همونطوری که دیروز توضیح دادم ستون «خواب» ابراهیم رها در روزنامه اعتماد تعطیل شد. این خوابی هم که الان میخونید در واقع قبل از اعلام تعطیلی نوشته شده و خب چون نوشته شده من اجازهش رو گرفتم که اینجا منتشرش کنم. زین پس خوابی دیده نمیشود:
دیروز هم خواب دیده بودم مثل دسته گل اما صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم دوستان روزنامه صلاح دانشتهاند حتی یک کلمه از خوابم یادم نماند! آنرا میدهم بگذارند توی فضای مجازی و میروم دوباره بخوابم.
خواب میبینم در داخل رختخواب در خوابی عمیق هستم که ناگهان حس میکنم یکی دارد لحاف تشکمان را زیر و رو و بررسی میکند! از جا میپرم اول فکر میکنم نکند دوستان طرح امنیت اجتماعی هستند و با پوشش بنده در این مکان معین مشکل دارند اما بعد که دقت میکنم میبینم آنها نیستند.
سؤال میکنم ببخشید چی صدا کنم تو رو؟ میگویند ما از طرف سازمان بازرسی کل کشور هستیم و داریم دنبال مافیای اقتصادی میگردیم. این آخرین مورد مشکوک بود. همه جا را گشتهایم و حالا میخواهیم جسارتاً به رئیسجمهور بگوییم شرمنده… مافیای مورد نظر یافت نشد. میگویم به آقای نیازی سلام برسانید. بگویید نیازی به گشتن مجدد این مکان که انشاءالله نیست؟ بعد از جایم بلند میشوم. میخواهم لباس مناسب به تن کنم. میبینم رئیس سازمان ثبت اسناد دارد زیر مبلها را میگردد. میگویم عزیز برادر ماجرا چیست؟ میگوید این فساد اقتصادی که گفتهاند در ثبت اسناد است ما پیدا نکردیم. اگر مستندات حرفهایشان را هم ارائه کنند، بد نیست. میگویم ای شیطون تو هم موندی چی صداشون کنی آره؟! او میرود. میبینم حداد عادل از در وارد میشود. میپرسم امروز چه خبر است؟ میگوید رئیسجمهور گفته من تخلف کردم. نامه نوشته رسماً گفته من متخلف هستم. میگویم خب آقای محترم این پیامهای انیمیشن راهنمایی رانندگی را به دقت نگاه کن. حتماً دفعه دیگر تخلف نمیکنی. میروم آنطرفتر میبینم غلامحسین الهام ایستاده میگویم ناسلامتی تو سرقفلی حضور در تمام خوابهای من را داری. خب نباید بگذاری اینجا بشود ترمینال، این همه آدم بیایند و بروند، باید یک واکنشی از خودت نشان بدهی. اینجوری لااقل برای خودت هم اشتغالزایی کردهای! میروم دست و صورتم را بشویم. یک دوست عدالتسرخودی را سر راه میبینم. میگوید هی برادر یارو امشب نروی خواب ببینی و منکر پیشرفتها بشوی. تو تا همینجا هم به اندازه کافی مشاعرت مشکل دارد. دیگر بیشتر از این برای مشاعرت مشکل درست نکن. میگویم یادم باشد بعد از صبحانه از تو بپرسم نه دیگه جداً چی صدا کنم تو رو؟ بعد میگویم جسارتاً شما بفرمایید الان در این اوضاع و احوال اینجا چهکار میکنید؟ میگوید فعلاً ایستادهام یک دونه زرد میزنم، روش یکی آبی میبافم!
پ.ن: این هم خداحافظی از زبان ابراهیم رها در اعتماد.
تو این مملکت خواب هم نمیشه دید بیاجازه و بیممیزی و سانسور!!
تا آقای رها میاد بنویسه، ستونهاش بسته میشه… ییچاره یه جوری شده که فکر کنم نذارن بیدار شه که بخواد خوابهاشو تعریف کنه
آقا نیما فقط بپا سراغت نیان! ما بی نیما دلمون تنگ میشهها ):