خوشبختانه ایرانیهای کاربر اینترنت، همیشه روایتهای خودشون رو از اینترنت دارن. اون طوری که دوست دارن از اینترنت و ابزارش استفاده میکنن. حالا درست یا غلطش رو کاری ندارم. گاهی این وسط ممکنه به بیراهه برن. اما برای من کاربردهای تازهای که برای ابزار آنلاین به خصوص سایتهای وب ۲ پیدا میکن، جالبه.
در جریان انتخابات ایران توییتر رسماً به یک ابزار اطلاعرسانی سریع بدل شد. همین اتفاقات شاید در تغییر پرسش معروف توییتر بیتأثیر نبود. این که به جای «داری چی کار میکنی؟» سؤال دیگهای به صورت «الان چه اتفاقی داره میافته؟» بالای جعبه نوشتن توییت دیده میشه به نظر من ناشی از همین اتفاقات و تغییر کاربریه.
همین مسأله رو از جهتی دیگه بیشتر از چند ساله داریم توی فرندفید میبینیم و در یک سال اخیر شدتش بیشتر شده. فرندفید در زیستبوم انحصاری خودش بیشتر از این که برای پیگیری فعالیت دوستانتون باشه، تبدیل شده به محل بحث و مبادله تجربیات و شوخی و خنده و ابراز دلتنگی و خیلی چیزهای دیگه. فرندفید فارسی بیشتر یه کاربرد شبکه اجتماعی دوستیابی داره. خیلیها با هم اونجا آشنا میشن و حتی برای هم تولد میگیرن و سعی میکنن تا جایی که از دستشون بر میاد آرزوهای هم رو برآورده کنن. گرچه مثل هر محیط دیگهای دلخوری و دعوا و بلاک کردن هم توش وجود داره. همه طیفی هم اونجا پیدا میشن. از سیاسی و غیرسیاسی گرفته تا هنرمند و نویسنده و بلاگر و جواهرساز و دانشجو و دانشآموز و خلاصه ایرانیان اطراف و اکناف جهان که هر کدومشون به کاری مشغولن. این یک کاربرد جدید برای سایتی هست که قراره فعالیتهای یک فرد رو به طور متمرکز یک جا گردآوری کنه اما ترکیبی از همین وظیفه به همراه فوروم و چتروم و فتوبلاگه. جایی که از قرار کوهنوردی توش تنظیم میشه تا معرفی نرمافزاری که توسط یکی از اعضاش نوشته شده. از پادکست توش منتشر میشه تا دستور آشپزی. خلاصه یه جامعه واقعی با اصطلاحات خاص خودش مثل شخم زدن، و دواندوان و م.ب و چیزهای دیگه که مردم کوچه و خیابون مجازی ممکن نیست معناش رو بفهمن. کوچه فرندفید زبان خیابانی خودش رو داره. اسلنگ خودش رو داره و خیلی چیزهای منحصر به فرد خودش رو. خورشید اونجا هیچوقت غروب نمیکنه چون همیشه یه عده هستن که بیدارن. شیفت شب داره. در واقع وقتی که توی ایران همه خوابن ترکیبی از بچههای داخل و خارج ایران بیدارن و دارن اونجا فعالیت میکنن. این از این.
یک مورد جالب دیگه گوگلریدر هست یا اون طور که کاربران فارسیزبانش میگن، گودر (واقعاً کی اولین بار این واژه ترکیبی گودر رو از گوگلریدر ساخت؟ یه همچین اتفاقات خجستهای معمولاً توی زبان فارسی نمیافته. دستش درد نکنه). خلاصه این گودر که قراره همه توش مطالب رو از سایتهای مختلف بخونن و به هم توصیه کنن، علاوه بر این وظیفه، داره وظایف دیگهای هم انجام میده. مثلاً کلی نوشته توش هست که به هزار و یک دلیل توی وبلاگها نوشته نمیشن و مستقیم توی گودر میان. این روزها حتی سر و کله آگهیهای گودری پیدا شده. دوستان از طریق گودر به هم اطلاع میدن که دنبال کار میگردن. یا شرکتشون میخواد یکی رو استخدام کنه. یا آگهیدهنده میگه که میتونه یه بورس برای یه فارغالتحصیل فیلان رشته توی دانشگاه بیسار در کشور بهمان جور کنه. یا مورد جالب دیگهای که دیدم، نویسندهای که خبر چاپ شدن کتابش رو به امواج گودر سپرده بود تا هزار هزار تکثیر بشه و به هر جایی که میخواد برسه.
