یکی از اپیزودهای مستر بین Mr. bean take an exam نام دارد. یکی از برنامههای شبکه دو سیما هم رنگارنگ نام دارد که اجرای لوس و نچسب «بهمن هاشمی» تمام لحظات خندهدار برنامه را به دلپیچه تبدیل میکند.
ارتباط این دو این است که گاهی اپیزودهای مستر بین را در رنگارنگ نشان میدهند. خوشبختانه ما اگر اپیزودهای مستر بین را صد بار هم ببینیم، باز هم میخندیم. تا اینجای کار را بگذارید به خاطر اشکالات ما که بیننده باشیم. در این یک اپیزود صحنهای وجود دارد که مستر بین عروسک پلنگ صورتی را از کیفش بیرون میآورد آن هم در حالی که دمش لای پایش گیر کرده (مثل همین عکس). خب طبیعی است که به هزار و یک دلیل این صحنه خندهدار است (هزار تایش را من میگویم آن یکی را خودتان بگویید). آنوقت اگر این صحنه را از برنامه رنگارنگ پخش کنند، آدم خیلی خوشش میآید دیگر. گفتم بگویم که لال از دنیا نروم. شما هم اگر ادعا میکنید که این آیتمهای مستر بین را ندیدهاید، من هم ادعا میکنم شما ندید بدید تشریف دارید. لینکش را هم میگذارم که از یوتیوب ببینیدش.
ماه: مارس 2008
رولت در کنار دریای خزر
یکی از صحنههای جالبی که کنار ساحل آلوده به زباله رامسر دیدم، یک دستگاهی بود شبیه به دستگاه رولت که معمولاً در کازینوهای کشورهای دیگر دیده میشود (البته ما توی این فیلمهای خارجی دیدیم). با این تفاوت که به جای ژتون، پولهای خودمان را در خانهها گذاشتهاند. یک دایره فلزی زردرنگ که با میلهگرد به خانههای مختلف تقسیم شده بود و سه دایره تو در تو داشت که برای شرکت در آن به ترتیب از بیرون به داخل ۳۰۰، ۵۰۰ و ۱۰۰۰ تومان باید پرداخت میشد. از طرف دیگر مغازهای هم بود که انواع و اقسام آهنگهای مجاز و غیرمجازع زیرزمینی و روزمینی را علناً میفروخت. ما هم علناً کف کردیم.
حالا هم به همین بهانه این پادکست را بشنوید.

لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد
توی این سفر اخیرم به شمال کلی عکس گرفتم. یکی از این عکسها رو براتون میذارم تا ببینید وضعیت فعلی شمال سرسبز ایران چطوره. وقتی قرار باشه که هر جایی که چیپس و پفکمون تموم بشه تصمیم بگیریم بلافاصله از دست پاکتش خلاص بشیم، نتیجهش میشه این که در تمام جادههای کوهستانی، همه کورهراههای جنگلی، ساحل دریا و هر جایی که پای یک انسان (واقعاً انسان؟) بهش میرسه با این تصاویر رقتبار مواجه بشیم. خدا رحم کنه این سیزدهبدر رو که حجم این آشغالهای پاکنشدنی چقدر بشه. کی مقصره؟ مردم؟ آره مردم هم مقصر هستند. فرهنگ این مردم رو باید برد بالا. محیط زیست ما در حال نابودیه. اجتماعمون در حال بیفرهنگیه. طرح امنیت اجتماعی هم قراره مواظب پاچههای مردم باشه. مازاد بودجه حاصل از نفت به جای اونکه صرف ساخت مترو و فرهنگسازی و پاکسازی محیط زیستمون بشه معلوم نیست از کجاها سر در میاره. کاری که از دستمون بر نمیاد. فرهنگسازی برای حفظ محیط زیست البته از قدیم جزو فعالیتهای ما بوده. شاید به این صورت: ای لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد.
از بستن فلیکر تا شکستن فیلتر
زیگزاگ– «افزونهای برای فایرفاکس ساخته شده که با نصب آن کاربران ایرانی میتوانند سایتهای فیلترشده را مشاهده کنند».
این خبری بود که در اوایل سال نوی میلادی در برخی از سایتهای خبری منتشر شد. افزونه مورد بحث را فردی به نام محمد نوشته بود که در واقع توسعهای بود از افزونه فیلترشکن دیگری که مخصوص مشاهده سایت فلیکر است.
