نمیدونم وقتی هوا ابریه من دلم میگیره یا وقتی دلم میگیره، هوا رو ابری میبینم. مهم اینه که آدم بعضی وقتها فکر میکنه که علت دلگرفتگیش رو نمیدونه اما وقتی با خودش رو راست باشه و اون تهتههای مخش رو واکاوی کنه، میتونه علت واقعیش رو پیدا کنه. مسأله اینه که آدم بعضی وقتها میخواد از علت واقعی خیلی چیزها فرار کنه. توانایی آدم برای فرار رو نباید زیاد دست بالا گرفت.
این روزها نوشتن درباره زندگی مثل این میمونه که بخوای با یه دو نقطه پرانتز همه چیز رو شرح بدی. اگه پرانتزها رو با هم اشتباه بگیری، حست از این رو به اون رو میشه. بعضی وقتها میخوای به سادگی از یه دو نقطه ستاره خوشحال بشی، اما بگیر نگیر داره. ستارهها گاهی ضربدر میشن.
ماه: ژانویه 2009
رابرت گیتس، قربون تیپت
آقا یکی به من بگه این آقای رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکا، انگیزهش از پوشیدن کت به شکل یه دست آلبالو یه دست گیلاس، یکی در میون، منگولتینا، چی بوده؟ نه خداییش مُده؟ یادش رفته اون یکی رو هم بپوشه؟ یا شایدم یادش رفته اون یکی رو در بیاره… ما که نفهمیدیم. اگه شما فهمیدین، یه ندا به ما بدین.

پ.ن: الان که داشتم به عکسهای دیگه دقت میکردم، دیدم انگاری دور دستش بانداژ شده. عکس واضحتر رو گذاشتم اینجا. قبلش این عکس رو دیده بودم. فکر کنم کار دست خودش داده. به هر حال معلوم شد نه مد بوده نه شلختگی. آقا ما ارادتمندیم. از همین تریبون سؤالمون رو پس میگیریم. ولی خداییش خوب تیپی زدیها ناکس.
متروی لندن و متروی تهران در یک نگاه
چند وقته میخوام درباره سیستم متروی لندن بنویسم و وقت نمیشه. متروی لندن یا اونطور که اینجاییها بهش میگن آندرگراند، یکی از قدیمیترین سیستمهای حمل و نقل زیرزمینی در دنیاست و نزدیک به یک قرن و نیم قدمت داره. خطهای متروی اینجا اونقدر زیاده که تقریباً میشه گفت به هر نقطه شهر دسترسی داریم. هر خط اسمی داره و توی نقشه با رنگ خاصی مشخص میشه. بعضی از این خطوط اهمیت استراتژیک دارن و منظم بودنشون خیلی مهمه. مثل خطی که از مرکز شهر میگذره و به همین علت به سنترال لاین معروفه و خطی که به سمت فرودگاه میره. در واقع وقتی متروی اینجا رو با متروی تهران (نقشه) مقایسه میکنم، در اولین نگاه به نتیجه میرسم که اگه متروی تهران با این گستردگی در سطح شهر ساخته میشد، تهرونیها هم مثل لندنیها کمتر رغبت میکردن که ماشین خودشون رو ببرن بیرون. بعضی از ایستگاههای اینجا تقریباً هر یک دقیقه یک بار ترن دارن و البته بعضیهاشون که اهمیت کمتری دارن هر یک ربع یک بار یا بیشتر. اما بپردازیم به حواشی و چیزهای جالبتر.
– توی ایستگاههای پررفتوآمد قسمتهایی به شکل نیمدایره مشخص شده که توش نوازندهای ساز خودش رو میزنه یا آواز خودش رو میخونه. (عکس)
– محاله توی ایستگاههای متروی اینجا بتونی سطل زباله پیدا کنی. از قرار معلوم بعد از بمبگذاریهایی که توی متروی اینجا شد، آشغالدونیها رو برداشتن که کسی توشون چیزهای خطرناک نذاره.
– آگهیها تبلیغاتی از در و دیوار ایستگاهها بالا میرن. دیوار کنار پلهبرقیها که تا قبل از این پر بود از آگهیهای که تو کادرهای مخصوص هستند، کمکم جای خودشون رو با نمایشگرهای دیجیتالی عوض میکنن که آگهیها متحرک توشونه و وقتی روی پله در حال حرکتی و نمایشگرهای مختلف از جلوت حرکت میکنن، معمولاً هر نمایشگر داره ادامه داستان نمایشگر قبلی رو پخش میکنه که از داستان تبلیغاتی جا نمونی.
