گاهی وقتها آدم به یک وبلاگ میرسد توی وبگردیهایش و لذت میبرد از نوشتههایش. این لذت ناب سالی، ماهی و هر از گاهی میآید به سراغت. من نمیتوانم تکخوری کنم. آنها که وبلاگ گوریل فهیم را نمیشناسند، بشناسند. این داستاننوشتهاش را عجیب دوست داشتم:
جغجغه
یادت میآید؟ وقتی که توی شرکت بهت پیشنهاد ازدواج دادم؟ فردایش که روی میزم یک جغجغه گذاشته بودی؟ مگر چه اشکالی داشت؟ از تو کوچکتر بودم که بودم. دیپلمه بودم که بودم. مگر بهت نگفتم آدم حساسی هستم؟ از این شوخیها بدم میآید. فردایش هم که جلوی همکارها زدم بیخ گوشت برای همین بود. این که هیچ کس بهتر از من پیدا نمیکردی. حتی اگر از مینهسوتا و ریودوژانیرو، میگرفتی میآمدی آدیسآبابا، تا بوداپست، و می رفتی تا بمبئی.
خودت هم گفتی که من دیوانهام. ولی نمیدانستی دیوانهها همیشه عاشق میمانند. حتی وقتی که تو با یکی دیگر ازدواج کرده باشی. حتی وقتی بچهدار شده باشی. حتی وقتی توی جادهی چالوس تصادف کرده باشی و خاکسترت هم پیدا نشده باشد.
روحت که فعلا به این طرفها رفت و آمد دارد ان شاء الله؟ خیلی خوب. میتوانی بروی و ببینی، شوهرت، آقای مهندس، هر شب پیش یک لکاته میخوابد. میتوانی التماسهایش را بشنوی وقتی که به یک روسپی میگوید یک شب دیگر هم پیشش دوام بیاورد. و میتوانی بیایی من را ببینی که اینجا توی این تیمارستان لعنتی، شبها که میخواهم بخوابم، خانم پرستار باید بیاید و برایم جغجغه بزند.
ماه: اکتبر 2008
افزونه شبیهساز فیلترینگ در چین
بسیار پیش آمده که بلاگرهای ایرانی که خارج از ایران وبلاگشان را به روز میکنند، از اوضاع فیلتر شدن وبلاگ خود یا سایتهای دیگر بیخبر هستند.
این اتفاق نهتنها برای بلاگرهای ایرانی خارج از کشور میافتد بلکه برای بلاگرهای چینی هم صادق است. افزونهای به نام «کانال چین» یا China Channel برای فایرفاکس نوشته شده است که به کاربران خارج از چین اجازه میدهد تا از وضعیت سایتها باخبر شوند. این افزونه در واقع اوضاع فیلترینگ در کشور چین را برای خارج از این کشور شبیهسازی میکند.
در نمایشگاهی در هنگکنگ با استفاده از این پلاگین توانستند روی دو مانیتور نمایشی از اوضاع سانسور اینترنت در چین ارائه کنند. آنها دو مانیتور را به یک ماوس و کیبورد مشترک متصل کردند. وقتی یک آدرس مثل صفحهای از ویکیپدیا وارد شد، در یکی از این مانیتورها که از اینترنت هنگکنگ استفاده میکند، صفحه مورد نظر دیده میشود اما در مانیتور کناری که با استفاده از پراکسی به اینترنت چین متصل است، صفحه فیلترشده دیده میشود.

عصیان در مرحله نهائی پنجمین دور رقابتهای دویچهوله
از قرار معلوم در مرحله نهائی پنجمین دور رقابتهای دویچهوله وبلاگ عصیان هم یکی از یازده نامزد شده.
فکر میکنم که وبلاگهای بسیار شایستهای هستن که جاشون توی این لیست خالیه و با وجود اونها، وبلاگ من اصلاً محلی از اعراب نداره مخصوصاً که در سال گذشته به خاطر کارهای زیادی که داشتم، نسبت به قبل کمتر بهش رسیدم.