وب ۲ اینه. پویا و پرتحرک و انعطافپذیر. با وجود وب ۲ من میتونم درک کنم که چی شد گونههای مختلف جانوری در طول تاریخ به وجود اومدن. چرا که از یه محصول، گاهی چنان کاربردهایی دیده میشه که فقط مختص یه کشور، یه زبان یا یه جمع خاصه. درست مثل همون کاری که ایرانیها با الکل طبی میکنن. استفاده در جهت رفع نیازهایی که در حالت معمول امکان پاسخ بهشون نبست.
آگهی
درآمد فقط برای میهنبلاگیها
میهنبلاگ یکی از سرویسهای خوب و محبوب فارسی برای وبلاگه که چند روز پیش پنجمین سالروز خودش رو جشن گرفته. میهن بلاگ چند وقت پیش فروخته شد به مؤسسه توسعه تجارت الکترونیک صبا در واقع همون مجموعهای که شبکه اجتماعی کلوب رو هم اداره میکنه. طبق گزارش سایت الکسا هر دوی این سایتها، از پربینندهترین وبسایتهای ایران هستن و این طور که به نظر میاد، بخش بزرگی از ترافیک اینترنت ایران به سوی این دو سایت هدایت میشه.
از قرار معلوم کلوب که به عنوان پروژه در دل یکی از شرکتهای قدیمی ایرانی شکل گرفت، تونست به جذب کاربران زیاد و موفقیت در جذب آگهی، به درجهای برسه که مؤسسه توسعه تجارت الکترونیک صبا ازش بیاد بیرون و در نهایت با اضافه شدن میهنبلاگ به این مجموعه، بتونه کاربران بیشتری رو از این دو سایت به سوی هم هدایت کنه و در نهایت بازار وسیعتری برای پخش آگهی پیدا کنه. در این بین برای پخش آگهی به سرویسهای رقیب دیگه هم پیشنهاد داد و با این کار در حال حاضر یکی از قویترین شرکتهای پخش آگهی در فضای فارسی اینترنته. آگهیهایی که این مؤسسه جذب میکنه در مجموعهای از سایتهای پربیننده فارسی پخش میشن.
حالا میهنبلاگ قصد داره بخشی از درآمد خودش از راه آگهی رو با نویسندگان وبلاگ، تقسیم کنه. ایجاد فروشگاه برای هر کاربر ایدهای بود که قبلاً همین مجموعه در سایت کلوب پیاده کرده بود. اما پیشنهاد فروشگاه یا به عبارت دقیقتر ایجاد یک ویترین در وبلاگ، میتونه موفقتر باشه. میشه گفت پروفایل یک کاربر در سایت کلوب چندان بازدیدکننده نداره اما یک بلاگر، همیشه در حال تولید محتواست. مشکل بلاگر ایرانی هم اینه که نمیتونه درآمدی کسب کنه. اما اگه این امکان جدید میهنبلاگ رو جدی بگیریم و موفق باشه، میشه گفت اولین گام جدی برداشته شده. بلاگر مطلبش رو مینویسه و آگهی رو براش یه شرکت معتبر جذب میکنه و درصدی هم به اون میده. این یک قدم جلوتر از سرویسهای وبلاگی دیگه هست. سرویسهایی که آگهیها رو در کنار وبلاگها پخش میکنن و در بسیاری موارد نویسنده وبلاگ با نوع آگهی کنار صفحه مشکل داره. در حالی که در این سرویس، بلاگر میتونه نوع تبلیغش رو انتخاب کنه. این طور که در وبلاگ مدیران میهنبلاگ نوشته شده، این سیستم نمایش آگهی هم مثل گوگل هوشمندانه عمل میکنه و بر طبق متن، آگهی نشون میده. منتظر گامهای بعدی محمدجواد شکوری مقدم و همکارهاش میمونیم.
فقط آگهیهایی از گوگل را ببینید که دوست دارید
گوگل همیشه امکان این رو به صاحبان سایت میده تا نوع آگهیای رو که قراره توی سایتشون نمایش بدن، انتخاب کنن. اما من تا امروز نمیدونستم که این امکان رو برای مخاطبان این سایتها و آگهیها هم فراهم کرده. برای مثال شما به عنوان کسی که وبگردی میکنین، میتونین برای گوگل طوری تعریف کنین، که مایلین چه نوع آگهیهایی رو ببینین.
