هفتهنامه چلچراغ– شاید یکی از مواردی که به همراه فلسفه کمونیسم به مجامع راه یافت، استفاده از سیستم زندگی اشتراکی بود. همه چیزها مال همه هست. همان طور که از نام این گرایش فکری پیداست، شاید این سادهترین تعبیری باشد که در ذهن عامه شکل گرفته است. اما جدای همه اینها به نظرم رسد که این روزها چقدر مفهوم اشتراک تغییر کرده است. تا پیش از این اگر میخواستیم یک وسیله شخصی را با دیگران به اشتراک بگذاریم، در حقیقت کمی از حق خود میگذشتیم و بخشی از آن را به دیگران میبخشدیم. من اگر کتاب یا فیلمی داشتم که در آن با کسی مشترک میشدم، پیه آن را به تن خود میمالیدم که ممکن است زودتر شاهد فرسودگی یا خرابی آن باشم. شیء مورد نظر با سرعتی دو برابر به مرگش نزدک میشد چرا که استفادهکنندگانش دو برابر شده بودند.
وبگردی که میکردم، دیدم که تعداد سایتها و نرمافزارهای اشتراک فایل و اشتراک لینک و اشتراک هر چیز دیگر چقدر زیاد شده. سرت را به هر طرف که میچرخانی، میخوری به پست یک نوع اشتراک از نوع خفنش. طرف کتاب مینویسد، توی وبلاگش پست میگذارد، لینک جالب پیدا میکند، آهنگ میسازد و روی اینترنت پرتابش میکند تا برود و برسد به ته اینترنت. خلی راحت هم میگوید این محصول را من تولید کردهام. استفاده برای عموم آزاد است. غمش هم نیست که از کیفیتش کم شود یا فرسودگی دمار از روزگارش در بیاورد. چرا؟ برای این که مفهوم اشتراک با کپی یکی شده. یعنی این که اشتراکهای دیجیتالی یک نوع همانندسازی هستند در تیراژ n. کتاب الکترونیکیای که نوشتهای یا آهنگی که ساختهای را اگر به اشتراک بگذاری، میفهمی که کلونینگ یعنی چه. همان که این روزها در ژنتیک اسمش را چپ و راست میشنویم. همان که سادهاش میشود کپی مطابق اصل یک موجود زنده. یعنی کپی دیجیتالی. کتاب یا آهنگ تو هم دقیقاً به صورت کلونینگ تکیثر میشود و در اختیار دیگران قرار میگیرد.
پدیده اشتراک فایل یا اشتراکهای مشابه بسیار محبوب است اما در کنار خود حامل مشکلیست که بارها با آن برخورد کردهایم: کپیرایت! اشتراک فایل به نوبه خود تنها وقتی اخلاقی است که صاحب واقعی آن اثر یا محصول اجازه آن را صادر کرده باشد. اگر این طور است، راحت باشید. نه تنها از آن استفاده کنید، بلکه به دیگران هم بدهید تا به قولی حالش را ببرند. چون که سیستمش اشتراکیه!
ماه: نوامبر 2006
داریوش اقبالی و بابک بیات!
به نظر شما امضای پای این آگهی تسلیت که برای استاد بیات در روزنامه ایران روز سهشنبه ۷/۹/۸۵ درج شده، آشنا نمیزنه؟ شاید هم تشابه اسمیه. چه میدونم!

مشاهده تصور صفحه، مشاهده پی دی اف صفحه
پ.ن: انگار تشابه اسمی بوده یا این که یه نفر به اسم داریوش این آگهی رو داده. به هر حال این هم جزئیات از طریق وبلاگ روز هفتم بی.بی.سی فارسی.
وبلاگ بزنم، فیلتر میشود! (گفتوگو با سعید ابوطالب)
هفتهنامه چلچراغ، نیما اکبرپور*- سعید ابوطالب یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی است. نمایندهای که قبل از این خبرنگار بوده و در کار رسانه. او طرح استفاده مدیریتشده از ماهواره را در مجلس دنبال میکند که طبق این طرح، سازمان صدا و سیما موظف است حداکثر تا شش ماه، با راهاندازی حداقل سه شبکه تلویزیونی با گستره کشوری، نسبت به دریافت و پخش همزمان آن دسته از برنامههای شبکههای ماهوارهای که مغایر با ارزشها و مبانی فرهنگ اسلامی و ملی نباشد، اقدام نماید. درباره اینترنت و ماهواره هچ کس را پیدا نکردم که مناسبتر از او باشد چرا که هم رسانه را به خوبی میشناسد و هم کسی است که از پشت پرده این اتفاقات و تصمیمگیریها با خبر است. این گفتوگو در خانه آقای ابوطالب انجام شد و در محلهای که او بیش از سی سال است ساکن آنجاست. خیابان ۱۷ شهرور.
