روزنامه قیام- امروز توی مدرسهمان یک آقای پلیس را آورده بودند که درباره این صحبت کند که بچهها باید چه شمارههای تلفنی را حفظ کنند که بتوانند در مواقع اسطراری با آنها تماس بگیرند.
آقای پلیس که خیلی لباسش تمیز و مرتب بود و کلاه خوشگلی داشت با یک بنز که حتی از سوناتای مسعود اینها هم تندتر میرود، آمده بود مدرسه و خیلی مهربان بود چون که ماشین خودش را داده بود تا یک سرباز که ستاره روی دوشش نبود، رانندگی کند و خوشش بیاید.
آقای پلیس به ما گفت که وقتی آتشسوزی میشود یا اتفاق بدی میافتد که مثلاً دست آدم توی چرخ گوشت میرود و من توی برنامه کودک دیدهام که خیلی دل آدم خراش میشد، باید به آتشنشانی زنگ بزنیم که شمارهاش ۱۲۵ است و خیلی رند است مثل ۱۱۰ که وقتی آدم دزد میبیند زنگ میزند و من گفتم که آدم حتی وقتی دعوا میکند هم باید به ۱۱۰ زنگ بزند چون که همسایه پایین ما آقای کشاورز که با زنش دعوا میکند و برادرهای زنش میآیند دخالت، بعدش به ۱۱۰ زنگ میزنند که چون زورشان زیاد است دعوا را جدا میکنند.
بعدش خانم مشیری گفت که ما شمارههای دیگری هم داریم که باید حفظ کنیم. مثل ۱۱۸ که همیشه یک خانم گوشی را ور میدارد که خیلی مخ است و همه شماره تلفنهای مردم را حفظ است و حتی شماره تلفن همه شرکتها و کارخانهها و روزنامهها و همه جا را بلد است که بیچاره صدایش شبیه آدم آهنی است.
من خیلی سعی میکنم که حفظ کنم چون که حتی از جدول ضرب هم که ما این هفته ۷ را میخوانیم، مهمتر است و خانم مشیری میگوید که باید تمرین کنیم تا یادمان نرود و فراموش نکنیم.
من از همه این شمارههای تلفن خوشم میآید و مامانم که نبود خیلی با تلفنمان تمرین کردم چون که جالب است. مخصوصاً آن یکی خانمی که اسمش خانم ساعت گویا است و توی ۱۱۹ نشسته و روبهرویش یک ساعت است که هی پشت سر هم میگوید ساعت هفده و بیست و دو دقیقه، ساعت هفده و بیست و دو دقیقه و اصلاض هم خسته نمیشود که معلوم است خیلی آدم جدی است چون با آدم صحبت نمیکند و سرش به کار خودش داغ است. بابایم میگوید آدم باید پشتش را به کار داشته باشد و دلش را هم به کار بدهد و این طوری آدم موفق میشود چون که کار نیکو کردن از پر کردن است ولی نمیگوید که چه چیزی را باید پر کنیم تا کارهای نیکو بکنیم.
من شماره تلفن خونه کاوه را بلدم اما همیشه اشغال است و کاوه که بابایش یک دیویست و شیش دارد و خودش هم خیلی خنگ است، میگوید که همیشه خواهرش که اسمش سخت است و نمیدانم که روژان است یا روژین، دارد با تلفن با بچههای دانشگاه مسأله های اینگیلیسی حل میکند. کاوه که آمده بود خانه ما و با هم زنگ زدیم به ۱۱۸ که تمرین کنیم که یک خانم که اسمش خانم راهنمای ۱۱۰ بود گوشی را برداشت. من پرسیدم که شماره تلفن خانه کاوه را دارید؟ گفت نه و من تعجب کردم که چرا بلد نیست و من گفتم پس من چون بلدم شماره را به شما یاد میدهم که حفظ کنید ولی نمیدانم که چرا خانم راهنما عصبانی شد و فکر کنم فامیل بهمن اینها هست که فامیلی آن هم راهنما است و خیلی چاقالو است و همیشه دهانش میجنبد. بعدش هم کاوه زنگ زد ۱۲۵ و ۱۱۰ که تمرین کند که مامانم رسید و کاوه که آدمفروش است گفت که من تلفن زدم و من با لگد زدم یک جای کاوه درد گرفت و خیلی درد گرفت چون که کاوه الان رفته بیمارستان و مامانم دارد از آقای پلیس معذرت میخواهد و میگوید که شیطان گولم زده که شماره تلفن زنگ زدم ولی من خوشحال هستم چون که لگد زدن به کاوه ابتکار خودم بود و این ابتکار خیلی خوب است چون که بابایم میگوید آدم باید ابتکار داشته باشد و من حتی یک بار یک خانم را دیدم که توی تلویزیون بود و آدم مهمی بود و ابتکار بود و چند تای دیگر هم که مبتکر یودند و دانشمندها که بهشان در خارج خیلی جایزه میدهند.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.