– خیلی از این آگهیها بهترین مکان برای پیدا کردن برنامه نمایشگاهها، گالریها، سینماها و تئاترها هستن و خیلیهای دیگهشون یه جورهایی اثر هنری شمرده میشن.
– دو سه تا روزنامه رایگان توی مترو، یا جلوی ورودی مترو توزیع میشن که مهمترینشون مترو، لایت و دِ لاندن پیپر هست.
– بیشتر مردم توی مترو در حال خوندن و مطالعه هستن. یه تعدادی از همین روزنامههای رایگان میخونن و بقیهشون هم یه کتاب دستشونه.
– ورود سگ، گربه، چمدون و دوچرخههای تاشو به متروی لندن ممنوع نیست. از این چیزها توی هر واگنی ممکنه ببینین.
– نقشه متروی لندن رو با نقشه متروی تهران مقایسه کنین. این نقشه از بس خط تو خطه که بعضیها از توش کلی عکس حیوون و جک و جونور پیدا کردن.
– یکی از اماکن پرطرفدار برای خودکشی توی لندن، همین متروی لندنه. واسه همین هم این خودکشیها کلی خبرساز میشن چون برای حملونقل ملت اختلال به وجود میاد.
– متروی لندن ایستگاههای متروک هم داره و البته ارواح مشهوری که ساکن این ایستگاهها و ایستگاههای فعال هستن. خودتون بخونین.
برنامه دوم کلیک تو راهه
نه اینکه خودم خوشم بیاد هی درباره کارم بنویسمها. بیشتر از هر چیزی حال میکنم درباره زندگی روزمرهم بنویسم. اما لامصب انگار وقت شده جن و ما شدیم بسمالله. مثل ماهی از دستمون لیز میخوره. به هر حال شدید درگیر کار هستم و الان با بدنی کوفته و لهیده در حال نگارش این سطور.
عرض کنم حضورتون که بعد از این برنامه اول که کلی هم تکرار شد و حال خودم رو هم بد کرد، برنامه دوم در پیشه که فردا پنجشنبه ساعت ۱۷:۳۰ به وقت تهران قابل مشاهدهست. از برنامه اول این رو بگم که کلی ایمیل و پیام و اساماس و تلفن داشتم که خدا رو شکر کلی انرژی بهم داد. توشون هم پر بود از تبریک و پیشنهاد و نظر به در بخور. خیلی دوست دارم به پیشنهاد پژمان عمل کنم و به این سؤالها دونه دونه جواب بدم، اما خداییش تا حالا وقت نشده. اما قول میدم به زودی به مهمترینهاشون جواب بدم. یک چیز رو مطمئن باشید. من همه ایمیلها رو میخونم. فقط ترجیحاً بفرستینش به ایمیل برنامه که توی جلساتمون قابل بحث باشه. اگه به ایمیل شخصی من بیاد نمیتونم مطرحشون کنم. مجبورم رو هوا حرف بزنم. سعی میکنم توی همین چند روز آینده درباره یه چیز دیگه غیر از کلیک هم بنویسم که حالتون از این وبلاگ بهم نخوره. هر چی باشه اینجا وبلاگ شخصی منه نه برنامه! فعلاً لینکهای لینکدونی رو دریابید تا بیام.
بازخوردهای کلیک فارسی و زمانهای بازپخش
خب برنامه اول کلیک فارسی هم پخش شد و خوشبختانه هم ایمیل گرفتم و هم کلی پیام و نظر و بازخورد از جاهای مختلف. واقعاً ممنونم از این همه انرژی که به من و همکارهای دیگهم دادین. به ویژه همکارهای انگلیسی که این همه سال کلیک انگلیسی رو تولید میکردند، انتظار این همه بازخورد رو نداشتن و فکرش رو هم نمیکردن که فارسیزبانها اینقدر به آیتی علاقمند باشن. هر چند از قبل بارها بهشون گفته بودم این موضوع رو اما تا به چشم خودشون نمیدیدن، باورشون نمیشد. سعی میکنم برنامه بهتر بشه و تا جایی که ساختار برنامه اجازه میده به پشنهادها عمل کنم.