سایت فلیکر یکی از مشهورترین سایتهای اشتراک عکس سایت که در ایران مسدود شده و «حامد صابر» مدیر گروه ایرانیان این سایت فردی است که افزونه فیلترشکن فلیکر را برای مرورگر فایرفاکس نوشته است.
گفتوگو با حامد صابر از چند دیدگاه میتواند جالب باشد. یکی آنکه او از معرفی خود به عنوان نویسنده این فیلترشکن ویژه ابایی ندارد و دیگر آنکه همواره تأکید میکند با سانسور اینترنت مخالف نیست:
مسابقه بهترین ویدئوی نوروزی
جشنوراه نوروزی وبلاگستان هم یکی از آن کارهای ویژه و جالب است که به ابتکار فتحی عزیز شروع شده. من هم برای آن که یک هدیه نوروزی به ملت وبلاگپرور بدهم شما را دعوت میکنم به جشنواره ویدئوهای نوروزی. جریانش هم این است که سایت دوره یک شبکه اجتماعی است از دانشگاهیان و تحصیلکردهها. این شبکه اجتماعی از آنها است که برای تشویق به عضویت جوایزی را در نظر گرفته است و البته برای عضویت نیاز به دعوتنامه دارد. این سایت به مناسبت آغاز به کار این سایت در جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶، به نخستین سه کاربری که تعداد دعوتشدگان آنها به دویست نفر برسد هدایای نفیسی در نظر گرفته است. اما یک مسابقه نوروزی هم در نظر گرفته شده است:
دوره از شما میخواهد از تعطیلات خود یک ویدئوی کوتاه بگیرید و در مسابقه نوروزی شرکت کنید. شرایط مسابقه از این قرار است:
* ویدئوی ارسالی میتواند در ارتباط با تعطیلات نوروزی، مراسم نوروز و یا سفری که رفتهاید باشد.
* زمان ویدئو میتواند از سی ثانیه تا سه دقیقه باشد. استفاده از هر نوع دستگاه ضبط فیلم اعم از دوربین فیلمبرداری، گوشی موبایل و یا وبکم امکانپذیر است.
* به سازندگان سه ویدئو که از سوی بینندگان سایت به عنوان پرطرفدارترین شناخته شوند جوایزی مانند گوشی موبایل، دوربین عکاسی و پخشکننده موسیقی داده میشود. پرطرفدار بودن یک ویدئو بر اساس مجموعهای از پارامترها شامل تعداد و متوسط آرای داده شده توسط کاربران سایت، تعداد مشاهده، نظرهای نوشته شده، و تعداد لینکهای داده شده به ویدئو از سایتهای دیگر محاسبه میشود.
برای شرکت در این مسابقه به این صفحه مراجعه کنید و از شرایط دیگر مطلع شوید.
مرد هزار پخمه
یادم هست بچه که بودم یک کتاب نارنجی را توی خانه عمه بزرگم پیدا کردم که اسمش «پخمه» بود و بعد فهمیدم مال نویسندهای است به نام «محمد نصرت» مشهور به «عزیز نسین». تا مدتها اسمش را اشتباهی «نسرین» میخواندم و به خاطر شباهت فضای داستان با جامعه ایران طبیعی بود که فکر میکردم این نویسنده یک ایرانی است اما بعدتر بود که با دیدن اسم مترجم (رضا همراه) روی جلدش، فهمیدم که این یک ترجمه از کتاب نویسنده ترکیهای است و برایم جالب بود که فضای روستاها و شهرهای ترکیه (حداقل در آن زمان) چقدر شبیه به ایران است.
حالا که سریال «مرد هزار چهره» مهران مدیری را دنبال میکنم، میبینم که چقدر فضای این سریال مشابه پخمه عزیز نسین است. همان اتفاقات و همان بدبیاریها. بهتان پیشنهاد میکنم که این کتاب را بخوانید (یک نسخه از کتاب به صورت تصویر اینجا وجود دارد).
در مقدمه این کتاب نوشته شده است: «عزیز نسین تا کنون سه داستان بزرگ نوشته که به نظر خودش «پخمه» از همه جالبتر و شیرینتر است و شما در خلال مطالب آن خیلی چیزها یاد خواهید گرفت. اسم اصلی این داستان «تک دلیک» است و به دلایلی که بحث آن موجب طول کلام میگردد، نام «پخمه» را که کاراکتر قهرمان این کتاب است برای آن انتخاب کردیم. به جهاتی قسمت اول این داستان کمی تغییر داده شده و از ترجمه قسمتی از آن صرف نظر گردید».