در هر حال در بخش وبلاگهای فارسی عصیان با همه کم و کاستیهاش کاندیدا هست و منتظر آرای خوانندگانش. اگه فکر میکنین که این وبلاگ هنوز خوندنیه، بهش رأی بدین و البته رأیدهندگان این شانس رو خواهند داشت که برنده یک دستگاه تلفن همراه HTC Touch Dual بشن.
برای رأی دادن میتونین به صفحه فارسی سایت برین که البته مشکل طراحی داره و امیدوارم به زودی حل بشه. بنابراین برای اینکه آرا دقیقاً به همونی که میخواین داده بشه و رأی یکی دیگه رو نریزین به حساب من (مثلاً تواضع کردم)، برین به صفحه انگلیسی و رأی بدین.
در بخشهای دیگه هم ایرانیها هستن. یادتون باشه به اونها هم رأی بدین و ازشون حمایت کنین.
در بخش بهترین وبلاگ، وبلاگ دیر تش باد (سرباز معلم جنوبی خودمون)، در بخش بهترین پادکست، پادکستهای آقفری و شرکا و همینطور رادیو کالجپارک، در ویدئوبلاگ ببین تیوی و در بخش Blogwurst دنیای کوچک آقای اوف نامزد هستند.
رقبا و دوستان نامزد دیگه هم در بخش وبلاگهای فارسی اینجا هستن.
آیدیهایی که نمیشود پاکشان کنی
دلگیر از چه کسی میتوانم باشم؟ از خودم لابد. همین است دیگر. همه چیز را نمیتوان با هم داشت. برای رسیدن به یک چیز باید از چیزهای دیگری گذشت. این همه حرفهایی بود که دیشب قبل از خواب با خودم میگفتم. میدانی چیست؟ برخلاف تصورت هومسیک نشدهام. اما دلم برای یک چیزهای ریزی تنگ شده. پیشبینیاش هم میکردم. از قرار معلوم باید به خودم القا کنم که همه چیز تمام شده و باید کارهای جدیدی را شروع کرد و آدمهای جدیدی را پذیرفت.
دیشب بعد از مدتها حرف زدم با او. چیزهایی لازم بود که باید گفته میشد که شد. در عوض تا صبح خوابهای ناجور دیدم و به خودم پیچیدم. از آن حس و حالهایی که دلت به هم میپیچد و روی دلت شور میزند. از آنهایی که وقتی سر صبح بیدار شدهای انگار از رینگ بوکس آمدهای بیرون درب و داغانی.
این حس زیاد هم برایم غریبه نیست. چندین بار تجربهاش کردهام. میگذارمش به حساب تجربهای دیگر.
بعضی از آیدیها را نمیشود پاک کرد. اکانتهای توییتر را هم. و آزاردهنده چیزی است که تمام شده باشد و باز جلوی چشمانت رژه برود. آنوقت میشود یک داستان ناتمام. فیلمی که تهش را نبستهاند. یک منفی بینهایت.
قلم زدن از قلمهزنی
یک بحث دیگر مانده. اگر نگویم حناق میگیرم عزیزم. هر چند به من نیامده است که در روز دو بار اینطور حرف بزنم. این را بگذار به حساب تمام روزهایی که حرفی نزدم.
گیاه را وقتی از خاک بکشند بیرون و رهایش کنند روی یک زمین دیگر… حالا گیرم زمینش پر از کود باشد و پر از آب. باز هم اگر بخواهد ریشه بدواند، ضعیف و بیمار میشود. بیجان و کمزور. حالا برای آنکه بتواند دوباره ریشه کند، اگر زنده مانده باشد البته، باید هرسش کرد. بعضی وقتها لازم است تا مهمترین و اصلیترین شاخههایش را قطع کرد. آنوقت حکایت آن شاخه و ریشه کردنش حکایت دیگریست. زندگی همین است. فکر میکنی آن شاخه لابد آنقدر وابستهات است که دیگر جان نمیگیرد. غافلی از آنکه قلمه زدن هم راه تکثیر است. اصلاً گاهی وقتها قلمه بهتر از ریشه با خاک اخت میشود. ممکن است گیاه بمیرد و قلمهاش بماند.
حالا حکایت من و ماست. باید تکهای از خودم را میکندم.