برای این کار لازمه به بخش ترجیحات آگهیهای گوگل یا Ads Preferences برین. در بخش Your interests میتونین علاقمندیها خودتون رو به فهرست اضافه کنین یا مواردی رو که توی فهرستتون هست، حذف کنین. به این ترتیب تنها در دستهبندیهای مورد علاقهتون، تبلیغات گوگل رو خواهید دید. این تنظیمات در یه کوکی ذخیره میشه تا هر بار که از روی کامپیوترتون وارد وبسایتی میشین، جلوی آگهیهایی رو که دوست ندارین بگیره. در عین حال هیچ مشخصه دیگه شخصی شما ذخیره نخواهد شد و شناسه کوکی هم در همین صفحه موجوده. در ضمن میتونین از بخش Opt out این صفحه، کل این تنظیمات رو لغو کنین. چگونگی کار این سرویس و توضیحات بیشتر رو از این ویدئو ببینین:
چرا گوگل دلش به حال شما میسوزه؟
گوگل هم مثل خیلی از شرکتهای بزرگ دیگه معتقده مشتری کسی هست که با شرکتش منافع مشترک داره. به عبارت دیگه یه رابطه دو طرفه برد-برد. اگه شما بتونی آگهیهای ناخواسته رو از جلوی چشمت دور کنی و در دستههای مورد علاقهت، آگهی ببینی، امکان کلیک کردنت روی آگهی افزایش پیدا میکنه و حتی ممکنه منجر به خرید از سایت آگهیدهنده بشه. این موضوع گوگل رو در درجه اول خوشحال میکنه. اما گوگل جز شمای بیننده، دو نوع مشتری دیگه هم داره. اولیش وبسایتی هست که آگهی رو به نمایش درمیاره. این سایت از هر کلیک شما، درصدی از پول تبلیغ رو به دست میاره. هر چی شما آگهی دلخواهت رو بیشتر ببینی و بیشتر کلیک کنی، اون بیشتر پول در میاره. اما مشتری نوع سوم هم وبسایتی هست که به گوگل پول میده تا آگهیش رو پخش کنه. اون هم خوشحال خواهد بود اگر مشتری نوع اول که شمای بیننده باشی، به درستترین جای ممکن مراجعه کنی، یعنی جایی که نوع آگهیش رو خودت انتخاب کردی. پس میشه یه نوع رابطه با برد چهار طرفه. این وسط هم، گوگل از همه خوشحالتره چون تونسته خوشحالی خودش رو با نسبتهای مختلف بین بقیه تقسیم کنه و خودش هم پول بیشتری به جیب بزنه.
ویدئوی داستان گوگل
چند وقته میخوام درباره نوع جدیدی از تبلیغات آنلاین که اتفاقاً مورد علاقه گوگل و شرکتهایی مثل اون هست بنویسم، اما متأسفانه وقت نمیشه. الان چند هفتهای میشه که تبهای بالای فایرفاکسم پر شده از این نوع آگهیها اما توان نوشتنش تا حالا نبوده، هر چند به یکی از دوستان قول دادم تا دربارهش بنویسم. به هر حال ویدئویی که چند وقت پیش در کانال بریتانیایی گوگل روی یوتیوب منتشر شد و توییتی که چند دقیقه پیش توییتر گوگل پرتابش کرد، باعث شد باز هم به این کار عقبافتاده اشارهای بکنم.
ویدئوی مربوط، در واقع داستان یازده ساله گوگل و شرکتش در کمی بیش از دو دقیقه هست. از دانشگاه استفورد تا مانتین ویو. شما رو به دیدن این ویدئو دعوت میکنم.
گذرواژه شیرین چیه؟
دنیای عجیبیه. امروز یه آگهی توی سایت بالاترین دیدم با این مضمون که «شیرین، با من ازدواج میکنی؟»
با کلیک روی این آگهی وارد یک وبلاگ میشی که این متن توش نوشته شده:
امشب، ۲۱ مهر، یکی از بزرگترین شبهای زندگی من است. شبی که قرار است به دوستدخترم پیشنهاد با هم بودن و برای هم بودن برای تمام زندگی بدهم.
اگر شما شیرین هستید، لطفا کلیک کن، پسورد را حدس بزن (نام محلی که الان هستیم) و وبسایتمان را ببین. اگر شیرین نیستید، لطفا برای ما آرزوهای خوب بکنید.
البته این متن با کمی تفاوت به انگلیسی هم نوشته شده. البته من نمیدونم هدف از نوشتن این متن به انگلیسی چیه. قاعدتاً اگه طرف شیرین باشه و ایرانی و صاحب آگهی هم واقعاً قصد خیر داره، نیازی به این که موضوع رو به انگلیسی هم مطرح کنه نداره. مگر این که بخواد یه کم اینترنت رو شلوغ کنه و موضوع رو یه کمی رسانهای کنه. البته توی وبلاگی که این لینک به اون سمت میره، آگهی گوگل هم دیده میشه و البته ازدواج هم خرج داره! (اسمایلی بدجنسی و بدبینی).