اما به کسایی که این برنامه رو ندیدن، بگم که علاوه بر امکان مشاهده زنده و مشاهده آنلاین، امروز هم برنامه تکرار میشه. در واقع زمان پخش به اینصورته: برنامه برای بار اول هر هفته پنجشنبه ساعت ۱۷:۳۰ پخش میشه و تکرارش روزهای شنبه ساعت ۲۰:۳۰، یکشنبه ۱۷:۳۰ و چهارشنبه ۲۰:۳۰ خواهد بود. دنبال این هستم که در صورت امکان سایت کلیک، کامل بشه. خیلی از دوستان خواسته بودن که امکان دریافت (دانلود) برنامه وجود داشته باشه، امکان مشاهده از طریق پلیرهای دیگه فراهم بشه و متن برنامه در سایت قرار بگیره و علاوه بر اون به صورت هفتگی براشون ایمیل بشه. فعلاً این امکانات وجود نداره اما مطمئن باشید که به شدت دنبالش هستم تا این امکان رو به برنامه بدن. ارادتمند همگی.
پخش اولین برنامه کلیک فارسی از تلویزیون بیبیسی
دوستان عزیز. اولین برنامه کلیک فارسی تا کمتر از یک ساعت دیگه یعنی ساعت ۱۷:۳۰ به وقت تهران پخش خواهد شد. بسیار خوشحال میشم اگه نظراتتون رو به آدرس برنامه یعنی [email protected] بفرستین. در واقع بازخوردها رو اگه مستقیم به خودم بدین، یا مثلا اینجا بگین فقط به دست خودم میرسه اما اگه به این ایمیل بفرستینش، به طور رسمی منتقل میشه.
خلاصه آماده ترکاندن میلباکسمون هستم!
اگه به ماهواره دسترسی ندارین، به طور آنلاین و از طریق لینک پخش زنده ببینین. بعد از پخش هم قابل دیدن هست و میتونین بارها ببینینش. کجا؟ اینجا: bbcpersian.com/click. این صفحه، وبپیچ کلیک هست که به مرور کاملتر میشه و متن برنامهها هم توش قرار میگیره و برنامهها رو توش آرشیو میکنیم.
منتظر ایمیلهاتون هستم.
آگهی تلویزیون فارسی بیبیسی (شماره دو)
همونطوری که خیلی از شما متوجه شدین، سایت بیبیسی فارسی یه نغییرات کوچیکی کرده و در حال حاضر شما در بالای سایت دکمه پخش زنده تلویزیون رو میبینین. در عین حال جدول پخش برنامهها هم اینجاست که تقریباً همه اطلاعات توش هست. با کلیک روی بعضی از برنامهها میتونین یک ویدئو هم ببینین. برای مثال ویدئوی مربوط به معرفی برنامه کلیک از اینجا قابل دیدنه. حالا هم آگهی تبلیغاتی جدید تلویزیون رو همینجا ببینین. این هم دو تا پوستر از تلویزیون فارسی بیبیسی: شماره ۱ و شماره ۲. و در آخر این هم صفحه اینترنتی تلویزیون.
آگهی تلویزیون فارسی بیبیسی (شماره یک)
حالا دیگه همهتون میدونین که تلویزیون فارسی بیبیسی از چهارشنبه شروع به کار میکنه. ویدئوی جدیدی که اینجا میذارم در واقع یکی از آگهیهای این کانال هست که میبینین. توی روزهای آینده هم ویدئوهای دیگهای میذارم براتون.
وقتی انسان تنگش بگیرد
یعنی معتقدم واقعاً هر کسی بخواهد بگوید که از ایران آمده بیرون و با توالتهای خارجه مشکل نداشته، یا خیلی خواسته کلاس آلامدی و فرنگیبازی بگذارد یا آنکه سریعاً خودش را به من معرفی کند تا یک جورهایی از خجالتش در بیایم.
