
ماه: آگوست 2008
«بیداریخانه نسوان»، نمایشی برای فمنیستها
دیروز آزاده یه بلیت میهمان برام جور کرد. هفته گذشته پشت صحنه تئاتر «بیداریخانه نسوان» رو دیده بودم و دیشب هم خودش رو در سالن چارسو از مجموعه تئاتر شهر.
داستانی که در این تئاتر روایت میشه مربوطه به دهه بیست در حکومت رضاخانی که از فرنگ برگشتهها سعی دارند تا تجدد رو وارد فرهنگ ایران بکنند. بحبوحه ثبت جمعیتهای مختلف هست و از این جمله دختریه که از فرانسه میاد تا جمعیت بیداریخانه نسوان رو تشکیل و در اون به زنان پیشرو ایرانی درامنویسی آموزش بده. در این بین مشکلات زیادی از سوی مردم و به ویژه خانوادههاشون سر راهشون قرار میگیره.
مدت این تئاتر چیزی حدود دو ساعته و البته سالن بسیار شلوغ. طنز تلخی در اون هست که با بازی بازیگرانش دو چندان میشه. هر چند آدم رو میخندونه اما ته دلت از این همه بیفرهنگی در فشار و ناراحتی خواهی بود.
نویسنده و کارگردان این تئاتر حسین کیانی و بازیگرانش افسانه ماهیان، آیدا کیخایی، آزاده صمدی، پونه عبدالکریمزاده، رویا میرعلمی، شهرام حقیقتدوست، امیررضا دلاوری و حمیدرضا آذرنگ هستند.
در کنار همه اینها در میان پردههای نمایش موسیقی و آواز کسانی چون هانا کامکار رو خواهید شنید.
اخلاق رسانهای را رعایت کنیم
یکی از مباحثی که در ایران و در حوزه رسانه به ویژه از نوع آنلاینش مغفول مانده، بخشهایی از اخلاق روزنامهنگاریست. برای اینکه این مسأله چندان پیچیده نشود، موضوع را با یک مثال شرح میدهم. گاهی در سایتهای خبری یا سایتهای اشتراک لینک مثل بالاترین یا انواع سایتهای وب ۲ مثل فرندفید، پیوندهایی وجود دارد که حاوی عکس یا ویدئوی دلخراشی است.
متأسفانه کمتر پیش آمده تا هنگام انتشار و اضافه کردن مطالب یا پیوندها برچسبی در کنار این نوع لینکها مبنی بر هشدار افزوده شود. بنابراین مخاطب با کلیک روی لینک و ورود به صفحه مقصد، ناگهان با محتوایی دلخراش مواجه میشود.
برخلاف تصور، این یک تأثیرگذاری مثبت بر مخاطب نیست. وقتی مطلبی را منتشر میکنیم، باید بپذیریم که محتوای آن از حوزه اختیار ما خارج شده و وارد حریم شخصی مخاطب شده است. وارد کردن شوک به مخاطب میتواند اثری معکوس به دنبال داشته باشد و مخاطب پس از آن به طور ناخودآگاه پیگیر مطالبی مشابه نباشد. برای مثال مطلب «ختنه زنان در کردستان همان است که بود» (هشدار: ممکن است حاوی عکسهای دلخراش باشد) در سایت شهرزاد نیوز با آنکه متنی قابل تأمل دارد، با عکسهایی از ختنه زنان همراه شده، که مشاهده آن برای برخی از مخاطبان قابل تحمل نیست. لینک این مطلب وقتی در سایت فرندفید به اشتراک گذاشته شد، واکنشهای منفیای چون این مورد را به دنبال داشت: «اه… لعنتی.. یه جوری شدم. توصیه اکید میکنم روش کلیک نکنید». چنین تأثیرهایی ممکن است باعث شود تا پس از این، مخاطب روی لینکهایی با مضمون مشابه کلیک نکند و به تدریج چنین اخباری که گاه از فجایع اجتماعی هستند، بیش از پیش مهجور باقی بمانند.
شکنجه در اتوبوس سیروسفر
سفر دو روزهام به لاهیجان تموم شد. شاید به این زودیها نتونم به زادگاهم سری بزنم. گرچه طول سفرم زیاد نبود اما تا تونستم عرضش رو زیاد کردم. یک سر سُکسُکانه به فک و فامیلها زدم و بعدش هم دنیا رو دیدم. الان هم میتونم ادعا کنم که آدم دنیادیدهای هستم!
