کوه و دریا و جنگل، نشانی تو را میداد عزیزترین.
نشانیت را دیروز گرفتم از جنگلی که به سراغ چشمانت آمده بود همان که سبزی تیرهاش از ژرفا، غرق میکند مرا که شناگری نمیدانم. دستی از ابرها… وهم آلود… عظیم… نیامدهست به نجات… تو را اشاره میکند… چشمانت را و لبخندت را… من غرق میشوم… در انگبین لبانت… و شعلهور خواهم شد از این شرار… که گویی تنها بهر سوختن من آمده است.
ای کاش، پروانه به دنیا میآمدم. تا در خلسهای فرو روم… خوشایند… فقط برای همیشه.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.