تئاتر «طرفداران» یا F.A.N.S محمد رحمانیان داستان جالبی دارد. این نمایشنامه داستان یک خانواده چهار نفره را بازگو میکند که طرفداران منچستر یونایتد هستند. فرانکی، اگنس، نانسی و سانی که جملگی اعضای یک خانوادهاند (و حروف اول نامشان نام نماشنامه را تشکیل داده است)، داستانی را به وجود میآورند که بر پایه هواداریشان از باشگاهی میگردد که برای عضوت رسمی در جمع طرفدارانش، نیاز به آزمون ورودی دارد. موضوع هواداری شخصیتهای داستان بر روند اجتماعی و خانوادگیشان تأثیری به جای میگذارد که شخصیت اصلی داستان در انتها تنها میشود. تنهایی در میان جمع همفکران.
بحث طرفداری در سینما هم تأثیر زیادی گذاشته است. جریان فیلم «آفساید» درباره دختران ایرانی طرفدار فوتبال است که به هر طریقی خود را به استادیوم میرسانند. فیلم «طرفدار» محصول ۱۹۹۶ به کارگردانى تونى اسکات است. این فیلم که به تازگی از تلویزیون ایران پخش شد، ماجراى دخالت جیل در زندگى شخصى بابى روبورن است که قصد دارد تیم جانس را ترک کند و به تیم سانفرانسسکو بپیوندد. طرفداری متعصبانهای که در نهایت منجر به خونریزی تأسفباری میشود. فیلمسازانی از ۳۲ کشور حاضر در جام جهانی فوتبال گرد هم آمدهاند تا هر کدام درباره یکی از هواداران تیمهای حاضر در آلمان فیلمی کوتاه و مستند بسازند [+]. پروژه ساختن فیلم درباره سرنوشت هواداران تیمهای حاضر در جام جهانی ۲۰۰۶ بخشی از یک مستند ۹۰ دقیقهای است که توسط دانشجویان فیلمسازی مدرسه بینالمللی فیلم ولز IFSW به اجرا درمیآید. این فیلم با نام «دنیای ما گرد است» در واقع نشاندهنده کنشها و واکنشهای هواداران تیمهای شرکتکننده در جام جهانی فوتبال در جریان برگزاری جام در آلمان است. با بیرون رفتن هر کدام از تیمها از گردونه رقابت، یکی از سوژههای فیلم کم میشود تا اینکه در پایان تنها هوادار تیم برنده جام جهانی ۲۰۰۶ باقی میماند.
ماه: ژوئن 2006
تکرار
ساعت، هفته، خواب، سقف، دست، مسواک، اصلاح، اتو، تاکسی، ساعت، همکار، سلام، کار، بحث، سؤال، جواب، مدیر، کلافه، گرما، ساعت، ناهار، تلفن، ساعت، تاکسی، مجله، صفحه، دوست، بحث، ساعت، تاکسی، باشگاه، تاکسی، خانه، اینترنت، فوتبال، خواب، ساعت، روز، هفته، ماه، فصل، سال، پایان.
سورهای زرافه و سوسمار منصور
منصور ضابطیان، یک روزنامهنگار است. منصور ضابطیان همکار من در چلچراغ است. منصور ضابطیان دو کتاب جالب دارد که توصیه میکنم بخریدش. این دو کتاب بر پایه دو سؤال بنا شده که عدهای به این دو سؤال پاسخ دادند. دو سؤال عجیب و پاسخهای جالب از افراد مشهور. از هر یک برگزیدهای رو میارم تا به خریدش راغب بشین.
کتاب اول: اگر یک زرافه داشتم…
حجتالاسلام حسنی
-شما دامداری دارید؟
+ بله.
– چی پرورش میدهید؟
+ من و خانمم که فوت کرد دو تا پسر از اونها دارم که حول و حوش سی و پنج چهل تا گوشتی دارم که پسرها آنها را تربیت میکنند. برای این که اونها بیکار نباشند. دو تا فرزند دیگرم هم چغندرکاری و آفتابگردان و اینها را انجام میدهند.