دیدن یکی که مدتهاست آنلاینش رو میشناسی و اتفاقاً آدمهای مشترک زندگیتون خیلی بیشتر از اونی هست که فکر میکنی، کمی تا قسمتی هیجانش بیشتر از یک نوشته وبلاگیه. خلاصه خوش گذشت گشتوگذار توی کوهها و جادههای پیچ در پیچ اطراف لاهیجان.
تنها نکتههای منفی، هوای شرجی این روزها بود که باعث شد همیشه لباسم به پشتم چسبیده باشه و سفر برگشتم با اتوبوسهای ویژه سیروسفر. اتوبوس ساعت ۱۲ شب به مقصد تهرون رو که خریدم، با خودم فکر کردم چند ساعتی رو توی راه میخوابم و صبح زود هم یکسره میرم جایی که کار دارم. غافل از اینکه کولر اتوبوس با دو روش قصد داره دهنم رو آسفالت کنه. یکی اون که راننده به هیچ وجه قصد نداشت خاموشش کنه تا ما در حالت فریز و یخزده، سالم و تر و تازه برسیم به مقصد و دیگه اونکه دریچه کولر بالای سرم چکه میکرد. بله طبق محاسباتم دقیقاً در یک پریود زمانی ۳۰ ثانیهای یک چکه آب تگری رو کله و لای یقه من میچکید تا من خوابم نبره. البته استحضار دارید که این یکی از روشهای شکنجه بود که توسط موساد ابداع شد. در این روش شخص رو محکم به صندلی میبندن و جلوی پاش یه ظرف فلزی قرار میدن. از شیر آبی که روی سقف تنظیم شده، آب قطره قطره میچکه توی ظرف. بعد از حدود یک ساعت، فشار عصبی در شخص به قدری بالا میره که صدای چکیدن هر قطره آب مثل یه پتک تو سرش صدا میکنه. روش ابداعی اتوبوس سیروسفر ما البته این بود که قطرهها در کاسه سرم سقوط کنن و الی آخر. اعتراض هم نتیجه نمیداد چرا که راننده ادعا میکرد من یه کم سوسول تشریف دارم و دو قطره آب در دقیقه که چیزی نیست و حاصل بخار بازدم و فعل و انفعالات کولریه و عادی. منم که دیدم نمیتونم این شکنجه رو تحمل کنم اومدم نشستم روی زمین. و تموم شش ساعت باقیمونده سفرم رو یا سرپا وایسادم یا نشستم روی صندلی و با ننه سرما لاس زدم. جاتون خالی!
حالا هم میخوام برم ازشون شکایت کنم.
هفتهنامه شهروند امروز آنلاین شد
هفتهنامه شهروند امروز یکی از خواندنیترین نشریههایی است که در سالهای اخیر دیدهام. محتوای خوب، نویسندگان برجسته تحریریه و میهمان باعث شده تا مجموعهای از خواندنیترین مطالب در این نشریه گرد هم آمده و هر هفته عرضه شود.
برای کسانی که به تحلیلهای سیاسی و اجتماعی علاقمندند یا دوست دارند تا برگهایی از تاریخ معاصر را ورق بزنند، این مجله ارزش بیشتری دارد. حاشیه قرمزرنگ شهروند امروز بیش از هر چیز دیگری ظاهر این هفتهنامه از جلد تا صفحهآرایی را شبیه هفتهنامه تایم کرده است. البته این روزها روی دکهها مجلات مشابه دیگری چون بازتاب (با همان سبک و سیاق و حتی لوگوی سایت بازتاب) و میهن را میبینیم.
شهروند امروز تا امروز سال سوم و شماره ۵۹ را بر جلدش شمارهگذاری کرده است اما تنها ضعفی که میتوانستیم برایش در نظر بگیریم، آنلاین نبودن محتوایش بود. تنها بخشی از مقالات هر هفته در وبلاگی در بلاگفا روی اینترنت منتشر میشد.
اما امروز این هفتهنامه یک سایت مستقل دارد و مطالب را با یک شماره تأخیر منتشر میکند.