هیچوقت دلیل این دخل و تصرف در متن اصلی را متوجه نشدم. شما فهمیدید به من بگویید.
ای صاحب موبایل، آهسته بران
یادم نیست در همین سفرهای استانی عصیان بود یا سفرهای عصیانی استان. حالا زیاد فرقی نمیکنه. متوجه شدم که سیستم بیتیاس مخابرات به طور کامل در تمام استان راهاندازی شده است. شاید بد نباشد یک توضیح کوچکی بدهم برای آنها که نمیدانند BTS چیست. در واقع BTS همیشه برای موبایلها فرستاده میشود اما کامنت همراه آن که شامل نام دکل هست، چیزی است که در گیلان فعال شده است (توضیحات را این دوست عزیز در کامنتهای این مطلب برایم نوشته بود). در واقع شما میتوانید با یک نگاه به صفحه موبایلتان و خواندن نام دکل متوجه شوید که کجای شهر یا جاده هستید.
حالا همه اینها را گفتم که بهتان عکسی را نشان بدهم که همین روزها از صفحه موبایلم گرفتهام. در واقع در این نقطهای که عکس گرفته شده است، یک پیام هشداردهنده را به جای نام دکل ارسال کردهاند: AHESTEH BERANID
سفرهای استانی عصیان – بخش دوم
خبر خوش اشکمی اینکه امروز صبح را هم با حلیم آغاز کردم. پس از آنکه بخشی از حلیم مراحل بلع و هضم و جذب را طی کرد، یعنی حول و حوش ساعت ۱۰ صبح به راه افتادم به سوی شرق گیلان. در واقع مسیر لنگرود، کلاچای، املش، چابکسر را طی کردم و رسیدم به رامسر. بعد از توقف یک ساعته به سوی تنکابن (شهسوار) رفتیم و ناهار را خوردیم که شامل کباب ترش، ماهی سفید و میرزا قاسمی عزیزم بود که جا داره همینجا و از همین تریبون ازشون تشکر کنم که ساعات خوبی رو برای من ایجاد کردند و البته لازم میدونم که از پدر و مادر و معلمم هم یک سپاس ویژه داشته باشم همینجور الکی.
بعد هم طبیعیه که یک سری به متل قو بزنم و سر و گوشی آب بدم. چون طبیعیه پس بدیهی هم هست که این کار رو هم کردم. اما ساعت ۶ عصر که از متل قو آهنگ برگشتن کردیم (نگران نباشید چون آهنگش مجازه)، دهنمان آسفالت شد و غیرهمان هم سرویس کردید چرا که در ترافیک وحشتناک رامسر یک ساعتی گرفتار بودیم.
حالا هم در خانه آرمیدهام و منتظرم محبتتان برایم مشتعل شود. فردا به سوی تهران خواهم رفت و شاید دوباره برگردم چند روزی در شمال که گرسنه از دنیا نروم.
سفرهای استانی عصیان – بخش نخست
چند روزی هست که در شمال ایران هستم و فعلاً وقت خودم را در گیلان میگذرانم. مسافران شهرها را تسخیر کردهاند و یکی از چیزهایی که شدیداً عذابم میدهد، دیدن زبالههایی هست که بیتوجه از پنجره های ماشین به بیرون پرتاب میشوند.
امروز صبح زود با دوستم مجید، رفتیم بالای شیطانکوه. چند تا عکس خوب گرفتهام که واقعیتش به خاطر سرعت اینترنت حس آپلودش نیست. بعدش هم یک دل سیر حلیم با روغن کرمانشاهی خوردیم و با ماشین زدیم به سمت دریا. از طرف ساحل چاف رفتیم و در چمخاله سُکسُک کردیم و با دو زوج دیگر از دوستانمان کباب ترش ناهار را زدیم توی رگ. بعدش هم رفتیم زیر پل آستانه اشرفیه تا ماهیگیری کنیم. دریغ و صد افسوس (این بخش را به شیوه مجری برنامههای ادبی نیمهشب تلویزیون بخوانید) که دوستانمان حتی نتوانستند یک قورباغه صید کنند و مرتب بهانه کثیف بودن رودخانه را میآوردند (واقعاً هم با وجود آنهمه فاضلاب آدم میماند که ماهیها باید مغز خر خورده باشند که سر و کلهشان پیدا شود). باز هم دم خودم گرم که به عنوان اولین تجربه ماهیگیری با قلابم یک ماهی سه بند انگشتی گرفتم. البته به شیوه اسکیموها. در واقع با چوب قلاب زدم توی ملاج یک ماهی (احتمالاً خرماهی) از خدا بیخبر که گیج شد. به قول هومن از قلاب ماهیگیری به شیوه مگسکش ماهی صید کردن هنر کمی نیست! بعدش هم ماهی را که اندازه سیبزمینی خلالی نیمهسرخشده منجمد پریس بود ولش کردم توی رودخانه تا بعد از چند قلپ فاضلاب آبششهایش حال بیاید اساسی.