اجازه بدهید من از یک خبر شروع کنم. گزارشگران بدون مرز اخیراً اعلام کردند که ایران یکی از ۱۳ کشور دشمن اینترنت است. به نظر شما این موضوع چقدر درست است؟
– من نمیدانم این واژه «دشمن اینترنت» چقدر علمی هست. من که تا حالا نشنیده بودم کشوری دشمن اینترنت محسوب شود. آن کسی که این تعریف را میکند، لااقل شاخصههاش را هم ارائه بدهد. حالا صرف نظر از این که ما با مسأله فیلترینگ موافقیم یا مخالفیم. از طرف دیگر من یک خبر دیگر خواندم که ایران رتبه اول یا دوم را از لحاظ تعداد کاربران در اینترنت دارد. اگر فیلترینگ تا این اندازه محدودکننده بود، ما نباید تعداد زیادی کاربر میداشتیم. بنا بر این فکر میکنم این تعبیر قشنگی نیست درباره ایران.
ببنید تا جای که من اطلاع دارم، بحثشان نفوذ اینترنت نیست. شاخصههاشان برای این مسأله، تعداد و نوع سایتهای فیلترشده است. در این باره چه توضیحی دارید؟
– من معتقدم اول باید روی اصل فیلترینگ بحث کنیم که لازم است یا نه. به نظرم آنهایی که میگویند فیلترینگ به هیچ وجه لازم نیست، یا با مبانی جامعهشناسی آشنا نیستند یا طرفدار آنارشیسم هستند. همه جای دنیا فیلترینگ هست. شما حتی در خانه فیلترینگ را اعمال میکنید. شما حتی حرفهایتان را هم بین اطرافیانتان طبقهبندی میکنید. پس باید اصل فیلترینگ را بپذیرم. حالا به این میرسیم که چه چیز را فیلتر کنیم، و چه را نکنیم. من هم ممکن است نسبت به فیلترینگ فعلی اعتراض داشته باشم. من با این جوانهایی که کار فیلترینگ را انجام دادهاند، یک نشست دوستانه در مجلس داشتم. در چهره اینها واقعاً صداقت دیدم. امکاناتشان کافی نیست. چارهای ندارند. خیلی از سایتها به خاطر کمبود امکانات فیلتر اشتباهی میشوند.
یوتیوب، پدیدهای برای تمام فصول
مجله الکترونیک زیگزاگ– کسانی که پیگیر خبرها و خبرسازان هستند، غالباً وقتی به سراغ اینترنت میروند که بخواهند از ستارههای نوظهور، تحولات تازه و پدیدههای دنیای دوروبرشان آگاه شوند. اما مدتی است که اینترنت، صرفاً راوی رویدادهای دنیای بیرونی نیست بلکه پدیدهها و ستارههای خاص خود را میپروراند؛ پدیدههای که تمام شهرتشان بسته به دنیای مجازی است. این پدیدههای اینترنتی، حالا نه تنها هوش و حواس وبگردها را بردهاند، بلکه رسانههای بزرگ و سنتی را هم به دنبال خود میکشانند.
این یک پیروزی بزرگ برای اینترنت به عنوان یک رسانه است. رسانهای که ثابت کرده نسبت به اتفاقات واکنشی سریعتری از رقبایش نشان داده است. اتفاقاتی که از چشم خبرنگایران و رسانههای کلاسیک پنهان میمانند، در اینترنت پدیدار میشوند. پدیده شهروندان روزنامهنگار یا citizen journalist این روزها و با فراگیر شدن اینترنت بیش از پیش رنگ میگیرد و قدرتش را به رخ میکشد. هنوز از خاطرمان نرفته است که در پی وقوع انفجارهای چهارگانه متروی لندن، «تلفنهای همراه سریعترین و گویاترین تصاویر را از این حادثه و وقاع پس از آن، گرفتند.» [+]
تصاویری که بلافاصله به تلویزیونهای خبری راه یافت اما سرانجام روی تاروپود شبکه اینترنت بود که دست به دست گشت و «همگانی» شد. پس از این انفجار سایتهای اشتراک تصویری چون «فلیکر» از تصاویر ارسالی عکاسان آماتور و حرفهای آنلاین، آکنده شد. پیش از آن هم در حادثه سونامی، تصاویر ضبط شده توسط تلفنهای همراه از همین طریق همهگیر شده بود.