این سایت بر خلاف وبلاگ قبلی، هنوز خبرمایه (Feed) ندارد. تنها خوراکی که روی سایت جدید مشاهده میشود، مربوط به یک سایت خبری به نام تلنا است که محتوایش هیچ ربطی به محتوای شهروند امروز ندارد و توسط شرکت پویاسافت طراحی شده است (قابل توجه عطا خلیقی).
به هر حال خبری از خبرمایه شهروند امروز در این سایت نیست و این موضوع به همراه در دسترس نبودن بایگانی این هفتهنامه و بخشهایی مثل جستوجو از ضعفهایی است که امیدوارم به زودی رفع شود. شهروند امروز اگر میخواهد در حد مجله تایم یک نشریه حرفهای باشد، بهتر است سایت نشریه تایم را هم برای سایت خود الگو قرار دهد.
تاریخنگاری و آسیبشناسی مافیای وبلاگستان
باز هم یک بحثی داغ شده است توی بلاگستان مبنی بر وجود مافیای وبلاگی و یک چیزهایی شبیه به فراماسونها که فقط به هم لینک میدهند و هوای هم را دارند. یک مقداری جلوی خودم را گرفتم که اظهار نظری نکنم اما صرفاً به خاطر اینکه از خفگی نمیرم یک چیزهایی از خودم متبادر خواهم کرد:
میگویند تاریخ تکرار میشود. حالا هم این جریانی که در وبلاگستان به نام مافیای وبلاگی معروف شده یک جد بزرگتر دارد که مربوط است به نسل اول وبلاگهای فارسی (تقریباً دوران کرتاسه وبلاگی بود اگر اشتباه نکنم).
به هر حال حلقههای وبلاگی زیادی در همان دوران اول تشکیل شد و دوستان بلاگر خارج از این حلقهها همیشه مدعی وجود یک مافیا بودند. آن زمان لیلی نیکونظر در شماره ۳۰ چلچراغ میزگردی را منتشر کرد در حضور جمعی از بلاگرها (خورشید خانم، ایستاده در برابر باد، نیمانیا و خاطرات مشبک) با این عنوان: «خودشان میگویند، اینها هم مافیا دارند!»
آن گزارش البته با انتقادهایی هم روبهرو شد. از جمله این نوشته خورشید خانوم که در آذر ماه ۱۳۸۱ مینویسه:
«خدا رو شکر که از اینترنت آزادتر فعلاً جایی نداریم. تو دنیای وبلاگها هم هیچکس نیومده وبلاگ دیگهای رو بایکوت کنه. هر گروه از وبلاگرها، به خاطر تشابهاتی که در افکار و آرا و سلایقشون هست با هم بیشتر جور میشن، همونطوری که تو دنیای بیرون هم شما معمولاً با کسی دوست میشین که باهاتون بیشتر تناسب داشته باشه. اگه با همه ۷۰ میلیون نفر ملت ایران صمیمی نیستین دلیلش این نیست که با دوستاتون مافیا تشکیل دادین. اصلاً به لحاظ کمیت امکانش هم وجود نداره که آدم بتونه با همه صمیمی باشه. این وسط هم هر وبلاگری بنابر سلیقهاش یه عده رو دوست داره و یه عده رو دوست نداره. شاید انتقادات شدید هم بکنه از اون کسی که دوسش نداره، ولی بایکوت، مافیا…
دوستان، ما اینجا با فکر، احساس، نوشتن، مسائل فنی و علمی و جینگول بازی سرو کار داریم. تو رو خدا مناسبات مزخرف دنیاهای دیگه رو به ما نچسبونین».
قابلیتهای متنوع زندگی مجازی
پیش گفتار: این مطلب توسط نویسنده وبلاگ یه وجب خاک اینترنت نوشته شده است که با توافق به عمل آمده در وبلاگ نیمای گرامی برای اولین بار منتشر میشود. امیدوارم که خوانندگان خوب این وبلاگ از این مطلب استفاده کافی ببرند.