– من شنیدهام اخیراً دامداریها زرافه هم پرورش میدهند.
+ من هم شنیدهام اما دنبالش نرفتم. از سن و سال من هم گذشته. بچههای خودش دنبالش برند.
– حالا اگر قرار بود شما هم زرافه پرورش دهید، با زرافهها چه میکردید؟
+ خب، نه این که گوشتی را بچینم آن را بگذارم جایش. آن زرافه معاون اینها باشد. گرچه اشکال دارد.
زنگهای تلفن همراه سیاسی میشود
چند ماه پش در پارلمان عراق وقتی که زنگ تلفن همراه یکی از نمایندگان به صدا در آمد، کشمکشی عظیم مجلس عراق را به هم ریخت. ماجرا از این قرار بود که نماینده عراقی، یکی از مناجاتهای شیعی را به عنوان زنگ تلفن همراهش انتخاب کرده بود. رئیس مجلس عراق محمود المشهدانی از نمایندگان تقاضا کرده بود که تلفنهای همراه خود را در بدو ورود به مجلس خاموش کنند اما آنچه باعث مشاجره میان طرفهای درگیر شد، سنی بودن رئیس مجلس عراقی و زنگ شیعی تلفن همراه دیگر نمانده پارلمان بود.
زنگهای تلفن همراه وارد جهان سیاست شدهاند. این زنگها میتوانند ماهیتی رسانهای داشته باشند و پیامی را منتقل کنند. زنگهای تلفن همراه این قابلیت را دارند که در سالهای آینده نماد یک تشکل سیاسی یا اجتماعی شوند و فعالان سیاسی از آنها استفاده کنند.
ادامه این مقاله خواندنی مصطفی قوانلوی قاجار را اینجا بخوانید.
حکایت قوطی و بازرگان
داستان از کجا شروع شد؟ همه داستان از یک کامنت شروع شد. در وبلاگ ماهنامه دنیای کامپیوتر و ارتباطات در ذیل نوشتهای با نام تولد پرشین بلاگ، یک کامنت نامربوط به مطلب گذاشته شده بود با این محتوا:
If you visit http://www.uiseonline.org you will notice that it is a copy of DotNetNuke. Then have a look at this page:
http://www.dotnetnuke.com/tabid/…25/ default.aspx that clearly describes the copyright of DotNetNuke and see how easily the copyright is broken in Iran by your ICT leaders.
Corey Bike | 06.06.17 – 4:42 pm |
البته ترجمه این جملات به زبان پارسی سلیس میشود:
اگر شما واقعاً به انتشار کپی رایت توجه دارید و در این زمینه جدی هستید، پس چرا در زمینه شکستن این قانون توسط مهمترین سازمان ICT در ایران سکوت کردهاید؟
شما اگر سایت http://www.uiseonline.org را مشاهده کند، متوجه میشوید که این سایت یک کپی از DotNetNuke است. سپس نگاهی به این صفحه داشته باشید
که صریحاً کپی رایت DotNetNuke را شرح داده است و ببینید که چگونه کپیرایت در ایران به وسیله سردمداران ICT رعایت نشده است.
ان کامنت باعث شد که نگاهی به ان صفحات بندازم. لنک اول مربوط است به اتحاده صادرکنندگان نرمافزار اران و لنک دوم هم مربوط است به قوانن کپیرات مربوط به سستم مدرت محتوای DotNetNuke.
کافی است تا نگاهی به سات اتحاده صادرکنندگان نرمافزار بندازد تا صحت ان ادعا را متوجه شود. تقوم ملادی ان CMS ا به قول امروزیها پرتال (که البته با هم زمن تا آسمان متفاوتند)، کاملاً نماانگر ان است که اصولاً ان CMS ارانی نست و صد البته به مانند صدها CMS دگر کدباز (Open Source) است و البته راگان.