البته شما اگه شیرین باشین و گذرواژه مورد نظر رو هم بدونین در نهایت میرسین به این صفحه و باید کلمه رمز رو وارد کنین تا حلقه رو تصاحب کنین.
به هر حال این موضوع رو که دیدم، یاد یه داستان دیگه افتادم که نزدیک به دو سال پیش اتفاق افتاده بود. اون موقع هم یه طراح وب ۲۱ ساله به اسم پاتریک، توی متروی نیویورک یه دختری رو میبینه و یک دل نه صد دل عاشقش میشه. بعدش هم میره خونه و یه وبسایت طراحی میکنه به نام دختر نیویورکی رویاهای من و خلاصه طرف رو پیداش میکنه. داستان کاملش رو میتونین اینجا توی وبلاگ زهرا بخونین.
مورد جالبی بود و فکر میکنم به زودی سر و صدای بلندی ازش توی رسانهها در بیاد.
آگهیهای تبلیغاتی بر اساس فیلم ۱۹۸۴ جرج اورول
توی نوشتههای اخیرم، رد پای تبلیغات آنلاین زیاد پیدا میشه. حالا هم میخوام درباره یک نمونه جالب دیگه بنویسم.
احتمالاً خیلیهاتون رمان ۱۹۸۴ جرج اورول رو خوندین و شاید بعضیهاتون هم فیلمش را دیده باشین. یک سکانس از این فیلم هست که مردم مثل ماشین به سمت جایی مثل سینما میان تا برادر بزرگ براشون سخنرانی کنه، در حالی که همهشون مسخ حرفهای ایشون هستن. به هر حال دیدن این فیلم با توجه به شرایط جهانی و زمینی و سماوی توصیه میشه.
اما نکته اینه که شرکت اپل در سال ۱۹۸۴ آگهی تلویزیونی درست میکنه (مقاله ویکیپدیا) که عین به عین از روی همین سکانس مشهور ساخته شده. با این تفاوت که به نظر میرسه برادر بزرگ کسی نیست جز بیل گیتس، مدیر ثروتمند شرکت مایکروسافت. در واقع کسی که روی پرده میبنیم، به بیل گیتس شباهت داره و در حال شستوشوی مغزی مردمه. تا این که یه خانم دونده از بین جمعیت میاد و تبرش رو به سمت پرده پرتاب میکنه. در واقع اون خانوم نماد اپل هست که میخواد ساختارشکنی کنه و عادت مردم رو عوض کنه.
در آخرین نسخه، شرکتی به نام دابل توییست از همین ایده، علیه اپل استفاده کرده. توی تبلیغ جدید مردم با گوشیهای اپل مثل سربازها توی سینما میشینن و کسی شبیه به استیو جابز، مدیر اپل براشون سخنرانی میکنه. این بار یک دختر مشابه شخصیتهای کارتونی مانگا میاد و با تبر همون کار رو انجام میده. پیام آگهی جدید اینه که اپل خودش الان شبیه برادر بزرگتره و باید این بت رو هم شکست.
ایده جالبیه. بسیار هم شبیه به سرنوشت انقلابهای معاصره. ویدئوهای مربوط رو میتونین این پایین ببینین:
باجههای قرمز تلفن عمومی لندن و جذب آگهی!
یکی از جاذبههای توریستی لندن، کیوسکهای قرمز تلفن عمومی این شهره که در کنار صندوقهای پستی و اتوبوسهای قرمز و چند تا چیز دیگه، نمادهای این شهر رو تشکیل میدن و ماشالله هزارماشالله، همیشه یه عالمه توریست و جهانگرد میبینی که از سر و کله این کیوسکهای تلفن بالا میرن و عکس یادگاری میگیرن.
الغرض، کیوسکهای تلفن لابد به خاطر اینکه مثل اتوبوس بلیت نمیخوان و حرکت نمیکنن و مثل صندوق پست هم یه چیز استوانهای با چند شکاف بیخاصیت نیستن و بر حسب اتفاق در هم دارن، برای توریستها جذابترن. میشه رفت درش رو نیمهباز گذاشت و از لاش خم شد و جینگولکبازی در آورد و انواع و اقسام پزها رو با گوشی تلفن گرفت و عکس انداخت.
علاوه بر این که این باجهها گاهی به جای توالت همراه، مورد استفاده قرار میگیرن و از اونجایی که اماکن و محلهای پربازدید، همیشه جای خوبی برای ارائه آگهی و تبلیغاته، کیوسک طفلکی تلفن هم از این جنبه مورد سوءاستفاده قرار میگیره. در نتیجه انواع و اقسام عکسها و تصاویر و آگهیهای بیناموسی تنفروشان در کسری از ثانیه دور و بر دستگاه تلفن چسبانده میشه به نحوی که نگو و نپرس. به هر حال اگه گذار پوستتون به دباغخانه لندن افتاد، بدانید و آگاه باشید که از چه رو است این اعلانها آنجا چسبانیده شده.
