خدا وکیلی نمایشگاه مطبوعات امسال شلوغ نیست. طرح جداسازی نمایشگاهها هم در راستای طرحهای دیگر جداسازی داره مؤثر واقع میشه و این صوبتا. علی ای حال (خداییش ترکیب روشنفکرانهای بود)… داشتم میگفتم که برخورد نزدیک از نوع سوم با دوستان دیده و نادیده به اندازه کافی لذتبخش هست که خستگی چند ساعت سر پا موندن رو بشه فراموش کرد. این از این. نکته بعدی اینه که سرما خوردهایم یا داریم میخوریم. یعنی اینکه یک حس پشمالویی دارد به ما ندا میدهد (دمش گرم. خداییش این روزها کدام حس است که به آدم از این جور چیزها بدهد؟)… خلاصه دارد به ما ندا میدهد (واقعاً فکر کنید اگر قرار بود به جای ندا به ما نوید بدهد عجب حالگیریای میشد)… بله. عرض میکردم که این حس دارد به ما الهام میشود (عجب گیری کردیمها) که قرار است چند روزی تبکرده و له و لورده در خانه بخسبیم. دریغ و درد که از دست هیچ سرم و آمپول کاری بر نمیآید. دفعه پیش که به همین درد مبتلا شدیم، ضل تابستان بود و عاقبت مجبور شدیم که شاهد سوراخ شدن رگهای دستانمان از ۵ نقطه باشیم چرا که رگهای درشت و رسیده و ردیفمان مانع از ورود هر گونه سوزن به عنوان جسم بیگانه میشدند و با شدت و حدت تمام اجانب را پس میزدند به جان خودم. خلاصه آنکه در چنین اوضاع و احوالی پارادایممان (واژه خوشگلیه. نوشتم یادم نره. همینجوری) بدمدل دارد با مانیفیستمان ایدئولوگش را دکترین میکند به نحوی که نگو و نپرس! به گمانم دارم وارد مرحله هذیان پس از تب میشوم. خدا به خیر بگذرونه.
پ.ن ۱: طفلکی اونا که با جستوجوی کلمات پارادایم، مانیفیست و ایدئولوگ وارد این پست میشن. شرمنده. مخلصیم.
پ.ن ۲: میگم حالا که اینجوره بذار چند تا کلمه که جستوجوش ملسه به این پست اضافه کنم. مثلاً فیلم امیر ابراهیمی، عکس یانگوم، هک مسنجر بازیگر (بقیه چیزاها رو هم اگه بنویسم احتمالاً فیلم تر میشه پس بیخیال).