این دستبندهای رنگی نیکوکاری
این دستبندهای رنگی رو خیلیها دیدیم توی دست ملت. همیشه برای خودم این سؤال مطرح بود که اینها چی هستن. یه چیزهای هم جسته و گریخته شنیده بودم که هر کدوم از این دستبندهای رنگی برای حمایت از گروه یا سازمانی ساخته شدن و هر رنگشون یک معنی داره و از این جور چیزها. پنجشنبه که رفته بودم تجریش و توی پاساژهای مختلف گشت میزدم، دیدم که اکثر مغازهها انواع و اقسامش رو دارن. روش یک سری جملاتی حک و روی یک سری دیگه مارکها و برندهای مختلف چاپ شده بود. از طرف دیگه از نظر کیفیت با هم متفاوت بودن. تصمیم گرفتم ته و توی قضیه رو در بیارم که شد اینی که میخونید.
با کمی گشت و گذار متوجه شدم که این دستبندها از جنس سلیکون و به نام Silicone wristband یا دستبندهای سلیکون معروف هستند. حالا داستان بچه معرویفترین این دستنبدها که زرد رنگ هم هست چیه؟
لانس آرمسترانگ، قهرمان افسانهای دوچرخهسواری وقتی که متوجه شد به سرطان پروستات مبتلا شده، تصمیم گرفت که تسلیم بیماریش نشه. لانس توی زندگینامه خودش نوشته: «به بیماری سرطانم گفتم آدم اشتباهی را انتخاب کردهای. به او گفتم وقتی به دنبال کالبدی میگشتی تا در آن خانه کنی، راه به خطا رفتهای.» لانس آرمسترانگ سرطان رو با نیروی اراده و صبر پشت سر گذاشت تا با قدرت هر چه تمامتر، دوباره به عرصه رقابتها بیاد. در آمریکا، رقابتهای تور دو فرانس به صورت مستقم از شبکه OLN پخش میشد. در آخرین روز این رقابتها، هر کس با پیراهن طلایی لانس به رستورانهایی که این مسابقات رو پخش میکردن، میاومد، میتونست از تخفیف ویژه برخوردار بشه. [+]
لانس آرمسترانگ پس از این که موفق شد سرطان رو پشت سر بذاره، در سال ۱۹۹۷ اقدام به تأسیس بنیادی برای کمک به بیماران سرطانی کرد. اون میخواست به بیماران سرطانی یاد بده تا بدون ترس و نگرانی به بیماری خودشون غلبه کنن. لانس دستبند زرد رنگی رو با این شعار به دست میبست: Live Strong یعنی قوی زندگی کنید. این دستبندها در تولید انبوه به فروش رفت تا درآمد حاصله از اون صرف بیماران سرطانی بشه.
سال ۲۰۰۴ شرکت نایکی هم در حمایت از این طرح، با اهدای یک میلیون دلار پشتیبان ساخته شدن ۵ میلیون دستبند برای افرادی شد که توی زندگی قوی هستند. علاقمندان با پرداخت ۱ دلار صاحب این دستبند میشدند. در مدت کوتاهی این دستبندها در سراسر جهان شناخته شد و طرفداران زیادی پیدا کرد. حتی بعضی از افراد حاضر به پرداخت ۲۰ دلار برای خرید این دستبندها بودند. طبق آخرین آمار ۵۱ میلیون نفر در جهان صاحب این دستبند هستند که سمبل مبارزه با بیماری سرطانه. استقبال از این حرکت باعث شد که بنیادها و سازمانهای دیگه از این ایده الگوبرداری کنن تا دستبندهایی با عناوین و رنگهای دیگه تولید و به فروش برسند. به خاطر همینه که این دستبندها رو با رنگهای متفاوتش میبینید. البته همهشون تکرنگ نیستند و دستبندهایی با رنگهای ترکیبی وجود داره.