پروژه جیتیآی فولکسواگن، ترکیب آگهی و بازی آنلاین
شاید شما هم این خبر رو خوانده باشین که «حجم آگهیهای اینترنتی از تلویزیون جلو زد». اگه نخوندین خلاصهش رو اول بخونین:
در نیمه اول سال ۲۰۰۹ در بریتانیا، پولی که صرف تبلیغ کالا در [محیط] آنلاین شد، بیشتر از پولی بوده که برای تبلیغات تلویزیونی هزینه شده است. گفته میشود این اولین بار است که در یکی از اقتصادهای مهم جهان پخش آگهی کالا در اینترنت از تلویزیون، به عنوان قدرتمندترین ابزار فروش کالا، پیشی گرفته است. بنا به اظهار «دفتر تبلیغات اینترنتی بریتانیا»، در شش ماهه اول سال جاری میلادی نزدیک به یک چهارم پولی که در بریتانیا صرف تبلیغات فروش کالا شده در حوزه آنلاین بوده است.
نکتهای که باید بهش توجه کرد، تفاوت آگهیهای آنلاین با آگهیهای تلویزیونیه. آگهیهای آنلاین چند ویژگی دارن که به اونها برتری میده. در درجه اول کلیک کردن روی آگهی آنلاین هدفمنده. یعنی این بیننده هست که به سمت دیدن آگهی میره و این کار رو با اراده انجام میده. نکته مهمتر تعاملی بودن آگهیهای آنلاینه. توی آگهی تلویزیونی تو فقط بیننده هستی و نمیتونی تأثیری روی آگهی داشته باشی. اما در آگهی آنلاین تو میتونی با کلیک کردن و نوشتن و حرکت در محیط آگهی، با اون آگهی تعامل داشته باشی، روش تأثیر بذاری و مفهوم تبلیغات اینتراکتیو رو به روایت جدید کاملاً پیاده کنی.
در این راستا (یعنی در همین راستایی که بحثش رفت)، داریم میبینیم که تبلیغات آنلاین، روشها و راههای جدیدی و تازهای رو برای جلب توجه مخاطبان پیدا میکنن. نمونهش پروژه جیتیآی هست. یک بازی آنلاین اتوموبیلرانی که در واقع تبلیغی هست برای خودروی فولکسواگن.
چند نکته درباره آگهیهای گوگل
چند وقتی هست که از سیستم آگهی گوگل استفاده میکنم. احتمالاً میدونین که شیوه کار به صورت «محل نمایش از شما، آگهی از ما» کار میکنه.
چون چند تایی ایمیل داشتم که سؤالاتی در این زمینه پرسیده بودن، بد ندیدم که به بعضیهاشون اینجا جواب بدم. چکیدهشون میشه این:
در حال حاضر گوگل به وبسایتهایی که محتواشون فارسیه، آگهی نمیده. اما اگه شما یک وبسایت انگلیسی داشته باشین، میتونین توی سیستم گوگل ادسنس عضو بشین و براش آگهی بگیرین. بعد از اون منع قانونی برای استفاده از همون حساب کاربری برای استفاده در وبسایتهای دیگه از جمله سایت یا وبلاگ فارسیتون وجود نداره. کاری که من کردم دقیقاً همین بود. بعد از گذاشت کد آگهی گوگل توی وبلاگ فارسیتون، خواهید دید که فقط آگهیهای عمومی گوگل به نمایش میان. برای اینکه آگهیهای دیگه گوگل از جمله فارسی نمایش داده بشه، کافیه این کد رو بین کدهای گوگلیتون اضافه کنین:
google_language = "en";
باقی کار رو خود گوگل انجام میده. میتونین آگهیها رو طوری تنظیم کنین، که با توجه به محتوای صفحه شما یا آیپی مراجعهکننده، آگهیهاش رو نشون بده. با این کار احتمال کلیک مخاطب هم روی آگهیها بیشتر خواهد شد.
در عین حال اگه از فیدبرنر برای مدیریت فید یا خبرمایه سایتتون استفاده میکنین، میتونین این کدهای رو توی فیدتون هم نمایش بدین تا کسایی که وبلاگتون رو از طریق خبرمایهخوانهایی مثل گوگلریدر میخونن، آگهیها رو ببینن.