بعد هم چون به دلیل خوردن سیر تازه فراوان و استعمال مقادیر زیادی دوغ فشارم حول حوش صفر مطلق و درجات کلوین و اینجور چیزها سیر میکرد، آمدم خانه و مانند میت افتادم به خواب تا الان که در خدمت شما بییندگان و شنوندگان عزیز هستم.
سعی میکنیم فردا خودمان را به رامسر و تنکابن (شهسوار) برسانم تا چه پیش آید.
دوسالانه شبکه سه و پخش چندباره آهنگ سنتوری
داشتم دوسالانه شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی را شب قبل از تحویل سال نگاه میکردم. دیدم که ماشاءالله از همه سریالها و برنامهها و مجریها و کارمندان تقدیر کردهاند. این موضوع بدی نیست که یک سازمان از تمام کارمندان خودش دو سال یک بار (یا هر چند وقت یک بار) تقدیر کند. اصولاً تقدیر کردن در این هیر و ویر بیتقدیر چیز دلچسبی است مخصوصاً اگر یک حواله تلویزیون درست و حسابی پاناسونیک هم بدهند به تقدیرشدگان (این جریان حواله را منابع آگاه خبر دادند). اما فلسفه اینکه برنامه پنج ساعته داخلی یک سازمان را (که نهایتاً با جرح و تعدیل تدوینی بشود دو سه ساعت) را ملت مجبور باشند ببینند، چه لطفی دارد؟ حالا گیریم که چند تا کارگردان و هنرپیشه را هم دیدیم، چرا باید دیدن دوستان حراست و روابط عمومی سازمان (که چندان هم برخورد مناسبی با ارباب رجوع ندارند) برای بینندگان یکی از شبکههای ملی جذاب باشد؟
از همه اینها بگذریم، یکی بیاید برای ما توضیح بدهد که خلاصه محسن چاوشی خوب است یا بد؟ یعنی صدایش مجوز دارد یا خیر؟ یا نکند مشکل فقط صدایش هست و آهنگش نیست؟ خلاصه این سنتوری چقدرش قابل پخش است؟ جریان این است که در میان مراسم هر جا که قرار بود موسیقی پخش شود (قربانش بروم هر دقیقه دو بار موسیقی پخش میشد یعنی هر بار که یکی میآمد بالای صحنه)، یکی از آهنگهای اردوان کامکار از فیلم سنتوری پخش میشد. اینکه مجوز چنین پخشی اصولاً وجود داشته یا خیر برای من به عنوان یک بیننده جای سؤال بود. در حالی که یکی از دلایل توقیف سنتوری مربوط است به چاوشی و آهنگ و بعدش از این شبکه دقیقه به دقیقه در طول یک برنامه چند ساعته آن را میشنویم یکی از آن طنزهای تلخی است که آدم دلش ریش و پس کلهاش اسفناج سبز میشود.
پیام نوروزی من و ادامه بازی مشاعره
چیزه. پیام نوروزی من که بسیار هم مهم به نظر میرسد (فقط به نظر میرسد):
حالا که زندگی دکمه Undo نداره، سالی بینیاز از آندو برایتان آرزومندم.
سوای این حرفها، من خیلی حالم خوبه گرچه نرفتم در کنار خانواده سال رو تحویل کنم و موندم همین تهرون. حالا همین روزهاست که یک سر برم. امسال برخلاف سالهای گذشته مسافرت اونور آبی نمیرم چرا که تازه هفته قبل از یه همچین جایی برگشتم. یه جور رفتم که آب تو دلتون تکون نخوره.
اما بازی مشاعره که آرش خان کمانگیر دعوت کرده. این هم پاسخ ما:
رفتیم پریروز به افکار و درونمایه اندیشه
گفتیم که اندک شده ارشاد مگر میشه
دیدیم که سردار شده هنگبهسر کمکم
بر چکمه شده مات و تبرج سفرش کیشه
ما هم دعوت میکنیم به مشاعره طبق این قانون از یک فتحی، معصومه ناصری و رضا مقدری عزیز به ادامه مشاعره. یه کم زور بزنید شعرتون بیاد بابا.