چیزهای جالب دیگهای هم در این زمینه پیدا کردم. از جمله یک سایت که شما میتونید اونجا دستبند اختصاصی خودتون رو با رنگ و شعار خاص خودتون طراحی کنید و سفارش بدید و یک مقاله هم درباره این که این دستبندهای نیکوکاری حاوی پیامهای پنهانی خاصی هستند! این هم یک لینک برای این که بدونید هر رنگی چه معنایی داره. یه نکته دیگه هم این که اینها فقط دستبند نیستن و بعضیها به پا هم میندازنش. به عبارت دیگه پابند هم میشن.
وضعیت این دستبندها توی ایران یه جور دیگهست البته. بیشتر جنبه مد پیدا کرده. یعنی خیلیها بدون این که بدونن معنی اینها و رنگهاشون چیه، فقط به خاطر جور بودن رنگش با لباسها انتخابشون میکنن و یا اصولاً اونهایی که دوست دارن زلم زیمبوی زیادی از دست و گردنشون آویزون باشه، چند تاش رو میندازن دستشون و هکذا.
پ.ن: مرسی از علیاصغر هنرمند. بابت این که گفت HP هم لپتاپهایی با همین شعار زده با اسم L2000. گشتم لینکش رو پیدا کردم. اطلاعات بیشتر.
Overdose Dot Net
«گوگل جان! پسرم با اینجا کارت دارم». این جملهای است که چند سال دیگر دکتر «ولد الاس کای» سوئدی هنگام صدا کردن پسرش خواهد گفت چرا که او نام فرزندش را گوگل گذاشته است. این نشاندهنده شدت علاقه این متخصص موتور جستوجو در حوزه بازاریابی است.
آن کی نام فرزندانش را «مایکروسافت» و «نتاسکیپ» گذاشته و فرزندان هم مادرشان را «مادر برد» میخوانند. علاقه، عشق یا اعتیاد؟ کدامیک باعث شده تا چنین مسائلی شکل بگیرد؟
ساعت ۱۲ شب است. آن قدر خسته هستی که نمیتوانی چشمانت را باز نگه داری. فردا صبح زود باید بروی دانشگاه چرا که امتحان داری. روی تختت دراز که میکشی چشمانت میافتد به کامپیوترت و تصمیم میگیری میلهایت را چک کنی به اینترنت وصل میشوی و به خودت میگویی: فقط نیم ساعت. بعد میخوابم. چند تایی ایمیل چک میکنی و میبینی که دو سه نفری آنلاین هستند. حال و احوال که میپرسی کار بالا میگیرد. همزمان مشغول میشوی به خواندن خبرهای روز و لینکهایی که دوستانت برایت فرستادهاند. ناگهان چشمت به ساعت میافتد. ساعت ۳ صبح است و تو هنوز بیداری. میدانی چه شده؟ برایت متأسفم. تو معتاد شدهای. چرا که تمام علائم بیماری اعتیاد به وب یا Web Addiction در تو مشاهده میشود.
زن در برابر زن
الان از کافینتی در مدان هفت تیر این مطالب رو مینویسم. تجمع امروز ۲۲ خرداد ماه زنان که با عنوان «تجمع مسالمتآمیز زنان در اعتراض به قوانین زنستیز» انجام میگرفت با دخالت نیروی انتظامی پایان گرفت. من درست موقعی به میدان هفت تیر رسیدم که ماشینهای متعدد نیروی انتظامی و نیروهای پلیس مشغول متفرق کردن جمعیت بودند. نکته قابل توجه تعدد نیروهای پلیس زن بود که در مواقعی هم متوسل به خشونت میشدند. تقابل زنهایی که برای اعتراض جمع شده بودند با زنهایی نیروی انتظامی خیلی جالب بود. یکی از دخترهای معترض در حالی که یکی از زنان پلیس با باتوم دنبالش کرده بود بهش میگفت: «یعنی برات مهم نیست که شوهرت دو تا زن بگیره؟». یکی دیگه هم از برخورد نامناسب و خشن نیروی انتظامی شاکی بود و علناً بهشون دری وری میگفت.