اما حالا که بحث شیرین توالت به میان آمد و من هم سر دلم باز شد، باید به حضورتان بگویم که اساساً این توالت، دستشویی، مستراح، خلاب یا هر اسم دیگر، چیز بسیار مهمی در زندگانی بشریت است به حدی که نگو و حتی نپرس. همین بس که برایش هر ساله یک جشنواره هم برگزار میشود که خدا وکیلی از جشنوارههای معتبر فیلم وطنی و غیروطنی دیدنیتر است. بعضی کشورها هم به این مکان ٱنچنان اهمیتی میدهند که آدم حسودیش میشود. اصلاً خودتان بروید و این صفحه ویکیپدیا درباره توالتهای ژاپن را بخوانید و محظوظ شوید. خلاصه آنکه اگر انسان تنگش بگیرد، حتی توالت همراه هم میسازد که آوردهاند اختراع زاییده احتیاج است.
بگذریم… این لندن، سر تا پایش را بگردی یک توالت ایرانی پیدا نمیکنی. حتی توی رستورانهای ایرانیش، با ترشی لیته و گوشتکوب و کباب و دوغ، وقتی به اسم مکان با ریشه «ر و ح» در باب استفعال میرسی، همه چیز ژیغانس میشود (خودم هم نفهمیدم چی گفتم). به هر حال این توالت فرنگی، من را که نه، ما را کشتانده است. باز خدا پدر کشور همسایه یعنی ترکیه را بیامرزد که ته هر کدام از توالتهای فرنگیاش یه چیزی چسبانده که گویا از نزدیکان بیده است و آب میپاچد به ماتحت انسان. نمیدانم چرا این غربیها یک کمی تهاجم فرهنگی از جانب ما نمیشوند تا مستراحهایشان را آپ تو دیت کنند! خلاصه آنکه ایرانی جماعت، همیشه یک عدد شیلنگ را همراه توالتشان میکنند. هر وقت هم دیدید که در توالتهای دیگر چند تا لیوان یکبار مصرف جا مانده، بدانید که یکی مثل خودتان از آنجا استفاده کرده است.
از اطلاعات مفید دیگر در باب توالت همین بس که کلاً لندن با معضل کمبود دستشویی مواجه است. برای همین هم خیلیها توی خیابان از توالتهای مکدونالد و برگر کینگ برای راحت کردن خودشان استفاده میکنند. خیلیها هم میروند سراغ باجههای تلفن قرمز معروف لندن. برای همین هم این باجهها اغلب بوی ادرار میدهند. البته شهرداری لندن چند وقتی است که توی اماکن پرتردد شهر و از قرار معلوم شبهای تعطیل که مصرف نوشیدنیها افزایش مییابد، تعدادی توالت صحرایی بیدر و پیکر میگذارد تا مردم (به جز زنها) خودشان را راحت کنند! و صد البته در راستای برابری جنسیتی، خانمهای محترم میتوانند با استفاده از چنین وسیله مفیدی، ایستاده کارشان را انجام دهند.
پژوهشی پیرامون موسیقی شمارش معکوس بیبیسی
هوا آفتابیه و من سرما خوردم! این بدترین اتفاقیه که میشه برای من بیفته وقتی که میخوام از یک روز آفتابی برای بیرون رفتن استفاده کنم. در نهایت این واقعه اسفبار رو مرتب به خودم تسلیت میگم.
این روزهای آخر قبل از شروع کار تلویزیون کارها جدیتر شده و به طرز نفسگیری تلاشها بیشتر. همونطوری که به طور رسمی اعلام شد ۱۴ ژانویه برنامهها روی آنتنه و از دیروز هم جای نوارهای رنگی و بوق تست که در چند ماهه اخیر روی کانال مشاهده میشد، بنری قرار گرفته که ساعات پخش رو اطلاع میده.
به زودی هم نمونههای دیگهای از برنامهها رو روی فرکانسها و شبکههای دیگه تلویزیونی خواهید دید. برنامه کلیک فارسی هم یکی از برنامههایی هست که قراره از این شبکه پخش بشه. پنجشنبهها ساعت ۱۷:۳۰ به وقت تهران زمان پخش این برنامهست و در طول هفته سه بار دیگه هم تکرار خواهد شد.