علاوه بر این عضویت در سامانه آگهی گوگل، نیاز به معرفی یک نشانی محل سکونت معتبر در خارج از ایران داره. این موضوع رو از روشهای مختلفی از جمله ارسال پیامک به موبایلتون و گرفتن تأیید از خود شماره، ثابت میکنن.
از نظر درآمدزایی باید بگم که درآمد بسیار مختصره مگه این که بازدیدکنندههاتون سر به فلک بزنن. با توجه به مهم بودن سایت شما از نظر بازدیدکننده و احتمالاً پیجرنک، آگهیهای بهتری در سایتتون نمایش داده میشه و کلیکها ارزش بیشتری خواهند داشت.
کلاغزاغی باش و از توییتر هم پول دربیار
این یه قانونه. هر جایی بیننده داشته باشه، به پول میرسه. حالا میخواد یه تلویزیون باشه، یه روزنامه باشه یا وبلاگ یا یه اکانت توییتر. این روزها خیلیها دنبال این هستن که دنبالکنندهها یا به اصطلاح Followers بیشتری داشته باشن. چرا؟ چون ازش بوی پول به مشام میرسه!
امروز به یه سایت برخوردم که از اکانت توییترتون برای پخش آگهی استفاده میکنه. البته شما میتونین تنظیمش کنین که هر چند تا توییتی که میکنین، یه توییت تبلیغی پخش کنه. این آگهی توییتی البته میتونه از بقیه آگهیهاتون متمایز بشه. به این صورت که قبلش مثلاً حروف (ad) قرار میگیرن که نشون میده این یه آگهیه.
اسم این سایت هست کلاغزاغی باش یا Be a Magpie.
اگه میخواین شما هم این سرویس رو امتحان کنین، دنباله این مطلب رو بخونین:
متروی لندن و متروی تهران در یک نگاه
چند وقته میخوام درباره سیستم متروی لندن بنویسم و وقت نمیشه. متروی لندن یا اونطور که اینجاییها بهش میگن آندرگراند، یکی از قدیمیترین سیستمهای حمل و نقل زیرزمینی در دنیاست و نزدیک به یک قرن و نیم قدمت داره. خطهای متروی اینجا اونقدر زیاده که تقریباً میشه گفت به هر نقطه شهر دسترسی داریم. هر خط اسمی داره و توی نقشه با رنگ خاصی مشخص میشه. بعضی از این خطوط اهمیت استراتژیک دارن و منظم بودنشون خیلی مهمه. مثل خطی که از مرکز شهر میگذره و به همین علت به سنترال لاین معروفه و خطی که به سمت فرودگاه میره. در واقع وقتی متروی اینجا رو با متروی تهران (نقشه) مقایسه میکنم، در اولین نگاه به نتیجه میرسم که اگه متروی تهران با این گستردگی در سطح شهر ساخته میشد، تهرونیها هم مثل لندنیها کمتر رغبت میکردن که ماشین خودشون رو ببرن بیرون. بعضی از ایستگاههای اینجا تقریباً هر یک دقیقه یک بار ترن دارن و البته بعضیهاشون که اهمیت کمتری دارن هر یک ربع یک بار یا بیشتر. اما بپردازیم به حواشی و چیزهای جالبتر.
– توی ایستگاههای پررفتوآمد قسمتهایی به شکل نیمدایره مشخص شده که توش نوازندهای ساز خودش رو میزنه یا آواز خودش رو میخونه. (عکس)
– محاله توی ایستگاههای متروی اینجا بتونی سطل زباله پیدا کنی. از قرار معلوم بعد از بمبگذاریهایی که توی متروی اینجا شد، آشغالدونیها رو برداشتن که کسی توشون چیزهای خطرناک نذاره.
– آگهیها تبلیغاتی از در و دیوار ایستگاهها بالا میرن. دیوار کنار پلهبرقیها که تا قبل از این پر بود از آگهیهای که تو کادرهای مخصوص هستند، کمکم جای خودشون رو با نمایشگرهای دیجیتالی عوض میکنن که آگهیها متحرک توشونه و وقتی روی پله در حال حرکتی و نمایشگرهای مختلف از جلوت حرکت میکنن، معمولاً هر نمایشگر داره ادامه داستان نمایشگر قبلی رو پخش میکنه که از داستان تبلیغاتی جا نمونی.
– خیلی از این آگهیها بهترین مکان برای پیدا کردن برنامه نمایشگاهها، گالریها، سینماها و تئاترها هستن و خیلیهای دیگهشون یه جورهایی اثر هنری شمرده میشن.
– دو سه تا روزنامه رایگان توی مترو، یا جلوی ورودی مترو توزیع میشن که مهمترینشون مترو، لایت و دِ لاندن پیپر هست.