نهضت پُستجواتیسم با جایزه
از اونجایی که (نمی تونم دقیقاً جاش رو نشونتون بدم) اثبات شده باید برای ایجاد موج در وبلاگستان یا یک فیلمی مثل سیصد ساخته شود یا یک مسابقهای، جایزهای چیزی راهاندازی بشود، ما هم برای همهگیر شدن موج نئوجواتیسم تصمیم به اهدای جوایز گرفتیم. این هم تیزر تلویزیونی – رادیویی:
فقط یک روز باقیست. شما… شما میتوانید با تکمیل موجودی جوات خود تا پایان امسال یکی از برندگان خوشبخت یک صد و چهل دستگاه اکانت بالاترین باشید.
فقط کافی است یک عکس جوات از خودتان در وبلاگ منتشر کنید و قبل از اینکه دیگران با جستوجوی اینترنتی سابقه شما را رو کنند، پُستجواتیست بودن خود را به هتل کانتینانتال آدمفروش بکوبید. بعدش همینجا در طی مراسمی تا پول بدی رفیقتم، مگسانند گرد شیرینی.
لپ کلام: یک عکس جواتی از خودت بذار تو وبلاگت، لینکش رو توی نظرات اینجا بذار، یک اکانت بالاترین برات بفرستم.
تبصره: به افرادی که خودشان اکانت بالاترین دارند ولی عکس جوات از خودشان منتشر میکنند بشارت میدهم که اجر اخروی تضمینشده با شصت انگشت (به قاعده یک وجب) گارانتی، نصیبشان خواهد شد.
توضیح: این کاریکاتور جوات هم اختراع بزرگمهر حسینپور هست. ضمن آرزوی مغفرت برای بازماندگان آن مرحومه اجماعاً کف مرتبی بزنید.
معرفی یک گروه خشن
گاهی آدم دلش الکی میگیره. مخصوصاً این روزها و توی هیر و ویر اخبار انتخاباتی آدم لازم داره که یک خورده از ته دل بخنده. این فرصت خنده هم که قربونش برم زیاد پیش نمیآد. منظورم یه خنده حسابیهها، نه از این تلخخندهایی که بعد از اظهارات مشعشعانه اساتید در اخبار بر لبامون نقش میبنده (تیکه نقش بستن لبخند همون لبخند زدنه اما یه ریزه هنریتر. یه چیزی تو مایههای لبخند خانوم مونالیزا).
به هر حال از اونجایی که من بسیار انسان فروتنی هستم (به جون محمود)، در این قحطی خنده دلم نیومد تکخوری کنم.
این گروه خشن (Khashen Band) احتمالاً یک تعدادی بر و بکس دانشجو یا مشابهش هستند که رو موزیک، کلیپ خونگی درست میکنن. یعنی روی آهنگها لب میزنن و یه جاهایی از کارهاشون هم واقعاً خندهداره. به هر حال اگر حوصله طنز وزین ندارین، سراغ دیدن این ویدئوها نرین و وقتتون رو تلف نکنین. اما اگه دلتون واسه لودهبازیهای دوره مجردی تنگ شده، قول میدم که یه دل سیر بخندین. این شما و این یک نمونه از ویدئوهای این گروه خشن. برای دانلود این ویدئوها در فرمت MP4 هم میتونید از این ترفند استفاده کنید.
عکس تکی من و دایی (علیشون)
از همون اولش هم من مسؤول کشف استعدادهای ناشناخته بودم. شما سنّت افاقه نمیکنه. اون موقع هنوز سجل نبود. اون وقتها که من بچه بودم، برای اولین بار خودم موفقیت گالیور رو کشف کردم و فهمیدم که از همه لیلیپوتیها باهوشتره. این روند کشف استعدادهای درخشان تا زمانی ادامه پیدا کرد که خلاصه الان.
عرضم به طولتون که چیزی حول و حوش ۱۳ سال پیش که آقا داییمون (بیادب منظورم آقدایی نیست. منظورم آقامون علی دایی هست). بعله میگفتم که این بازیکن سابق و مربی فعلی، این آدم پولدار خیلی، این رودخانه مهارت چون سیلی و این مربی تیم ملی را در رشت دیدم. یعنی با تیم ملی اون موقع که استانکو پابلوکویچ هدایتش میکرد برای اولین بار اومده بود اردوی آمادگی که توی رشت تشکیل میشد.