به هر حال دستگیریها زیاد بوده و من چند تایی ماشین دیدم که پر از زن و مرد بودند. وضعیت میدان هفت تیر تقریباً به هم ریخته و خیلی از مردم هم جمع شدن که بیبنن چه خبره.
پ.ن: ساعت ۷ عصره و نیروهای انتظامی همچنان در میدان مستقر هستند.
رفراندوم عصیان
با این که این جا وبلاگ خودمه و با یک روش دیکتاتورمنشانه هر چیزی که دوست دارم توش مینویسم، اما برای این که ثابت کنم دیکتاتور دموکراتی هستم، یک فروند نظرسنجی میذارم این جا تا بیبنم شما از چه جور مطالبی خوشتون میاد. پس شما هم در رفراندوم عصیان شرکت کنید و نظرتون رو درباره مطالب دلخواهتون با یه کلیک ناقابل اعلام کنید.
آقای بوترابی، بیخیال!
تو را به خدا بس کن آقای بوترابی! این جریان جشن تولد وبلاگها دیگه چه صیغهایه. این روزها به هزار و یک علت فوتبالی و شوتبالی استرس به ما وارد میشه. تو را به خدا شما دیگه استرس ما رو بیشتر نکن. این جریان جشن تولد وبلاگ فارسی درست و حسابی شوت شد روی مخمون. هیچ رقمه هم نشد که دایورتش کنیم یه جای دیگه مثل جزایر لانگرهانس.
اصل خبر:
«جشن تولد وبلاگ فارسی» همزمان با چهارسالگی پرشینبلاگ با حضور و دکتر حمید شهریاری، دبیر شورای عالی اطلاعرسانی، ۲۳ خرداد ماه جاری برگزار میشود.
مهدی بوترابی، مدیر گروه سایتهای پرشین بلاگ، در گفتوگو با خبرنگار سرویس نگاهی به وبلاگهای خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با اعلام این خبر افزود: «از آنجایی که پرشینبلاگ اولین و بزرگترین وبلاگسرویس فارسی جهان است، تصمیم گرفتیم چهارمین سالگرد تأسیس آن را با حضور بیش از ۲۵۰ نفر از وبلاگنویسان، مسؤولان حوزه محتوا و خبرنگاران به صورت یک همایش بزرگ تحت عنوان جشن تولد وبلاگ فارسی گرامی بداریم.»
جریان از چه قراره؟ اصلاً این جشن تولد وبلاگهای فارسی چه ربطی به سالگرد جشن تولد بابا پرشینبلاگ داره؟ بعدش این مسؤولان حوزه محتوا یعنی که؟ از اون طرف (کدوم طرف؟) شما اگه میخوای یه جشنی بگیری و فتح بابی برای آشنایی با دکتر حمید شهریاری داشته باشی، دستت درد نکنه اما دیگه چرا از ۲۵۰ نفر وبلاگنویس و خبرنگار دعوت میکنی و اسمش رو هم میذاری جشن تولد وبلاگ فارسی؟ چه شود… چه جشن تولدی… اون هم توی هتل سیمرغ مجلل و چهارستاره تاپ! راستی به قول گفتنی مسألهٌ! تا قبل از پرشین بلاگ، وبلاگ فارسی متولد نشده بود؟ من یه وبلاگهایی یادم میاد که هم فارسی بودن هم تو بلاگر بودن. شما یادت میاد؟ راستی این عنوان مدیر گروه سایت پرشین بلاگ خیلی سِمَت سختیه. آدم یاد مدیر گروه دانشکده میفته. جان پرشینبلاگت عوضش کن.
Picasa تحت وب در راه است؟
پیکاسا Picasa یک نرمافزار مدیریت تصاویر است که مدتها پیش توسط گوگل خریداری عرضه شده و بسیار محبوب است. (اطلاعات بیشتر، اطلاعات خیلی بیشتر). از قرار معلوم پیکاسا میخواد که نسخه تحت وب خودش رو هم عرضه کنه. چیزی شبیه فلیکر Flickr شرکت یاهو که اون هم از قرار معلوم بسیار محبوبه و البته در داخل ایران فیلتره (یک نمونه از فیلترهای خندهدار ایران).