Esperm Donors & Egg Sharers
چشمهایم را که میبندم، کلی توپ بنفش و یشمی و خاکستری توی چشمخانهام بالا و پایین میپرند. میلولند میان هم و به یکدیگر تنه میزنند و میخورند به دیوارهها و دوباره برمیگردند. لابد عوارض نگاه کردن زیاد به مانیتور است این چیزها. این ترم کلاس زبانم را هم فردا تمام میکنم و میروم ترم بعدی و لابد کلی ذوقمرگ میشوم که انگلیسیمان دارد خدا میشود. گاهی که برای خودم خواب انگلیسی میبینم اعتماد به نفسم دچار دوپینگ خوشبینانهای میشود و همین که لای ۴ تا روزنامه مثل گاردین را باز میکنم، به این نتجه میرسم که حالا حالاها باد بروم انگلیسی بچرم. دیشب محض تنوع رفتم سراغ یکی از شمارههای تابستان روزنامه مترو چاپ لندن که به همراه چند تا روزنامه دیگر از سیما و لارا گرفته بودم. به نظرم بخش آگهیها از همه بانمکتر بود و مطالب خواندنیتری داشت. این هم یکی از آگهیهای استخدام خواندنیاش. چه کنم دیگر بگذارید به حساب ندید بدید بودن من:
(age 18-45) wanted to help infertile couples.
£۲۰ paid per sample (incl. expenses).
W1 area.
Phone: (020) 7563 4306
E-mail: [email protected]
چه خبر عزیز دل برادر؟
دلم را به چه خوش کردهام؟ دنیای ما دنیای محکمی نیست. پایت را روی هر چیزی که بخواهی بگذاری، ممکن است لق بزند و ویران شود. باور کن همین هست ها. حالا میخواهی مهندس باشی، دکتر باشی یا روزنامهنگار. ممکن است فردا صبح که بیای سر کارت، یک هو ببینی که ورشکست شدهاند. ممکن است سر ماه که میروی حسابداری تا حقوقت را بگیری، ببینی که بیهوا حقوقت نصف شده است. همینی هست که هست! تا زمانی که قدرت دست یکی دیگر هست تو خلع سلاحی. کسی هم حمایتت نمیکند. ای بابا چه هذیانهایی را دارم برایت قرقره میکنم. خودت که بهتر میدانی. شاید تنهات به تنه یکی از همین آدمها خورده باشد که تا کارشان میافتد توی سرازیری، همه چیز یادشان میرود.
خبر؟ خبر میخواهی؟ باشد برات میگویم. رفتم کارت عضویت انجمن صنفی روزنامهنگاران را گرفتم. بعدش هم رفتم سراغ فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران. هر دو کارت توی جیبم هست و ماندهام که بگذارمش روی کدام کوزه که آبش را بخورم. باز هم خبر میخواهی؟ رفتم پیش سعید ابوطالب. همین دیشب. برای مصاحبه درباره اوضاع فیلترینگ و محدودیت سرعت اینترنت و جریان ماهواره و سایر قضایا. آدم باحالی هست این خبرنگار سابق و نماینده مجلس فعلی. باید امشب بنشینم و پیادهاش کنم. به گمانم جالب شده باشد این مصاحبه. بعد از چاپ، کاملش را میگذارم همین جا. چی؟ از این خبرها هم خوشت نیامد؟ از نثرم حالت به هم میخورد؟ خودمانی نیست لابد! خوشم میآید. دوست دارم این مدلی بنویسم چند وقت. تلفن خانهام یک طرفه شده. هشتاد هزار تومن به خاطر استفاده مداوم از اینترنت. چه کنم دیگر ای دی اس ال سمت ما نمیآید! تلفن را وصل نمیکنم. خودم را جریمه کنم؟ لابد میکنم دیگر. همین جوری مازوخستیوار! الآن توی مغزم دارند آب هوج میگیرند. چند صد کیلو نق دارم. بیخیال.