اما این روزها به چیز جالبی برخوردم که معروفه به شمارش معکوس بیبیسی یا BBC Countdown. یک کار یک دقیقهای که معمولاً برای وقتی در نظر گرفته شده که مجری روی تصویر نیست. با کمی جستوجو متوجه شدم که موسیقی این شمارش معکوس رو فردی به نام David Lowe ساخته و نسخههای متعدد و تنظیمهای متفاوتی از اون هر سال درست میشه. این ویدئو انواع اون رو که برای بخشهای مختلف خبری آماده شده بهتون نشون میده. تنظیمهای مختلفی از این موسیقی همراه تصاویر متفاوت هر سال ساخته میشه که مجموعه اون رو از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۸ میتونین از این ویدئو ببینید. به زیرنویسهای این ویدئو دقت کنید که توضیحات جالبی رو ازش میتونین بخونین. برای شبکه عربی بیبیسی هم تنظیمی متفاوت وجود داره که میشه از اینجا دیدش. اگه دوباره به ویدئویی که چند روز پیش از بیبیسی فارسی گذاشتم، دقت کنید و به موسیقی اولش گوش بدین، میبینین که همین آهنگ با مایههای موسیقی شرقی و سازهای ایرانی ساخته شده.
تصاویری از برنامههای تلویزیون فارسی بیبیسی
تلویزیون فارسی بیبیسی به زودی پخش سراسری برنامههای خودش رو از طریق ماهواره آغاز میکنه. چند وقتی هست که برخی از دوستان سؤال میپرسن که چه خبر از برنامههای این تلویزیون. خب برای این که یک نمای کلی از تنوع برنامهها و کیفیتش رو نشون بدم، ویدئویی رو که برای همین منظور تهیه شده، منتشر میکنم. این تصاویر برای اولین بار هست که به طور عمومی منتشر میشه. منتظر این تلویزیون باشید. به زودی… خیلی زود.
آیا فیلم «مرد بلهگو» سیصد جدیدی خواهد شد؟
عجب تیتر تحریککنندهای!
فیلم Yes Man یا «مرد بلهگو»، محصول شرکت فیلمسازی برادران وارنر یکی از فیلمهایی هست که این روزها اکران شده و توی همین چند وقت گیشهها رو تسخیر کرده. البته بازی جیم کری توی این فیلم کافیه تا هر کسی رو به سالن سینماها بکشونه. دیدم که بعضی از رسانههای ایرانی این فیلم رو به «مرد بله قربان گو» ترجمه کردن که با توجه به محتوای فیلم، معادل نامناسبی به نظر میرسه.
به هر حال دیشب رفتم این فیلم رو دیدم. یک فیلم کمدی که میتونه مخاطبش رو بخندونه. داستان این فیلم درباره مردی به نام کارل آلن (با بازی جیم کری) هست که عادت کرده به همه چیز پاسخ «نه» بده. وقتی با یکی آشنا میشه که از این کلاسهای تغییر تفکر و نگاه نو به زندگی دارن، روشش رو تغییر میده. با توجه به آموزه این کلاسها باید به همه چیز پاسخ مثبت و بله بگه و این مسأله علاوه بر موفقیتش، جاهایی باعث مشکلات خندهداری میشه.
قرار نیست که این فیلم رو نقد کنم فقط اشارهای میکنم به یک بخشهایی در این فیلم که میتونه برای ایرانیها جالب باشه. در بخشی از این فیلم کارل داره ایمیلش رو چک میکنه. یک پیغام از یک سایت همسریابی ایرانی به نام Persian Wife Finder (دنبالش نگردین وجود خارجی نداره) براش فرستاده میشه. خانوم ایرانی به اسم فرنوش (با بازی آنا خواجه) از طریق سایت به کارل پیشنهاد آشنایی میده و کارل هم بر اساس روش جدیدش بهش میگه بله! بعدش هم با هم قرار میذارن و فرنوش با حجاب (روسری صورتی) سر قرارش توی یک رستوران حاضر میشه در حالی که دوست صمیمی کارل و نامزدش هم اونجان و از انتخاب فرنوش تعجب میکنن.
یه پاورقی همینجا بیام. این صحنه توی تریلر فیلم هست (دقیقه ۱:۱۰) سمت چپ این سایت یک سری کلمات فارسی نوشته شده که چند تاش قابل تشخیص هستند. مثل خوشآمد، شما، چطور که احتمالاً از روی یک مترجم آنلاین ترجمه شدن.