دنیای مجازی، سرزمینی دیجیتال است که شما با یک آواتار (کاراکتر دیجیتالی) خودتان در آن زندگی میکنید، شما میتوانید کار کنید، زمین بخرید و خانه بسازید، با دوستان جدید آشنا شوید، به مهمانی بروید و هرآنچه که در دنیای واقعی انجام میدهید. شما ممکن است در زندگی روزمره یک مهندس کامپیوتر باشید ولی در زندگی مجازی خود یک موزیسین و یا یک ورزشکار. آنچه که باعث شده مطلبی در این باره بنویسم آن است که سال ۲۰۰۸، سال توجه سرمایهگذارها به شرکتهایی است که بر روی دنیاهای مجازی کار میکنند. این در حالیست که تا ماه ژوئیه امسال، سیصد و چهل و پنج میلیون دلار سرمایهگذاری شده است. اما به راستی چرا؟ اصلاً دنیای مجازی به چه درد میخورد؟
نقشههای قدیمی ایران در کتابخانه کنگره آمریکا
یکی از دوستانم، افشین صادقیزاده به نقشههای قدیمی علاقه زیادی دارد. البته علاقه او به هر چیز قدیمی و آنتیک و به اصطلاح عتیقه زبانزد دوستان مشترکمان است. همین مسأله باعث شده تا تمام جمعههای ۵-۶ سال اخیرش را در جمعه بازار تهران بگذارند. یکی از آن سرگرمیهایی که گاهی من را هم در جمعه بازار گیر میاندازد.
چندی پیش در حال بررسی برگه لاهیجان در ویکیپدیا بودم که برخوردم به نام لاهیجان در نقشه ادریسی که در سال ۱۱۵۴ میلادی (۵۳۲ هجری شمسی) رسم شده بود (اندازه بزرگتر). نکته جالب در این است که برخلاف نقشههای مرسوم فعلی جنوب نقشه به سمت بالاست. در ضمن اسامی اماکنی چون بلغار، افرنسیه (فرانسه)، جرمانیه (آلمان)، الصین (چین)، سلسله جبال واق واق و یأجوج و مأجوج است. دیگر آنکه دور تا دور دنیای آنروز از نظر رسمکنندگان این نقشه رشته کوه قرار دارد. لابد برای آنکه آب از دایره زمین بیرون نریزد!
تمام این مقدمه برای این است که بگویم وقتی که امروز در وبگردیهایم به سایت کتابخانه کنگره آمریکا رسیدم، یک بخش مخصوص نقشههای قدیمی پیدا کردم که بلافاصله من را به یاد افشین انداخت.
در این بخش شما نقشههای بسیار جالبی پیدا میکنید که میتواند ساعتها شما را سرگرم کند.
برای مثال وقتی با کلمه Persia در بانک نقشهها جستوجو میکنید، به ۲۲ مورد میرسید که همهشان با کیفیت بالا قابل دانلود هستند.
گفتوگو با علیرضا شیرازی درباره انتقال محتوای بلاگفا به وردپرس
شاید در جریان باشید که تیم وردپرس فارسی امکان جدیدی را اضافه کرد تا کاربران بلاگفا بتوانند به سرویس وبلاگی وردپرسفارسی منتقل شوند. علیرضا شیرازی، مدیر سایت بلاگفا هم در دو مرحله جلوی کدهای مربوط به این پروسه را مسدود کرد. حرف و حدیثهای زیادی در وبلاگستان فارسی شکل گرفت و بسیاری معترض این کار علیرضا شیرازی شدند و تعدادی هم به حمایت از او پرداختند.
برای روشنشدن بیشتر قضیه با علیرضا شیرازی تماس گرفتم تا گفتوگویی را انجام دهم. حاصل کار یک گفتوگوی ۱۰ دقیقهای تلفنی است که در قالب پادکست منتشر میشود. برای دریافت فایل پرحجم (۴٫۶ مگابایت) اینجا و فایل کمحجم (۲٫۳ مگابایت) اینجا کلیک کنید.
در همین رابطه جوابیه رسمی تیم وردپرس فارسی رو در وبلاگ گناهکار بخونید:رفتار حرفهای٬ پاسخگویی و مذاکره و پاسخ دیگر علیرضا شیرازی را.
انتخابی که نیاز به کمک دارد
میدانی دوست عزیز؟ مشکل ما همیشه یک کد دارد. یک قفل. کلیدش را اما نمیتوانیم پیدا کنیم. کلید این قفل لعنتی را که روی بزرگترین صندوق حاوی اسرار زمین است را نمیتوانیم پیدا کنیم. نه آنکه کلیدش دم دستمان نباشد. هست اما توی یک دستهکلید بزرگ گم شده. این دستهکلید را همان اولها که پایمان را گذاشتیم توی این خرابخانه دادند دستمان. با هر مشکلی که توی این زندگی دیدیم، یک کلید به آن اضافه شد.