تو بگو چه خبر؟
Here’s your Patriot Act
طبق اخباری که در روزنامه لسآنجلستایمز منتشر شده، دیروز پلیس دانشگاه UCLA یه دانشجوی ایرانی به نام مصطفی طباطبایینژاد رو به علت به همراه نداشتن کارت دانشجویی در کتابخانه دانشگاه مورد ضرب و شتم با باتوم الکتریکی قرار داده. این در حالی بوده که این دانشجو مرتباً اعلام میکرده که مشکل پزشکی داره.
یه فیلم ویدئوی چند دقیقهای از این ماجرا که توسط یک تلفن همراه ضبط شده، در سایتهای مختلف اینترنتی از جمله یوتیوب قرار گرفته و تا حالا بارها و بارها توسط کاربران اینترنتی مشاهده و دریافت شده. این مسأله اعتراض شدیدی را ضد پلیس بر انگیخته و دانشجویان و بلاگرها با نوشتن مطالب در وبلاگها و سایتها و تماسهای مکرر با دفتر پلیس مراتب اعتراض شدیدشون رو اعلام کردن و خواستار تحقق و توضیح شدن. این فیلم تکاندهنده نشوندهنده برخورد نامناسب پلیس و دادن چند بار شوک الکتریکی به این بنده خداست. پلیس طبق اعلامیهای که منتشر کرده ادعا میکنه که این آقا پس از تذکرهای متعدد برای ترک کتابخانه، مقاومت میکنه و به ناچار مجبور به خشونت شده، در حالی که شاهدان عینی چیزی غیر از این میگن. میگن که این دانشجو بعد از این که مأمور کتابخانه ازش کارت میخواد، بهش میگه که کارتش رو جا گذاشته و وقتی که داشته میرفته روی پلهها، پلیسی که توسط مأمور اول خبر شده بوده، میاد و با باتوم الکتریکی بهش شوک وارد میکنه.
در کنار اعتراضات اینترنتی بر پا شده، تیشرتی با مضمون اعتراض به این عمل طراحی شده و بلافاصله برای حمایت از این دانشجو روی اینترنت قرار گرفته. روی این تیشرت سخنانی رو که طباطبایینژاد وقت کتک خوردن به پلیس گفته، درج کردن.
تغییر تدریجی زمان در طول زمان
امروز مطمئن شدم که چراغهای راهنمایی هم ما را مسخره میکنند و چیزی نیستند جز تکثیر یک جور انتظار برنامهریزی شده! مخصوصاً وقتی قرار باشد که به محض رسیدن در مودِ انتظارش قرار گرفته باشی. مخصوصاًتر (گیر نده! میدانم ترکیب نادرستی است) این دیگر خیلی دلخراش است برای این که مدت انتظارش مشخص است. شاید بگویی این که بد نیست. خیلی هم خوب است که آدم انتظارش ته داشته باشد و بداند که کی به سرانجام میرسد. خب این به خاطر این است که خیلی توی نخش نرفتهای. مشکل این نیست که ما میدانیم چند ثانیه به پایانش مانده. مشکل این جاست که به جای آن که ثانیهها روی چراغ تأثیر بگذارند، این چراغ است که روی ثانیهها تأثیر میگذارد. این روزها به جای رسیدهام که ثانیهها هر کدامش دو تا سه برابر کش میآیند. این جا است که میبینی که همه چیز هم ماشینی نیست. یک نیروی بیرونی دارد ثانیههای برنامهریزی شده را به گند میکشد. من فکر میکنم مدتهاست که ثانیهها در طول زمان اندازهشان دینامیکی شده و بسته به موقعیت کوتاه یا بلند میشوند و ما متوجه نیستم. به گمانم با نسل جدیدی از ثانیهها رو به روییم. یک جور جهش ژنتیکی شاد و یا تغییر تدریجی زمان در طول زمان. به نظرم این مسأله باید در ذهن پلیسهای چهارراه بیشتر از همه رسوب کرده باشد و دقیقاً به همین خاطر است که گاهی شمارش معکوس را روی ۷ نگه میدارند تا ثانیهها حسابی جا بیفتند و به مقدار کافی کش بیاند. این باید همان علتی باشد که چرا بعضیها کودکیشان خیلی طول میکشد. میدانی که منظورم چه جور آدمها هست؟ همانهای که حتی وقتی عدد ۳۰ را هم رد میکنند، باز هم با دیدن یک قوطی حلبی در خیابان دوست دارند که با آن مدتها بازی کنند. همانهای که هنوز کولهپشتی را به کیف چرمی مرغوب ترجیح میدهند و کولهشان همیشه پر است از روزنامه و اسپری و ساندویچ نیمخورده و یک پولوور اضافی و نوار و سی دی و ام پی تری پلیر و چند تا خودکار که جوهرشان چند ماه است تمام شده. زمان برای آنها اسلوموشن شده است و برای دیگران نه. دقیقاً زمانی که لازم است جدی باشند، شوخی میکنند و خیلی از چیزهای شوخی برایشان جدی است. برای همین است کسی در مورد مسائل جدی، جدی نمیگیردشان.