– بیشتر مردم توی مترو در حال خوندن و مطالعه هستن. یه تعدادی از همین روزنامههای رایگان میخونن و بقیهشون هم یه کتاب دستشونه.
– ورود سگ، گربه، چمدون و دوچرخههای تاشو به متروی لندن ممنوع نیست. از این چیزها توی هر واگنی ممکنه ببینین.
– نقشه متروی لندن رو با نقشه متروی تهران مقایسه کنین. این نقشه از بس خط تو خطه که بعضیها از توش کلی عکس حیوون و جک و جونور پیدا کردن.
– یکی از اماکن پرطرفدار برای خودکشی توی لندن، همین متروی لندنه. واسه همین هم این خودکشیها کلی خبرساز میشن چون برای حملونقل ملت اختلال به وجود میاد.
– متروی لندن ایستگاههای متروک هم داره و البته ارواح مشهوری که ساکن این ایستگاهها و ایستگاههای فعال هستن. خودتون بخونین.
ارتباط چفیه و مد و هفته بسیج
همین روزهاست که به یه عده رو توی خیابون به جرم توهین به چفیه بگیرن! برای مثال این خبر رو بخونین: توهین به چفیه در هفته بسیج!
من نمیدونم نویسنده این خبر منظورش از ارتباط میان بسیج و چفیه چی بوده اما این رو میدونم که چفیه یک لباس ایرانی نیست و البته که عربیه. بد نیست یک نگاهی هم به ویکیپدیا بیندازیم:
چفیه یا کوفیّه یکی از بخشهای پوشاک سنتی عربی است. کوفیه دستمال بزرگی است که اعراب از آن به عنوان سربند استفاده میکنند تا از سر و روی ایشان در برابر آفتاب و شن محافظت کند. کوفیه را با رشتهای به نام عقال بر سر میبندند که در مجموع کوفیه و عقال نامیده میشود.
در خبری که پوشیدن چفیه رو توهین به بسیج دونسته، احتمالاً نویسنده خبر نمیدونسته که این موضوع هیچ ربطی نداره به توهین یا تأیید یا تشویق. اونهایی که حافظهشون یه کم قوی باشه، یادشون میاد که حدوداً ده دوازده سال قبل هم چفیه مد شده بود و به عنوان روسری، دخترها سرشون میکردن. اما این چفیهای که الان به عنوان شالگردن توی تهران مد شده، دقیقاً پارسال توی اروپا مد بوده. از خیلی از اینهایی که از رنگهای مختلفش هم استفاده میکردن، اگه میپرسیدین اسم این شال چیه، نمیدونستن. مسأله خیلی سادهتر از این حرفهاست. این چفیهها هم تولید چینه و اصلاً هیچ ربطی نداره به اعراب.
حالا با این اتفاقات بستگی داره که از چه زاویهای به ماجرا نگاه کنیم. برای مثال این خبر رو بخونین که فروردین ماه امسال توی بازتاب منتشر شد: ورود چفیه به سالنهاى مد لباس جهان.
متن خبر یک طوری تنظیم شده که به نظر میاد این موضوع باعث افتخاره. اما الان فردا نیوز این طوری تیتر زده و البته جهان نیوز این طوری: چفیه بر گردن رپهای تهرانی! من نمیفهمم این موضوع چه ربطی داره به رپها!
این جریان پوشیدن چفیه البته چندان هم منحصر به ایران نیست. خرداد ماه امسال هم این موضوع باعث دردسر برای خانوم راشل ری شد که در یک آگهی تبلیغاتی برای شرکت دانکین دوناتز بازی کرده بود (تبلیغی برای قهوه یخی).
واقعاً چرا باید هر از هر چیزی یه جنجال رسانهای درست کنن بعضیها؟
از آنتالیا تا آننالیا تفاوت از زمین تا زیرزمین است
چند سال پیش وقتی روزنامههایی مثل همشهری را باز میکردی، پایین یکی دو تا از صفحاتش به طور کامل اشغال شده بود توسط آگهیهای تور و سیر و سفر. بین این آگهیها همیشه دو نقطه به وفور مشاهده میشدند. دبی (دوبی) و آنتالیا.
این دو نقطه را شاید بتوان جذابترین اماکن توریستی برای گردشگران ایرانی دانست. هنوز هم درصد زیادی از گردشگران ایرانی که به مسافرتهای خارجی علاقمند هستند، در فصل تابستان به این دو نقطه سفر میکنند. اما بعد از چند وقت تبلیغ برای سفر به این دو نقطه با مشکل مواجه شد. گردشگرانی که مقصدشان سواحل آنتالیا بود، به دلیل لغو پروازهای مستقیم به آنتالیا مجبور شدند، به فرودگاهی دیگر مثل اسپارتا پرواز کنند که به علت پروازهای ایرانی، از متروک بودن خارج شد. دنباله مسیر هم با انوبوس طی میشد.