کالبدشکافی بازی سونی و ماجرای عذرخواهی از مسلمانان
یکی از موضوعاتی که این روزها در صدر اخبار بازیهای کامپیوتری قرار گرفت، به تعویق افتادن بازی «سیاره کوچولوی بزرگ» یا Little Big Planet کنسول پلیاستیشن ۳ بود.
از قرار معلوم کاربری به نام یاسر در فوروم پلیاستیشن مینویسد که با دقت در یکی از موسیقیهای پسزمینه این بازی متوجه وجود دو آیه از قرآن شده و از آنجایی که ترکیب موسیقی با قرآن، برای مسلمانان قابل قبول نیست، بهتر است قبل از عرضه عمومی این بازی، این اشکال را رفع کنند.
اما داستان واقعی از چه قرار است؟
آن بخش از موسیقی جنجالبرانگیز را میتوانید از اینجا بشنوید و دریافت کنید (۴۴ ثانیه).
در ثانیه ۱۸ میتوانید این جمله را بشنوید «کل نفس ذائقه الموت» (بخش اول آیه ۱۸۵ سوره آل عمران) که این گونه ترجمه شده است: هر کسى مرگ را مىچشد (ترجمههای دیگر و تفسیر).
در ثانیه ۲۷ میشنوید «کل من علیها فان» (آیه ۲۶ سوره الرحمن) که اینگونه ترجمه شده: هر آن کس که بر روى زمین است فناپذیر است (ترجمههای دیگر و تفسیر).
یک کاریکاتورشده بیخانمان
این روزها دنبال اجاره کردن یک خونه هستم. از بس که کارهای اداری اینجا پیچیده هست و کاغذبازیش زیاده، آدم اعصابش خورد میشه. هر روز باید یک سری تلفن بیپایان بزنی یا به یک سری تماسهای احمقانه جواب بدی در کنار همه ایمیلهای دیگهای که در این زمینه برات میاد.
اما از همه اینها گذشته و جدا از غرغرهایی که اگه نزنم خفه میشم، هفته پیش رفتیم توی یک پاب و اجرای چند تا از نوازندهها و خوانندههای زیرزمینی اینجا رو دیدیم. تجربهای که توی ایران کمتر اتفاق میافته. این جور وقتها ممکنه یه سیدی از کارهای بعضی از این نوازندهها رو هم بهتون بدن. در واقع این جور افراد با این روش خودشون رو کمکم معرفی میکنن.
به نظر من رفتن به پابهای اینجا خیلی میتونه به شناخت مردم اینجا کمک کنه. به قول ضیاء، یکی از همکاران افغان برای شناخت مردم بریتانیا بهترین جا همین پاب هست، در حالی که برای شناخت مردم افغانستان باید به مسجد رفت. و البته به قول کامبیز برای شناخت مردم ایران باید توی تاکسی نشست.
و در انتها کاریکاتوری که بزرگمهر حسینپور ازم کشید و وقتی با ایمیل برام فرستاد و دیدمش، تقریباً داد کشیدم.

ثبتنام در دورههای آنلاین روزنامهنگاری بیبیسی
شاید خیلیهاتون بدونین که زیگزاگ چند سالیه که دوره روزنامهنگاری به صورت آنلاین برگزار میکنه. من سه سال پیش این دورهها رو گذروندم و به نظرم بسیار مفید بودند. در کل دید من رو نسبت به روزنامهنگاری عوض کرد.
حالا دوره جدید این دورههای آنلاین شروع شده و به نظرم بد نیست که توش شرکت کنین. وقت زیادی ازتون نمیگیره اما خیلی چیزها توش یاد میگیرین. به خصوص اگه بلاگر یا روزنامهنگار هستین، این دورهها چیزهای بهدرد بخوری هستن که اگه از دستش بدین، فکر نکنم حالا حالاها چنین پایی بهتون بده. به هر حال فرصت مناسبیه. از من گفتن بود. تا جایی که من میدونم محدودیتهای سنی هم که برای پذیرش کارآموز گذاشته شده، در مواردی قابل چشمپوشی هست.