گوگل باید درش را گِل بگیرد!
هفته گذشته خبرگزاری ایسنا خبری را منتشر کرد مبنی بر این که گوگل تبریز را جزئی از جمهوری آذربایجان میداند و بلافاصله شروع کرد به مصاحبه با شخصیتهای دولتی مرتبط و غیر مرتبط با فناوری اطلاعات و دنیای کامپیوتر و مخابرات. تمامی مصاحبهشوندگان هم به اتفاق رأی به محکومیت گوگل دادند و بدون این که از اصل ماجرا خبر داشته باشند، گوگل را تکفیر کردند.
اما حقیقت ماجرا چیز دیگری بود. فردی به نام وحید گروسی که از قرار معلوم استادیار رشته مهندسی نرمافزار است و لیسانسش را از دانشگاه صنعتی شریف تهران، فوق لیسانس را از دانشگاه واترلوی کانادا و مدرک دکترا را از دانشگاه کارلتون اتاوای کانادا گرفته است، یک فیلم تبلیغاتی درباره تبریز را که قبلاً توسط سازمان ایرانگردی و جهانگردی تهیه شده است، در قسمت ویدئوهای گوگل گذاشته و به هر علتی در بخش توضحات فیلم نوشته:
«گوگل شهر تبریز را متعلق به جمهور آذربایجان خواند» و از آن جای که سوژه مورد نظر استعداد داغتر کردن را داشته، یک سلسله گفتوگو با مقامات و دولتمردان انجام داده و الی آخر.
اما اصل ماجرا چست؟ گوگل نمیتواند تکتک نوشتهها و ویدئوها را کنترل کند و صرفاً فضایی را برای گذاشتن فایلها در اختیار عموم میگذارد. کافی است که یک نفر برود و فیلم تبلیغاتی و توریستی مربوط به باکو یا کابل را در گوگل آپلود کند و کنارش هر چیزی که دلش خواست بنویسد و حتی آن را جزئی از ایران بداند. به نظر شما آیا گوگل مقصر است؟
مشکل به همین جا ختم نمیشود. مشکل این است که بسیاری از ما بدون آن که از صحت و سقم خبر اطلاع چندانی داشته باشم، رگ گردنمان متورم میشود و خبرهای اشتباه را پخش میکنیم. مثل همین «خبر زیباترین گوینده دنیا، دختری ایرانی به نام میترا طاهری است» که بنده خدا یک فرانسوی است به نام Melissa Theuriau که روحش هم از ماجرای ایرانی بودنش خبردار نست. حالا این جریان گوگل و تبریز شده تیتر اول روزنامه اعتماد! افتضاح از این بزرگتر نمیشود. وقتی که کسی فرق میان بخش «نقشه گوگل» و «ویدئوی گوگل» را نداند، نتیجهاش میشود این که روزنامه رسمی اعتماد تیتر و تصویر روی جلدش را بکند یک گاف اساسی. خوشمزهتر این که خبرنگار محترم گاردین هم که فکر نمیکرده این همه آدم متشخص اشتباه کنند و به هر حال همیشه منتظر بروز چند خروار خشم از طرف ماست که متصاعد شود، خبر را مخابره کرده برای روزنامهاش که «خشم ایرانان از گوگل به خاطر تغییر در نقشه ایران». خودتان ببینید عجب دنیای دیوانهای شده. این بنده خدا استادیار ایرانی آپلودکننده شانس بیاورد به سرنوشت زهرا کاظمی دچار نشود!