از اونجایی که اون زمان من مخم یک کمی تاب داشت (الان که کلاً مخلصم یه چیزی تو مایههای وایرلس) رفتم که تیممون رو از نزدیک ببینم و شاهد تمریناتش باشم. خلاصه در این بین (همین بینی که تصور میکنید) دیدم یَک جوان رعنای سیبیلوی موقشنگ مثل آهو طول و عرض زیمین (به قول آقا علی پروین) رو داره بالا و پایین میکنه و خلاصه مثل بنز، مثل بوندسلیگا ریدیـــفه. ما هم بعد از بازی جلدی پریدیم و یقهش کردیم و دوربین رو دادیم دست یکی از برو بکس که یک دانه عکس تکی خوشمل ازمون بندازه. خلاصه سند زدیم کشف این استعداد رو در حدی که بعد از اون خودش هم صاحب بنز شد و هم تو بوندس لینگاش رو هوا کرد و خلاصه حالی به حولی. و اینگونه بود که نردکان (ترکیب نردبان و پلکان) ترقی رو به سرعت رفت بالا. حالا بعد از ۱۳ سال این عکس رو از آرشیو خاکگرفته خاطرات شمال که محاله یادم بره کشیدم بیرون و منتشر میکنم. باشد که حالش را ببرید.
پساننوشتار: این مدل مویی که میبینید علی دایی دارد، نمیدانم اسمش چیست اما آن مدلش را که من دارم، اسمش بود لئوناردو دی کاپریویی که آن موقعهای بعد از تایتانیک مد بود وطبیعی است الان جفات به نظر برسد (الان از اتاق فرمان به من اطلاع دادند که تایتانیک سال ۷۶ اختراع شده و با این حساب این مدل باید اسمش لئوناردو داوینچی باشد). عوضش شما هم بروید و قیافه خودتان را در سیزده سال پیش از آلبوم بکشید بیرون. فوقش مثل من باکلاس به نظر میرسید. البته بعضیهایتان هم احتمالا آن موقع در حکم عدم بودید یا داشتید با کهنه و شورتک جلوی بابایتان قر و قمیش میآمدید و مامانتان قربان صدقهتان میرفت. گفتم که گفته باشم جفات هم خودتانید (صدای کف کردن و زدن حضار).
پسانترنوشتار: الان دوباره از اتاق فرمان پیشنهاد دادند که بازی بیبلاگی به نام عکس ۱۳ سال پیش رو به جای دروغ ۱۳ قالب کنیم به ملت. حالا این گوی و این میدان. هر کی وجودش رو داره عکس ۱۰ تا ۱۵ سال پیشش رو بندازه تو وبلاگش (شاید عکس دقیق ۱۳ سال قبل یافت نشه خب). برای شروع از مریم مهتدی، علیرضا مجیدی و آرش کمانگیر میخوام بیان تو گود.
در همین زمینه:
– بازی عکسهای جوات بلاگرها در وبلاگستان – بالاترین
مانیگامی یا چگونه با پول تا کنیم
زیگزاگ– یکی از بازیهای کودکانه ساختن اشیایی چون نمکدان، کشتی، هواپیما و موشک کاغذی است.
چیزهایی که کودکان با کاغذ میسازند چیزی نیست جز «اوریگامی» که بیشتر مردم آنرا میشناسند. آنها با هنر تا کردن کاغذ کم و بیش آشنا هستند. اوریگامی کلمهای ژاپنی است که از دو واژه «Oru» به معنای تا کردن و «Kami» به مفهوم کاغذ تشکیل شده.
امروزه این هنر شاخهها و کاربردهای متفاوتی پیدا کرده است. «مانیگامی» همان اوریگامی است که احجام به جای کاغذ، با پول کاغذی یا اسکناس درست میشوند.
«کاغذ تاشده» یک هنر سنتی در ژاپن است. هنرمند با تا زدنها و الگوهای هندسی مختلف، منجر به ساخت اشکال و احجامی میشود که ما را به یاد حیوانات و اشیای گوناگون میاندازد. معمولاً هر یک از این طرحها با یک صفحه کاغذ مربعی شروع شده و بدون بریدن کاغذ، ادامه مییابد.
احجامی که با اسکناس ساخته میشوند، در بسیاری مواقع جالبتر از احجام کاغذی هستند. نقش و نگارهای روی اسکناسها باعث میشود تا هنرمندان مانیگامی اسکناسها را به گونهای تا کنند که نوشتهها و طراحیهای روی آن در نقاط خاصی از احجام واقع شده و زیبایی دوچندانی به آن ببخشند.