کمی بالاتر یک ردیف جوجه اردک میخواستند از عرض خیابان رد شوند… کند و باحوصله… اتوموبیلی افسارگسیخته از روی ردیفشان رد شد و خط ممتدشان را نقطهچین کرد… جوجهها با رودههای برادر یا شاید هم خواهر لهیدهشان سرگرم بودند. طفلی کنار خیابان گریه میکرد. مادرش آشفته دستانش را کشید و برد!
اول که نگاه کردم فکر کردم نوشته “کودک”. جلو که رفتم دیدم نوشته KODAK.