چطور بگویم؟ اجازه بده این فکر مغشوشم را جمع کنم و قالببندیاش کنم تا بتوانم بچینمش روی این میز. خب. گوش بده. ببین. ما از همان اول. از همان وقتی که به دنیا آمدیم که قانونمند نبودیم. وقتی از قانون صحبت میکنم، منظورم چیزهایی است که از آن تعجب نمیکنیم. مثلاً اگر کسی یکهوا روی سقف راه برود، ما باید تعجب کنیم. اما اگر از همان اول دیده بودیم که آدمها دیوار راست را میروند بالا، این دیگر میشد قانونمان. حالا که نمیشود برویم آن بالا، یک مشکل یعنی یک کلید انداخته شده توی همان دستهکلید. اما بگذار بگویم. فکر میکنم که توانسته باشم آن کلید لعنتی را پیدا کنم. مشکل آن قفل بزرگ لعنتی در دست یکی از آن کلیدهای کوچک برنجی بود. این کد هم دیکد شد به قول فرنگیها. رمزگشایی کردیمش به قول خودمان. تمام آن قفل لعنتی برای حفاظت یک مجموعهای بود از آن چیزهایی که نمیخواستیم از دست بدهیم نه آن چیزهایی که میخواستیم در دستمان باقی بامند.
دوست عزیز. میدانی چیست؟ این مسأله یک جورهایی فلسفیدن است. نشخوار کردن آنچیزهایی که دیدهایم. پس بگذار بازش کنم. متأسفم که باید بالا بیاورمش. تحمل کن.
ببین. گوش بده به من. این انتخابهای لعنتی ما هستند مشکل دارند. ما همیشه عادت کردهایم یک چیزی را انتخاب کنیم برای آنکه چیزهای دیگر را نمیخواستیم انتخابشان کنیم. مثل رأی دادنمان. به یکی رأی میدهیم برای آنکه نمیخواهیم به بقیه رأی دهیم. به آن اعتقاد نداریم اما به آنیکیها کلاً اعتقاد نداریم.
ببین. این موضوع سیاسی نیست اصلاً. درد جامعه ماست. یک کمی نشخوارش کن. مثل این میماند که من بین بستنی و ژله و فالوده، فالوده را انتخابش کنم نه برای آنکه دوستش دارم. برای آنکه از ژله و بستنی بدم میآید. آن وقت همهچیزمان هم میشود الکی. انتخابمان که واقعی نباشد، آنوقت پدر پدرسوختهمان درمیآید برای آنکه دلخواه غایی نیست برایمان. برای همین است که معلوم نیست چرا انتخاب میکنیم، انتخاب میشویم، یا هر ترکیب مزخرف دیگر. خودت افعال کمکی لازم را بچسبان ته انتخاب. این انتخاب هم از آن افعال مضحکی است که برای فهماندن و فهمیدن نیاز به یک فعلی زحمتکش کمکی دارد.
حالا ماندهام که با این کلید کوچک چه کنم. آبروریزی است به خدا. آدم برای قفل به این بزرگی، کلید به این کوچکی پیدا کند. انهم بعد از آنکه همه این کلیدها را امتحان کرده است و کلی وقت پای این کار گذاشته.
AdCamo، سایتی برای تبلیغات در پسزمینه سایت
دنیای تبلیغات آنقدر فضول است که به هر سوراخی سرک میکشد و از هر شیوهای استفاده میکند تا آگهیهای خود را به مخاطبان قالب کند و نشان بدهد. برای همین است که شیوههای تبلیغاتی کاملاً مبتنی بر ابتکار است. برای همین است که آگهیدهندگان از کف زمین و پلههای برقی هم نمیگذرند (رونوشت به آقای اولد فشن).
تبلیغات آنلاین که برای خودش حکایتی دیگر است. شرکتهایی مثل گوگل درصد بزرگ درآمدشان را از طریق آگهیهای اینترنتی درمیآورند. انواع و اقسام تبلیغات اینترنتی هم از تبلیغ متنی تا بنرهای گرافیکی هم به دنبال کلیک بیشتر از جلوی چشمانمان رژه میروند و هر فضای تبلیغاتی جدید یعنی درآمدزایی بیشتر.
