلش‌موب در سال‌های اخیر فراگیرتر شده و در نقاط مختلف دنیا انجام می‌گیره و ویدئوی بیشترشون رو هم می‌شه توی اینترنت پیدا کرد. اهداف هم متفاوت هستن. بعضی‌هاش برای سرگرمی و بعضی‌هاش برای اعتراض و بعضی دیگه اهدافی غیر از این دارن. حتی نمونه‌هایی هم هست که اهداف تبلیغاتی و آگهی‌های تجاری دارن.
مردمی که از ماجرا خبر ندارن، اغلب واکنش‌های جالب و متفاوتی نشون می‌دن. فرض کنین که شما دارین توی پارک مرکزی و معروف شهر قدم می‌زنین، یهو یک عده از افراد دور و برتون که خیلی عادی داشتن مثل شما قدم می‌زدن، سر ساعت پنج بعد از ظهر دور آبنمای وسط پارک حلقه بزنن و شروع کنن به سجده کردن و سی ثانیه بعد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، بذارن و برن پی کارشون (مثل این ویدئو).
یا مثلاً چند صد نفر سر یک ساعت مشخص برن توی یک فروشگاه عظیم سی‌دی و دی‌وی‌دی و محصولات فرهنگی در حالی که رنگ تی‌شرت‌هاشون دقیقاٌ هم‌رنگ تی‌شرت‌هایی هست که کارمندان اونجا پوشیدن و خیلی عادی و مثل یک خریدار شروع کنن به زیر و رو کردن دی‌وی‌دی‌ها (مثل این ویدئو).
این روزها فلش‌موب رو یک سری از شرکت‌ها برای تولید آگهی‌های بازرگانی هم استفاده می‌کنن. مشهورترین این فلش‌موب‌های تبلیغاتی رو شرکت تی‌موبایل ترتیب می‌ده. این ویدئویی هست که در ایستگاه قطار لیورپول استریت در شهر لندن گرفته شده و در نهایت تبدیل به آگهی شد (ویدئوی پشت صحنه). این هم یک نمونه دیگر در ترمینال شماره ۵ فرودگاه هیث‌رو.
در ادامه این نوشته بذارین چند تا سایت بهتون معرفی کنم. یکی از مشهورترین این وب‌سایت‌های فلش‌موب دات کام هست که خیلی از این قرارها اونجا تنظیم می‌شه. این سایت سعی کرده ده فلش موب برتر رو جمع‌آوری کنه که البته بعضی‌هاش به نظرم چندان جالب نیستن. به نظرم این یکی که ۱۱۱ مرد بدون تی‌شرت همزمان می‌رن توی یه فروشگاه بزرگ که تی‌شرت بخرن جالبه. یا این یکی که یک عده زیادی ناگهان در یک زمان شروع می‌کنن با انگشت به سوی هم شلیک کردن. این هم نمونه دیگه شلیک اما در ابعاد عظیم‌تر. این سایت هم ده ویدئوی برتر فلش‌موب رو در یوتیوب جمع‌آوری کرده. بعضی‌هاش واقعاً هیجان‌انگیز هستن. مثلاً این یکی که دویست نفر ناگهان در یک ایستگاه یخ می‌زنن و پنج دقیقه در حالت‌های مختلف فریز می‌شن. و نمونه‌های دیگه رو که در شهرهای مختلف و در اماکن عمومی متفاوت انجام شده که به نظرم مجموعه جالبی هستن.

دوست بیشتر، صمیمیت کمتر

یکی از باگ‌های که فکر می‌کنم فناوری توی زندگی ایجاد کرده کم کردن درجه قول و قراره. نسل من تلفن همراه نداشت. از مسنجر و اینترنت و شبکه‌های اجتماعی خبری توی زندگیش نبود. بچه که بودیم، تلفن زمینی هم برای خودش لوکس محسوب می‌شد. این بود که وقتی با کسی قول و قرار می‌ذاشتی، باید حداکثر تلاش خودت رو می‌کردی تا به قولت پای‌بند بمونی. وقتی داشتی از کسی خداحافظی می‌کردی، قرار بعدیت رو در زمان و مکان مشخص اعلام می‌کردی. بعدش هم سر قرارت به موقع می‌رفتی و حداکثر با یک ربع تأخیر. آفتی که تکنولوژی این روزها به روابط اجتماعی زده به نظر من کم نیست. من هیچ حرفی ندارم که خیلی از روابط گمشده به خاطر وجود شبکه‌های اجتماعی و امکانات ارتباطی دوباره برقرار شدن. اما نمی‌تونم این موضوع رو هم فراموش کنم که چقدر به استحکام روابط لطمه خورده. به عبارت دیگه به سطح روابط اضافه شده. کمیت و گستردگی ارتباطات با مردم افزایش پیدا کرده اما کیفیت و عمقش کمتر شده. با یکی داری چت می‌کنی، بدون خداحافظی می‌ره حموم. تلفن همراهت زنگ می‌خوره و جواب نمی‌دی، برای این که می‌تونی هر جا که باشی و هر وقتی که دلت خواست گوشیت رو برداری و با طرفت تماس بگیری. قرارت رو پنج دقیقه مونده به ملاقات، لغو می‌کنی. برای این که طرف موبایل داره و از نظر تو منتظر نمی‌مونه و چندان ناراحت نمی‌شه. دوستم میاد خونه‌م اما من به جای این که بشینم باهاش حرف بزنم، دارم روی موبایلم آخرین توییت‌های دوستای آنلاینم رو می‌خونم یا با دوست جدیدم که هزاران کیلومتر اون‌طرف‌تره چت می‌کنم. دوست‌های تازه پیدا می‌کنم، برای حفظ کردنشون تلاش می‌کنم اما به عمق دوستی‌های قدیمی‌تر فکر نمی‌کنم. این آفت دنیای جدیدیه که داریم توش زندگی می‌کنیم. باید دید چیزهایی که به دست میاریم با چیزهایی که از دست می‌دیم کدوم سوی ترازو رو سنگین‌تر می‌کنه. اصلاً شاید نسل جدید تعدد دوستی رو بطلبه و نه تعمقش رو. می‌شه بهش اشکال گرفت که چرا این‌طوری داره بار میاد؟