تصوری که اینجا مشاهده میکنید، از صفحه پیکاسا در گوگل گرفته شده و حاوی لینکی هست که مؤید این خبره اما اگه الان وارد صفحه مربوطه بشید، دیگه این لینک رو نمیبینید. این لینک به صفحه پیکاسای تحت وب منتقل میشد که اون هم از قرار معلوم پس از افشای این خبر غیب شده. به هر حال منتظر این سرویس جدید گوگل باشید. از من گفتن.
آموزش خودکشی
این مطلب رو برایم ایمیلش کرده بودند. نویسندهش هم نامشخصه. به اندازه کافی بانمک بود که ازش نگذرم:
اصولاً واژه خودکشی به معنی خود کشتنه. یعنی در این عمل فرد اون قدر خودشو میکشه که میمیره و این خود کشتن به علت وارد آمدن مصایب و رنجهای فراوان یا بالعکس صورت میگیره. به نظر من خودکشی کار چندان جذابی نیست ولی بسیار هیجانانگیزه و به یه بار امتحانش میارزه. من خودم چند بار امتحانش کردم و با این که چند بارش هم مردم ولی همچین بگی نگی بدم نیومد. برخلاف نظر خیلیها که میگن خودکشی خیلی راحت و سهله باید بگم نخیر… اونجوریهام نیست. هر کاری قواعد و اصول خاص خودش رو داره و خودکشی هم جدا از این مطلب نیست. اول از همه اون کسایی که میخوان خودکشی کنن رو دستهبندی میکنم:
کسی که در عشقش شکست خورده، کسی که ورشکست شده، کسی که قاط زده (مثل من)، کسی که از زندگی خیر ندیده، کسی که بدجوری روش فشار اومده، کسی که کنجکاوه زودتر جهنم رو ببینه و خلاصه هر کسی که یه جورایی به آخر خط رسیده.
افراد بالا، به هرحال مستقیم به جهنم میرن، ولی خدا همشون رو رحمت کنه. شما جزو کدامیک از دستههای بالا هستید؟ اگه هستید ادامه مطلب رو بخونید و گرنه یه دسته جدید برای خودتون بیارید و بعد بقیهش رو بخونید.
حالا فرض میکنیم: طرف تنها میاد توی یه اتاق و در رو قفل میکنه و عزمش رو برای خودکشی جزم میکنه. به دور برش نگاه میکنه و این وسایل رو میبینه:
طناب، سیخ کباب، کبریت آغشته به بنزین، قرص دیازپام، آمپول هوای تهران، دندون مصنوعی حاج خانمشون، لوله گاز، پاکت نایلون، چاقوی میوهخوری، نخ کاموایی، سوزن لحافدوزی، تیغ ریشتراشی مصرفشده، مرگ موش.
سفر، اینترنت، چلچراغ، جامجهانی
۱- دو سه روز گذشته رو رفته بودم لاهیجان. معمولاً این روزهای تعطیل پشت سر هم رو میمونم توی خونه و از جلوی کامپیوترم جم نمیخورم مگه این که بخوام کتابی بخونم، فیلمی ببینم یا به زور رفقا برم بیرون. اما این بار فرق میکرد. یعنی تمام انگیزههای خونه موندن (که آنلاین شدن باشه) به خاطر یه طرفه شدن تلفنم از بین رفته بود واسه همین رفتم شمال یه سر و گوشی آب بدم و برگردم. خب یکی از عجایب روزگار اینه که پستی و بلندی زیاد داره. اون وقت برای منی که لازمه صبح تا شب آنلاین باشم، پیششماره ۲۲۸۵ در نظر میگیره که به مرکز مخابراتی شهد مفتح مربوطه و از اون جایی که این مرکز محترم هنوز هیچ گونه سرویس ADSL ارائه نمیده و اصولاً مناطقی از پاسداران، شریعتی و میرداماد که شوربختانه خونه من هم اونجاست، مرتبط با همین مرکزه، نتیجهگیری منطقی این خواهد بود که به علت استفاده مکرر از تلفن منزل جهت آنلاین بودن مسلسلوار، تلفنم یک طرفه میشه و الخ. بعضی وقتها فکر میکنم که گرچه مهاجرت از اکباتان مزایای متعددی از قبیل نزدیکی به محل کارم داشت اما توی اکباتان میشد ADSL داشت و این جا فعلاً نمیشه. البته میتونم برم سراغ اینترنت بیسیم اما هر جور که حساب کتاب میکنم، هنوز برام به صرفه نیست.