گرچه توی این فیلم زنهای ایرونی رو طوری نشون دادن که انگار برای رفتن از ایران حاضرن به هر ازدواجی بله بگن اما یک جایی از فیلم از خجالت دولت آمریکا هم در اومدن. جایی که پلیس میاد و کارل و دستگیر میکنه برای اینکه بهش مشکوکه که با تروریستها همکاری کرده. یکی از مدارکش هم عکسهایی هست که از کارل و فرنوش گرفتن و علت های دیگه هم شرکت کارل در کلاسهای آموزش زبان کرهای و خلبانی به خاطر همون نه نگفتن به پیشنهادهاست. و لابد همه اینها از نظر دولت آمریکا، آمادگی برای یک عملیات تروریستیه!
نکاتی که گفتم به ویژه موضوع فرنوش و حجابش یک مقداری هم باعث اعتراض شده. البته فعلاً در سطح وبلاگهای انگلیسی. برای نمونه میتونین متن این وبلاگ رو بخونین. حالا معلوم نیست کی پاش به وبلاگهای ایرانی هم کشیده و جنجال ضدهالیوودی جدیدی شروع بشه.
از سال نوی میلادی تا باشگاه وحشت لندن
قبل از هر چیزی سال نوی میلادی مبارک. هر چند برای من نوروز وقتیه که واقعاً حس میکنم سال عوض شده. دیشب با صنم و علی و مهرناز رفته بودیم کنار تیمز تا آتشبازی ببینیم. مرکز اصلی آتشبازی کنار بزرگترین چرخ و فلک دنیا یعنی چشم لندن یا لاندن آی بود. این چرخ و فلک اینقدر بزرگه که بیشتر شبیه یک دایره بزرگ با اتاقهای شیشهای آویزون دورشه. دیشب هم یه عده بلیت این اتاقکهای شیشهای رو خریده بودن تا شب سال نوی میلادی رو توی آسمون و نزدیک آتشبازی بگذرونن. ما هم توی خیابون همراه جمعیت راه افتادیم. یک چیزی شبیه راهپیمایی بود. خلاصه رسیدیم کنار رودخونه و وقتی ساعت ۱۲ شب شد و سال تحویل شد، آتشبازی رو تماشا کردیم (اگه دوست دارین این ویدئو رو از همین لحظات ببینین).
اما چیزی که برای من جالبه، مدیریت این همه آدم توی خیابونه. دیشب تا دلت بخواد پلیس توی خیابون بود. اما نه خشونتی دیده میشد نه کسی احساس ترس میکرد. ملت میرفتن باهاشون عکس یادگاری میگرفتن (یه لحظه فکر کنید ملت بخوان با نیروی انتظامی خودمون عکس یادگاری بندازن). به هر حال دیشب متروی لندن تا ۴٫۵ صبح باز بود و رایگان همه رو میرسوند سر خونه و زندگیشون.
از اینها گذشته یکی از جاهای جالبی که بهش سرک کشیدم جایی بود به نام باشگاه وحشت. پریشب رفتم اونجا تا یه کمی بترسم. والله… اینجا با ترسوندن ملت هم پول در میارن! خلاصه بلیت خریدم و توی صف وایسادم تا برم توی اون بیغوله و ببینم چه خبره. مردم رو توی دستهها هست تایی میفرستادن توی یه دالون پیچ در پیچ تاریک با نورها و سر و صداهای عجیب. اولش یه بابایی با سر و صورت خونالود اومد و با داد و فریاد دستامون و دندونامون رو چک کرد! همین اولش یه خانوم و آقا و بچهشون که قیافهش مثل گچ شده بود، انصراف خودشون رو از ادامه کار اعلام کردن و برگشتن. بنابراین بقیه راه رو ما ادامه دادیم. حالا فکر کنین یهو از بالای سرت یکی میاد با نعره دست میکشه روی کلهت. یا مثلا توی یه جایی مثل زندون گیر میکنی و از در و دیوارش چند تا خل و چل دیوونه با قیافههای درب و داغون زامبی میخوان بترسوننت. خب این اطرافیانمون خیلی جیغ و ویغ کردن اما من هر چی سعی کردم به ذره بیشتر نترسیدم (اسمایلی پینوکیو). بیشتر ترس اینجا اینه که آدم یکه میخوره از اتفاقی که نمیدونه میخواد براش بیفته. به هر حال این سایتش. برین توش گشتی بزنین و عکسهای موجودات جهنمیش رو ببینین.