این روزها یک سایت نوع جدیدی از تبلیغات را در فضای اینترنت عرضه میکند و آن مدیریت آگهی برای پسزمینه سایتهاست در واقع در همان بکگراند. واقعاً نمیدانم چرا تا حالا کسی به این فکر نیفتاده بود. از طرفی هم نمیتوانم بگویم که این کار چقدر صفحات را سنگین میکند و چه تأثیری در زمان بارگذاری صفحات دارد. از طرفی به علت آنکه متوسط سرعت اینترنت روزبهروز در حال افزایش است، کمکم میتوان به فکر آگهیهای سنگینتر برای صفحات بود.
به هر حال سایت AdCamo این آگهیها را در سه دسته عرضه میکند. کاشی، زمینه متحرک و زمینه ثابت. در هر یک از این حالتها زمینه همراه با یک بنر در سایت شما قرار میگیرد و هر فردی با کلیک روی بنر یا زمینه به صفحه آگهیدهنده هدایت میشود (دمو را ببینید).
کتابهای Interchange همراه فایلهای صوتی
برای آنهایی که زبانآموز انگلیسی هستند، یکی از متدهای آموزشی، متد اینترچنج Interchange است که چهار کتاب زرد، قرمز، آبی و سبز داره. امروز توی گشت و گذار برخوردم به بخشی از سایت انتشارات کمبریج که اختصاص به این کتابها داره. نکته جالب در این بخش اینه که کل تمرینات کتاب به همراه فایلهای صوتی برای دانلود قرار داده شده. تمرینات رو میشه روی سایت انجام داد و جوابهای درست رو چک کرد.
یک سایت جالب دیگر هم هست که دوره شنیداری آموزش زبان انگلیسی با لهجه آمریکایی دارد.
خوشبختانه تعداد وبلاگهای فارسی که به مسأله آموزش زبان میپردازند اصلاً کم نیست. خیلیهایشان هم مطالب آموزشی جالبی مینویسند که واقعاً بهدربخور است. در عین حال فراموش نکنید سایت OLC شایان شلیله را که به طور تخصصی به آموزش آنلاین زبان میپردازد. این هم چند سایت دیگر: زبانآموزان، آموزشگاه مجازی زبان.
در همین گشتوگذار به اینجا هم برخوردم که مجموعهای است با فرمت پیدیاف که مختص آموزش زبان عبری است به زبان فارسی از سایت علمی پژوهشی یهود. همین.
از نسل گوگل تا نسل مایپاد
دیروز با کاوه مشکات جایی بودیم و بحثی داشتیم درباره تقابل نسلها. کاوه به صفحهای در ویکیپدیا اشاره کرد که روی نسلها بر اساس سال تولد نامگذاری کردهبودند. نکته جالب جدول نسلها این است که بیشتر نامهایی که برای نسل هزاره یا The Millennial Generation یعنی متولدان ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۲ در نظر گرفته شده است، ماهیتی مرتبط با کامپیوتر و اینترنت دارند. نامهایی را که برای این نسل در نظر گرفتهاند، ببینید (کامپیوتریهایش را جدا کردهام):
» نسل گوگل
» نسل مایاسپیس
» نسل MyPod
» آینسل یا iGeneration (مثل آیپاد، آیفون و محصولات دیگر مک که با آی نامگذاری میشوند)
» نسل اتصال
» نسل خوره بازی
» نسل اینترنت
» نسل ویستا
در همین زمینه بد نیست اگر برگههای نسل X و نسل Y را هم در ویکیپدیا بخوانید. راستی چقدر جای برگههای فارسی این نوع صفحات در ویکیپدیا خالی است. بیشتر برگههای ویکیپدیای فارسی هنوز در حد تاریخ و جغرافیا و سیاست و شخصیتهاست. هنوز خیلی مانده تا این نوع صفحات ترجمه شود.
جایزه پا در دهان
خیلی وقت پیشها یعنی چیزی حول و حوش ۳ سال پیش یک جایزهای را روی اینترنت پیدا کردم که در نوع خودش منحصر به فرد بود. «جایزه پا در دهان» یا Foot in Mouth که گویا مفهومی معادل ضایع شدن دارد، هر سال به مسخرهترین اظهار نظر یک شخصیت معروف اعطا میشود.