۲- الغرض، این دو روز توی گرمای شرجی لاهیجان حتی هوس قدم زدن توی شهر به کلهم نزد. ترجیح دادم بشینم توی خونه و کتاب بخونم یا گاهگداری با مادرم درباره لزوم ورود به دنیای بکوب و بساز و بفروشها گپ بزنم بلکه چیزی بجنبد و وارد جرگه بیزنسمندان ساخت و ساز بشن. اما دریغ و صد افسوس که نرود میخ آهنن در سنگ.
۳- دیروز (سهشنبه) هم به تمامی در چلچراغ گذشت. خبر داغ این که سردبیران چلچراغ -آرش خوشخو و علی میرمیرانی- از شماره جدید تنها افتخار نویسندگی رو متقبل شدن و دیگه سردبیر نیستند. برای تنوع هم که شده زین پس بزرگمهر شرفالدین و معصومه ناصری زوج سردبیر چلچراغ هستند و انتظار میره چلچراغ دچار تحولاتی محتوایی بشه. با این وضعیت آرش و علی هم باید وقت بیشتری برای نوشتن داشته باشن که مایه امیدواریه به هزار و یک علت.
۴- جام جهانی داره نزدیک میشه و من هم بنا بر اقتضا جوگیر، هیجانزده و خوشتیپ هستم (این آخری برای این بود که خلاصه یه نکته مثبت هم در وجود ذیجودم یافت بشه). اخبار جامجهانی هم که ماشالله هزار ماشالله نسبت به دورههای قبلی بیشتر منتشر میشه و به این هیجان دامن میزنه (خداییش از این فعل دامن زدن هم خوشم میاد. شبیه باد بزنه. تصور کن!) اما از همه خوشمزهتر شوخیهای ایشون نسبت به ایشونه. خودتون بخونین و ببینین تیم ملی ما چه انگیزه عمیقی برای صعود به مرحله یک هشتم نهایی پیدا کرده و یاد بگیرید که سواد فوتبال پرفسور-مربی فوتبال ما در مقایسه با رئیسجمهور-معلم ما تلاونگ هم محسوب نمیشه چرا که ایشون فرمودند در صورتی که بازیکنان بخوان وقتکشی کنن، چیکار کنن. مثلاً به علی کریمی پاس بدن تا اون دریبل بزنه و قس علی هذا (دارید که اصطلاحات رو؟ خب ما اینیم). توی سایت رسمی جامجهانی یک نظرسنجی راه افتاده که از کاربران میپرسه به نظر شما چه کسی بیشترین بخت رو برای بردن کفش طلایی جام جهانی داره؟ خب ماشالله ایرانیان غیور و همیشه حاضر در اینترنت هم دارن درصد شانس رو به نفع علی کریمی بالا و بالاتر میبرن و علی الان هم با فاصله زیادی جلوست از رقبا. البته خیلیها هم غافل از این هستند که نظرات ما هچ تأثیری در انتخاب برنده کفش طلایی نداره. این فقط یه نظرسنجیه و برنده بر این اساس انتخاب نمیشه. کار ما فقط نظرها رو بیشتر معطوف علی کریمی میکنه.