گلها – ونک یه نفر
بعضی وقتها دوست دارم خودم را به تنهایی مهمان کنم و کمی برای خودم دل بسوزانم. از نظر تو اشکال ندارد گاهی هم خودم را برای خودم لوس کنم؟ حق بده به من که دوست دارم تنها راه بروم برای خودم. مثل دیشب که میدان گلها تا ونک را پیاده گز کردم. بیشتر شبیه کوهنوردی بود با این پیادهروهای کندهکاری شده. خب حتماً تأیید میکنی که نوشتن در حال راه رفتن خط آدمی را چقدر خرچنگ قورباغه میکند. گرچه زیاد هم مهم نیست. مهم این است که هر چه میآید روی پشخوان ذهنم، خالی کنم. میدانی یک جور تخیله هست دگر. بگذار یکی دیگر از کشفیاتم را با تو در میان بگذارم. اگر فکرت را توی مغزت نگه داری و هی نشخوار کنی، دچار مغزپیچه حاد میشوی. مغزپیچه زیاد هم بیماری پیچدهای نیست. خیلی هم فرآیند سادهای دارد. اما بر خلاف فرآیند تولدش، نتیجهاش خیلی دردناک است. بدتر از دلپیچههای که مجبور به تحملشان هستی مخصوصاً وقتی که هیچ آبریزگاهی دم دستت نیست.
وقتی رودل میکنی (سخت نگیر همان دلپیچه را میگویم)، بهترین کار این است که محتوایش را خالی کنی. آن هم دو راه بیشتر ندارد. یا انگشت میاندازی ته حلقت یا مسهل میخوری و از جای نهبهترت جهاز هاضمهات را خالی میکنی توی خلاب!
این جمجمه استخوانی هم چیزی شبیه شکمبه است. از لحاظ ظاهری که بزرگ و کوچک بودن و فرمش کلی تأثیر دارد توی تیپ و قیافه آدمی. از لحاظ وجودی هم همین طور. فقط تفاوتش در این است که وقتی ما مغزپیچه میگیریم، نمیدانم چه مسهلی بخوریم یا انگشتمان را بندازیم کجای جمجمهمان که تخلیه شود. به نظر من همهاش به خاطر این است که وقتی شکمپیچه داری، مغزت فرمان میدهد که هر چه توی شکمت هست، بریز بیرون و خلاص شو. اما وقتی مغزپیچه داری، شکم حتی اگر بتواند به مغز هم فرمان دهد به جایی نمیرسد. آخرش هم میگویند طرف از روی شکمش تصمیم گرفت و به طرز ناعادلانهای از حق کنترل شکمی میگذرند.
تکتک علیه داتک
اصولاً در کشور ما برای کسب حقوق مصرفکنندگان نمیتوان کار خاصی انجام داد. اما این روزها کاربران ناراضی یکی از شرکتهای ارائهدهنده خدمات اینترنت به نام داتک یک وبلاگ تأسیس کردهاند و به طور خاص نارضایتی خود را در این زمینه اعلام کردهاند. کاربران شاکی مدعی هستند که این آی اس پی به تعهدات خود عمل نکرده و سرعتی کمتر از میزان فروش عرضه میکنند. این وبلاگ در روزهای نخست، بازدیدکنندگان زیادی پیدا کرد و لینکهای متعددی که به این وبلاگ داده شده، باعث شده تا بمب گوگلی جدیدی ایجاد شده و جستوجو با نام آی اس پی مذکور، وبلاگ مورد نظر را در رتبه دوم قرار دهد. البته از قرار معلوم کشمکش میان مخالفان و موافقان شرکت این روزها ادامه دارد. شرکت مذکور با ثبت دامنه جدید و نبرد لینکی، سعی دارد تا رتبه سایتهای خود را در موتور جستوجو ارتقا دهد و در عین حال وبلاگ مورد نظر را به صفحات بعدی نتیجه جستوجو براند. صفحه آی اس پی داتک هم در ویکیپدا به جبهه دیگری برای مبارزه تبدیل شده و صفحهای هم برای جمعآوری امضا در اعتراض به عملکرد داتک ایجاد شده است.
خلاصه این که بازار این دعوا این روزها بد جوری داغ است به نحوی که جریانش ممکن است سر از تلویزیون در آورد. این نمونه اعتراض در جهت احقاق حق میتواند نمونه خوبی از اعتراض باشد برای شمایی که از یک سرویس ناراحتید.