گاهی وقتها با خودم فکر میکنم اگر بنیاد اعطاکننده این جایزه دفتر فعالتری داشت، این امکان وجود داشت تا هر روز یک برنده آبرومند برای این جایزه اعطا معرفی شود بهنحوی که برندههای این روزهای جهان تا سالهای سال برندگان سالهای قبل را بفرستند لای باقالیها که سماق بمکند.
زیاد هم سخت نیست. کافی است هر روز سرکی به مطبوعات و خبرگزاریها بکشید. فقط عناوین خبرها را بخوانید تا این مسأله را تأیید کنید. مسأله درست مانند این است که یک عده احمق تکیه زدهاند بر اریکه قدرت و بر مردم حکمرانی میکنند. دقیقاً به همین علت است که دنیا را جنگ فرا گرفته. چشمانمان را اگر باز کنیم به راحتی میبینیم که هر روز چه تعداد کثیری به خاطر ندانمکاریهای چند احمق کشته میشوند. چند کودک ناقص میشوند و به چند زن تجاوز میشود. آنوقت اظهارنظرهای احمقانهای را خواهید دید که هر روز و هر شب از بلندگوهای تبلیغاتیشان پخش میشود. انگار به سیرک آمدهاید تا دلقکهایی را ببینید که نمایش میدهند. در بروز رفتارهای مضحک با هم کلکل میکنند. همه چیز مانند یک سیرک برنامهریزی شده است با این تفاوت که در یک سیرک واقعی با توپ و آتش، بازی میکنند و در جهان با جان مردم.
برای ثبت در تاریخ
بچرخی توی ۳۶۰ت بیمحابا یا آنکه توی فرندفید وقتت را بگذرانی به خواندن گفتوگوهای بدون ته و خودت را لایک کنی یا نه. توی توییترت بنویسی که مزخرفی یا مزخرف بود یا مزخرف شد. همه جا را بکاوی توی گودرت یا مثلاً واکوپایت که ببینی کسی برنامه جدیدی را امتحان کرده یا نه. میخواهی بروی لغتهای چند صدتایی را که گوشه کتابها یا دفترچهها یادداشت کردهای، فیشنویسی کنی بلکه فرو برود توی مخت. پنج تا ایستک خوردهای. انار، گلابی، گلابی، گلابی، هلو. این ترتیب اگر مقدمه فلسفه زندگیات نباشد، به درد لای جرز دیوار هم نمیخورد. اولش سخت است مثل خوردن انار، خیلی راحتش میشود آبلمبو کردن که آنهم ممکن است وسط کار تلنگش در برود و بپاچد روی لباست. میدانی؟ فکر میکنم که این بپاچد خیلی مفهومی عمیقتری باید داشته باشد نسبت به برادر شدارش. تکرار سهگانه گلابی توی مخت آنچنان انعکاس پیدا میکند که انگار داری به خودت توی آینه فحش میدهی. فحش که نه مسخره میکنی خودت را. آخرش هم مثل هلو باید باشد. راحت. خلاص.
همه اینکارها را میکنی بلکه برود از ذهنت بیرون. از بالای سرت آن ابرها و بالونهای افکار پلید پرتاب بشود به ناکجا. میشود آیا؟
بیخیال…
برادر من. دوست عزیزم. سرور گرامی. به استحضار میرسانم که خیلی چیزها یعنی پشم. در بهترین حالت هم میتوانی آنرا با چند من کشک معاوضه کنی. پایاپای.
نازک… نارنجی. کلفت… قهوهای. مثل الاکلنگ است. ترکیبش با لبانت بازی میکند. تقصیری ندارد. یعنی فیالواقع طاقتش را ندارد. آدم نمیداند خوشحال باشد یا ناراحت؟ خوشحالیش به خاطر کمطاقتیاش است. نمیتواند دوریات را تحمل کند. الحمدالله. شکر. خوشخیالیها… اینها همهاش از خودخواهی آدمهاست. خودخواه است که نمیخواهد تحمل کند. خودخواهی که میخواهی بماند.
برادر جان همه ما از یک خمیرهایم دیگر… گه.