Netvibes، صفحهای به دلخواه من
شما هر روز به سایتهای مختلفی سر میزنید و برای مثال اخبار میخوانید، ایمیلهاتان را چک میکنید و از این جور کارها. حالا چه میشد اگر میتوانستید برای خودتان یک صفحه طراحی کنید و عناوین سایتهای خبری، خلاصهای از میلباکس، آب و هوا، آخرین عکسهای آلبوم مورد علاقهتان، آخرین نوسانات در بورس و… را در آن بچنید؟ خب مسلماً خیلی خوب میشد.
گوگل چیزی شبیه به این کار را در Google Personalized قبلاً تدارک دیده و عده زیادی از آن استفاده میکنند یا ماژولهایی برایش مینوسند کما این که من قبلاً یک ماژول را که عناوین اخبار پارسیک را در صفحه شخصی گوگل نمایش میداد، نوشتم و دوستان دیگر هم ماژولهای دیگری برای اضافه کردن به صفحه شخصی گوگل تولید کردند.
امروز سایت دیگری پیدا کردم که از این خاصت به نحو بهتر و گستردهتری استفاده میکند. شما با ثبتنام در این سایت میتوانید همه چیز را به دلخواه خود تغییر دهید. همه چیز از عنوان صفحه تا اضافه کردن ماژولها، برچسبها و تبها.
این سایت که بر اساس وب ۲ بنا شده است، Netvibes نام دارد. قبل از این که در این سایت عضو شوید، با منوها و پنجرههایش بازی کنید، روی عناوین منوها و سایت کلیک کرده و آنها را ویرایش کنید تا برای عضویت در این سایت ترغیب شوید.
با نتویبز، شما به راحتی میتوانید صفحه خود را با فیدهای RSS/Atom، ایمیلهای جیمیلتان، آب و هوای شهر دلخواه خود، یادداشتها و جعبه جستوجو تحت وب که شامل گوگل، یاهو، ام اس ان و ویکیپدیا است پُر کنید. همچنین میتوانید در صفحه خود ماژولهایی برای مدیریت بوکمارکها، فلیکر و… قرار داده و حتی رنگ هر قسمت از سایت خود را به دلخواه تغییر دهید. همچنین امکان ورود از طریق فایلهای OPML به نتویبز وجود دارد.
اضافهکردن محتوا به نتویبز بسار ساده است. روی عبارت Add Content کلیک میکنید تا کادری در سمت چپ صفحه پدیدار شود. شما در این کادر بخشهایی میبینید با عناوین my feeds، featured feeds، feed directory و همچنین تعدادی ماژول از سایتهای معتبر وب ۲ که در پایین این ستون درج شدهاند. تنها کلیک کردن روی هر یک از آنها کافیست تا پنجره جدیدی باز شود و محتوای مورد علاقه شما را به صفحه اضافه کند. شما میتوانید پنجرههای موجود در صفحه را با خاصیت بگیر و ول کن (Drag and Drop) در صفحه جا به جا کرده و چیدمان صفحه را به دلخواه خود تغییر دهید، برچسب پنجرها، تعداد عناوین موجود در آن و مراتب دیگر را به دلخواه دستکاری کنید. ضمن این که میتوان تعداد نامحدودی صفحه به همین ترتیب در کنار هم و به صورت تبهای مختلف ایجاد کرد.
از همه اینها گذشته، نتویبز یک Feed Reader خیلی خوب دارد. در بخش My Feed شما میتوانید فایلهای xml خود را اضافه کرده تا پنجرهای را در صفحه خود تعبیه کنید که عناوین سایت دلخواه شما را نمایش میدهد. این دیگر واقعاً معرکه هست!
علاقمندان به پادکست هم میتوانند از پادکستپلیر سایت نتویبز استفاده کنند تا این بخش از کاربران هم همه چیز را در کنار خود داشته باشند.
برای کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ نتویبز و اکوسیستم نتویبز سر بزند.
سایت مشابه: Webwag