جمعه شروع هفتهست، روز تلاش و کاره!
این نوشته پیام را که میخواندم، یک جورهای رفتم تو مایههای همذاتپنداری. این بخش مشکل سازگاری با تقویم میلادی خیلی قابل درکه: «هنوز ملاک ذهنی تقویم شمسیست. تمام کارها هماهنگ با تقوم میلادیست. در زندگی روزانه حتی با تقویم میلادی هماهنگ هستی. اما هنوز پاییز با اول مهر آغاز میشود. این چیزیست که مهاجر ایرانی با آن دست و پنجه نرم میکند. پذیرش شروع پاییز در ۲۳ سپتامبر، در اوایل احمقانهست؛ اما ناچار بایستی بپذیری… این مشکل وقتی شدت پیدا میکند که تو هنوز اول هفتهات با شنبه آغاز میشود. حال این که این جا شنبه فقط مقدمهایست برای معرفی آخر هفته. اگر ذهن بیست و چند سالهای که به تو فهمانده که جمعه وقت استراحت و تفریح و به یک معنا، روز تعطیل هفتهاست؛ اینجا، در این نقطه از زندگیت، گاف میدهد».
حالا چرا من میگم قابل درکه؟ خب واسه اینه که روزنامهنگارها و اصولاً هر کسی که با روزنامه درگىر میشه هم به نوعی دچار این مشکله. توی روزنامهها قانون اصلی ساعت کار انیه که هر روزی که تعطیل رسمی است، تو روز قبلش تعطیلی و آن روز تعطیل باید سر کار بیای!
خب طبیعیه چون روزی که فرداش تعطیله، نباید روزنامهای آماده چاپ بشه و به ناچار روزی که تعطیل رسمیه، تو باید بیای چون برای فردا باید روزنامه روی پیشخوان دکهها باشه. این جاست که به قول پیام ذهنت گاف میدهد. همه دوستات جمعهها تعطیلن و میخوان برنامه تفریحی بذارن، اما تو نمیتونی باهاشون باشی. هر هفته هم مجبوری این داستان رو برای همه توضیح بدی. روزهایی که تعطیل و بینالتعطیلین و از این ماجراهای مرسوم توی ایران هست هم که نور علی نوره. چون تو همیشه یک روز جلوتر از بقیه آماده سفری و مجبوری یک روز زودتر از سفر برگردی. هفتههای معمولی هم که پنجشنبههات رو تنهایی و جمعههات رو تنهاتر. اینه دیگه. فکر کنم با این وضعت نسل روزنامهنگارها در طول تارخ یه جهش ژنتیکی اساسی پیدا کنه به خاطر این تفاوت. این جاست که اون ترانه کودکانه تلویزیون به طرز مضحکی عوض میشه به این حالت:
جمعه شروع هفتهست، روز تلاش و کاره، پنجشنبه توی خوابی، اما هر کسی کاری داره!
بهانههای پاییزی
چه میشود گاهی، نگاهی باشم؟ نگاه که نه شاید اتفاقی؟ این روزها گاهی دلم غنج میرود گاهی گیج میرود و پیچ میخورد. از یک باران، یک فیلم، یک خواهش، یک فحش دلم میگیرد. میدانی چیست؟ میخواهم یک چلتکه درست کنم از اتفاقات هر روزه. خوب و بد. بعد بگذارمش کنار شومینه و لم بدهم رویش و بنویسمشان. اه چرا این زمستان لعنتی شروع نمیشود؟ چرا برف نمیآید؟ این پاییز لعنتی را دوست ندارم. حالا هر چقدر که میخواهی فحشم بده و بگو که نمیفهمم. پاییز قشنگ است و رنگی است و فلان است و بهمان است. چه فایده دارد وقتی پر است از خبرهای متوسط؟ خبرهای متوسط را خودم چند باری برات تعبییر کردم به گمانم. خبرهایی که نه این طرفند و نه آن طرف. خاصیتشان به طرز احمقانهای میانه است. نه قلیایی هستند و نه اسیدی. چیزی همان وسط. مثل رنگ خاکستری خنثا! امسال هم این فصل خندهدار شده است. از نوع تلخش البته. و به همان مسخرگی و مزخرفی. همه چیزش متوسط است. لباس پوشیدنهاش هم. توی خیابان ولیعصر. با آن پیادهروهای کندهکاری شده فعلی. با آن همه آدم تکراری. با لباسهای خندهدار. با بارانیها که ترس از خیس شدن دارند و تیشرتهای که هنوز از تابستان به یادگارند و بلاتکلف.