اما وضعیت آگهیهای تبلیغاتی شرکتهای برگزارکننده تور، تغییر کرد. ابتدا استفاده از کلمه آنتالیا ممنوع شد. سال گذشته با کلمه غریبه آشنای «آننالیا» مواجه میشدیم. اشتباه نکنید. در این آگهیها حرف ت آنتالیا به ن تغییر یافته بود. گاهی هم مششد «آنتانیا» یا «آنانیا» را به جایش دید. به تدریج به جای دبی با عبارتهای جایگزین «سواحل زیبای خلیج فارس» یا «جزایر خلیج فارس» مواجه شدیم. اکنون به جای واژه مهجور و بیگانه آننالیا هم مواجه با عباراتی میشویم چون «سواحل جنوب ترکیه» و «سواحل مدیترانه»!
کل موضوع خندهدار است. ما استاد تزریق معانی جدید به کلمات نامربوط هستیم. افعالی کمکی چون «کردن» را به جای آن فعل مربوط به عمل «نزدیکی» به کار میبریم (تو را به خدا ببین برای این که فیلتر نشوم چه ژانگولری اجرا میکنم). آنقدر این فعل کمکی محترم را به کار میبریم تا نامحترم شود! بعدش هم موضوع آنقدر لوث میشود که میرویم سراغ فعلهای چون «نمودن»، «گشنی کردن»، «سپوختن» و لاید بعدش هم «گردانیدن» و الخ.
اصل ماجرا هم هیچوقت تغییر نکرده و نمیکند. ما هر کلمهای را به کار ببریم اصل عمل سر جای خودش باقی می ماند. فقط ماییم که داریم خودمان را مسخره خودمان میکنیم تا همه گفتارمان بهداشتی باشد.
حالا شده حکایت آنتالیا و آننالیا که اخ است و بد است. استفاده از کلماتش ممنوع شده اما اصل ماجرا هنوز به قوت خودش باقی است. بروید دوباره روزنامهها را باز کنید و در آگهیهایش سیاحت و الخ.
چفیه، مُدی که دردسرساز شد
این جنجال مسخره که برای استفاده از چفیه در یک آگهی نبلیغاتی راه افتاده به نظرم از یک نوع حساسیت نژادپرستانه ضد ساکنان خاورمیانه شکل میگیرد.
این که خانوم راشل ری رفته در یک آگهی تبلیغاتی برای شرکت دانکین دوناتز بازی کرده که تبلیغی برای قهوه یخی هست [+].
حالا هم یک خانومی (ممنون از حاجی واشنگتن که گفت این بلاگر خانوم است نه آقا) به نام مایکل مالکن که یک بلاگر است در وبلاگش نوشته این دستمالگردنها توسط تروریستهایی استفاده میشود که در نوارهایی ویدیویی آنها را در حال گردن زدن گروگانهایشان دیدهایم!
بعدش هم هزار تا عکس و دلیل مدرک برای این کشف تاریخیاش آورده. بعدش هم دستاندرکاران پخش این آگهی را متوقف کردهاند. آخر این هم شد دلیل؟ یک لباس، یک کلاه یا یک نوع جوراب را ممکن است در یک مملکتی سرشان کنند. بعد هم ممکن است آن لباس یک جایی مد بشود. این خانوم یعنی نمیداند که چفیه مد شده است؟
قبلاً نوشته بودم که در انگلستان (و عموماً اروپا) چفیه مد سال گذشته بوده. خودم هم چند رنگش را خریدم و زمستان گذشته ازشان استفاده میکردم. به نظرم این خانوم خودش را زده است به کوچه علی چپ. اگر نه کافی هست توی یک خیابان در اروپا قدم بزنید (مسلماً در یک روز سرد) تا ببینید که جوانها بیشترشان چفیه دور گردنشان انداختهاند. بیشترشان هم اصلاً نمیدانند اسم این دستمالها چفیه هست. تازه اگر خوب چفیهها را وارسی کنید میبینید که بیشترشان را چین و کشورهای شرق آسیا تولید میکنند.
این مسأله مانند این هست که فردا روزی یکی بیاید و از لنگهای حمامی که نیما بهنود در آمریکا مد کرده، برای هماهنگی در آگهی آبزرشک داغ استفاده کند و بعدها بیایند او را به خاطر طرفداری از پرسپولیس به بازی استقلال راه ندهند!