کارت شارژ تلفن همراه ایران، پول الکترونیک معاملات غیرقانونی

Iranian Mobile Top-up Cardsیک بار نوشته بودم که بیشتر جاهای اروپا روسپی‌ها طبق قوانین خاصی می‌تونن فعالیت کنن. البته در این تجارت پرسود، فعالیت‌های غیرقانونی زیادی هم وجود داره. یکی از چیزهایی که اون اوایل متعجبم کرده بود، وفور آگهی‌هایی بود که توی کیوسک‌های قرمز تلفن همگانی می‌شد دید. آگهی‌هایی که معمولاً خود روسپی‌ها دور و بر دستگاه تلفن می‌چسبوندن. اما این مقدمه‌چینی برای این بود که به موضوع دیگه‌ای بپردازم. وجود کارت‌های الکترونیک و سهولت تجارت الکترونیک باعث شده که نقل و انتقالات مالی در این مورد هم از همین طریق انجام بشه. اما اتفاقی که ماه‌هاست ذهن من رو مشغول کرده، ابزارهای جایگزینیه که توی ایران جایگزین کارت‌های الکترونیک شده. امروز که بر حسب اتفاق این مطلب رو خوندم، دوباره این موضوع به یادم افتاد. البته در مطلب وبلاگ ام تی، به سوءاستفاده دختران برای گرفتن کارت شارژ ایرانسل مفتی اشاره شده اما من می‌خوام بگم که می‌شه از نگاه دیگه‌ای به ماجرا نگاه کرد. بذارین داستان رو این طوری توضیح بدم.
توی ۳۶۰ و چت‌روم‌ها یک عده دختر هستن که علناً اعلام می‌کنن، حاضرن چت صوتی یا تصویری سکسی داشته باشن به شرطی که شما بری سر کوچه‌تون، یه دونه کارت شارژ ایرانسل، تالیا یا همراه اول بخری، و رمزش رو براشون بخونی. از اونجایی که هر کسی می‌تونه بره یه کارت بخره و برای خرید کارت هم هیچ مشخصاتی ثبت نمی‌شه، بنابراین پسره کارت و می‌خره و رمزش رو به دختره می‌ده. و خب کسی هم نمی‌تونه یقه دختره رو بگیره چون می‌تونه ادعا کنه که خودش خریده.
حالا به قول این دوست وبلاگیمون این شارژها رو این دخترها می‌تونن برای خودشون استفاده کنن. اما من فکر می‌کنم این شارژها می‌تونه زیر قیمت بازار فروخته بشه و تبدیل بشه به پول نقد. در واقع یه جور اعتبار قابل نقد شدن مثل پول الکترونیک. در واقع خلاء پول الکترونیک در ایران داره با اعتبارهای الکترونیکی دیگه پر می‌شه.

بیایید موبایل‌هایمان را پالایش کنیم

Privacyحریم خصوصی. عبارتی که این روزها بیش از پیش می‌شنویم. هنوز مدت زیادی نگذشته است از مقاله‌ای که در همین باره و با عنوان آرامش در حضور دیگران نوشتم. و ایضاً به خاطر می‌آورد نوشته بزرگمهر شرف‌الدین را در چلچراغ درباره دوربین‌های امنیتی و مقاله منصور ضابطیان را درباره پخش فیلم‌های مهمانی خصوصی مردم و عواقبش.
حالا هم روز دیگری است. این روزها به مدد تکنولوژی سرک‌کشی به حریم خصوصی افراد سهولت بیشتری پیدا کرده. دردناک این جاست که قشری که ادعای روشنفکری و فرهیختگی‌شان گوش فلک را کر می‌کند، همپای دیگران فیلم‌ها را دست به دست می‌کنند، از بلوتوث و مسنجر و وبلاگ کمک می‌گیرند تا بیش از پیش به رخ بکشند قدرت فناوری را. به راستی مگر مفهوم واقعی ابتذال چیست؟ ما که قانونمان هنوز آن قدری بالغ نشده که بتواند حفاظت کند از آن چه که چهاردیواری خاص خودمان است، پس در این دنیای ناکجاآباد تنها راه برای صیانت از آن، خودمان هستیم. فناوری ساخته فکر بشر است و حالا این ابزار کم‌کم دارد بلای جانمان می‌شود. تنها راه مقابله با ابعاد منفی این پدیده نیز لاجرم نمی‌تواند چیزی باشد به جز همان شعور.

سی‌دی، موبایل، کول‌دیسک، بلوتوث، وبلاگ، مسنجر، ایمیل و… هر آن چه برای رفاه ما طراحی شده، برای آن است که فاصله‌ها کم، انتقال داده‌ها آسان و زمان به سودمان شود. حالا این دارد هرمی می‌شود وارونه، سست و دهشتناک که هر آن گمان می‌رود خراب کند کاخ اخلاقیاتی را که بشر در طول تاریخ و به نام تمدن بنا کرده است. راستی چه می‌شود ما را که هر چه می‌گذرد لذایذمان حیوانی‌تر، عجیب‌تر و تمایلاتمان سرکش‌تر و لجام‌گسخته‌تر می‌گردد؟

ادامه