این انتظاری که میکشم پشت چراغ قرمز توی این شبها کلافهکنندهتر از قبل شده است. حتی بدتر از ظهرهای داغ تابستان. این روزها عقب ماشینهای مسافرکش که مینشینی هر کس به یک سمت خیره شده است. هر کسی به شیشه نزدیکترش و فاصلهها به طرز مجدانهای حفظ میشوند. اسپاسم دایمی عضلات برای این که خدای ناکرده حرام و حلال با هم قاطی نشوند.
بیایید موبایلهایمان را پالایش کنیم
حریم خصوصی. عبارتی که این روزها بیش از پیش میشنویم. هنوز مدت زیادی نگذشته است از مقالهای که در همین باره و با عنوان آرامش در حضور دیگران نوشتم. و ایضاً به خاطر میآورد نوشته بزرگمهر شرفالدین را در چلچراغ درباره دوربینهای امنیتی و مقاله منصور ضابطیان را درباره پخش فیلمهای مهمانی خصوصی مردم و عواقبش.
حالا هم روز دیگری است. این روزها به مدد تکنولوژی سرککشی به حریم خصوصی افراد سهولت بیشتری پیدا کرده. دردناک این جاست که قشری که ادعای روشنفکری و فرهیختگیشان گوش فلک را کر میکند، همپای دیگران فیلمها را دست به دست میکنند، از بلوتوث و مسنجر و وبلاگ کمک میگیرند تا بیش از پیش به رخ بکشند قدرت فناوری را. به راستی مگر مفهوم واقعی ابتذال چیست؟ ما که قانونمان هنوز آن قدری بالغ نشده که بتواند حفاظت کند از آن چه که چهاردیواری خاص خودمان است، پس در این دنیای ناکجاآباد تنها راه برای صیانت از آن، خودمان هستیم. فناوری ساخته فکر بشر است و حالا این ابزار کمکم دارد بلای جانمان میشود. تنها راه مقابله با ابعاد منفی این پدیده نیز لاجرم نمیتواند چیزی باشد به جز همان شعور.
سیدی، موبایل، کولدیسک، بلوتوث، وبلاگ، مسنجر، ایمیل و… هر آن چه برای رفاه ما طراحی شده، برای آن است که فاصلهها کم، انتقال دادهها آسان و زمان به سودمان شود. حالا این دارد هرمی میشود وارونه، سست و دهشتناک که هر آن گمان میرود خراب کند کاخ اخلاقیاتی را که بشر در طول تاریخ و به نام تمدن بنا کرده است. راستی چه میشود ما را که هر چه میگذرد لذایذمان حیوانیتر، عجیبتر و تمایلاتمان سرکشتر و لجامگسختهتر میگردد؟
٢۴ ساعت علیه سانسور روی اینترنت
گزارشگران بدون مرز از ٧ تا ٨ نوامبر برگزار میکند. با بسیج همگانی سانسور را به عقب برانیم. ما همگان را فرا میخوانیم که از روز ٧ نوامبر (١۶ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) با پیوستن به ما بر روی سایت گزارشگران بدون مرز علیه سانسور مبارزه کنند. هم اکنون در سراسر جهان ۶٠ وب نگار معترض فقط برای آنکه بر روی اینترنت عقیده خود را بیان کردهاند، در زندان به سر میبرند. آنچه که در بسیاری از کشورهای جهان امری آسان و آزاد محسوب میشود در ١٣ کشور جهان ممنوع است. در چین در مصر و در تونس ابراز عقیده در وبلاگ و یا بر روی سایت میتواند به زندانی شدن منجر گردد. برای نپذیرفتن سانسور و حساس کردن افکار عمومی گزارشگران بدون مرز برای اولین بار دعوت به تظاهراتی بزرگ بر روِی اینترنت میکند. ما و همگان، کاربران، وبلاگنویسان، روزنامهنگاران، دانشجویان و… را دعوت میکینم با یک کلیک ساده سانسور را محکوم کنند. (برای شرکت در این تظاهرات اینجا کلیک کنید).