این هم توضیحات مربوط به این دوره:
کشفیات جدید در زبانشناسی بالینی
داشتم براتون میگفتم از کشفیات بالینی و این چیزها. کشفیات بالینی اسمیه که من برای مشاهدات و درک مستقیم از محیط گذاشتم. ابسلوتلی تجربی! هر چند همه اینا ممکنه برای خیلیها جالب نباشه. به هر حال یکی از جدیدترین کشفیات من اینه که اگه کلمههای actually، basically، I mean و You know رو از زبان انگلیسی بگیرن، همه انگلیسیزبانهای دو عالم خفه میشن (رونوشت به بن لادن). تقریباً هر جای جملات، کلمه کم آوردین میتونین یه خاکانداز از این ۴ تا کلمه رو بپاچین (به قول آرش کمانگیر: تأکید روی چ از من) توی چاله چولههای جملههاتون.
یک مورد دیگه حرف ر هست که تقریباً هر وقت دلش بخواد تلفظ میشه. برای مثال وقتی اینا میخوان بگن برنامه کلیک فارسی، ر رو با آ جایگزین میکنن و میگن فاآسی کلیک. حالا تصور کن اسم برنامه پارسنگار چه آش شلم شوربایی میشه. بهش میگن پاآسنگاآ.
یه نکتهای رو هم که خیلی وقته دلم میخواد بگم و به خاطر باز نشدن یخهام هنوز نگفتم، اینه که من خیلی وقتها رو اینجا تبدیل میشم به علامت تعجب. راستش باید این موضوع رو همچین کمی شاعرانه و دپرسانه مینوشتم که کامنتخورش بره بالا اما ترجیح میدم همین جور یلخی بگم بهتون. اینجا گاهی وقتها با صحنههایی توی خیابون مواجه میشی که تو رو دچار یه حس میکنه. مثل یه آدمی که بخشی از حافظهشو پاک کرده باشن، یه لحظه هنگ میکنی. بسته به موقعیتت تکیه میدی به دیوار یا میشینی و به سوژه نگاه میکنی و به خودت میگی «این بخش از زندگی من کو؟ کجا جا مونده؟ چرا تجربهش نکردم؟» اون وقته که فکر میکنی شاید ۳۴ سالگی زمان عجیبی برای تجربههای جدید باشه.
یک عالمه عکسهای خوب گرفتم توی این مدت. اما دو تا مشکل دارم. یکیش این که اینترنتم رو پس دادم و اینترنت ندارم تو خونه و دومیش اینه که از محل کارم هم نمیشه افتیپی کرد. در نهایت باید برم خونه خودم و اینترنت بگیرم و فتوبلاگ رو راه بندازم. یه خونه هم پیدا کردم. فکر کنم همین روزها قرارداد ببندم.
شما و ساکنان سرزمین لیلیپوت
هیچوقت فکر نمیکنید که یک روز تبدیل بشوید به یک گالیور تمام عیار نه؟ اما اگر به طور اتفاقی از نمایشگاه آثار جناب «اسلینکاچو» Slinkachu دیدن کنید، حتماً همین حس بهتان دست میدهد. چرا که این هنرمند، متخصص ساخت آدمکهایی در اندازههای مینیاتوری است.
از ویژگی کارهای او این است که از محیط استفاده بهینه میکند. برای مثال شما میتوانید آدمکی را در کارهای او ببینید که مانند شکارچی تفنگی را به یک سو نشانه رفته اما این کار وقتی جلوه بهتری پیدا میکند که او را جلوی یک زنبور مرده قرار میدهند. یک زنبور واقعی مرده که انگار با شلیک این آدمک مرده است [+].
مردم کوچولو یا Little People وبلاگی است از مجموعه کارهای اسلینکاچو و این هم یک وبلاگ دیگر از انعکاس کارهایش در رسانهها و مصاحبههایی که تا کنون انجام داده است. این هم لینک کتابش در آمازون برای آنهایی که قصد خرید دارند.
اندر حکایت سکههای یک پنی و فلافل
اینجا یک سری پنی وجود داره که جنسش مسی هست و مزخرفترین پول جزئی هست که میشه تصور کرد. یک پنی در واقع چیزی معادل یک پاپاسی خودمون هست که به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره.
معمولاً اونور آب رسمه که وقتی میخوان یه چیزی رو بهتون بفروشن که قیمتش ۲۰ فلان (واحد پول ناکجاآباد) هست، روش برچسب میزنن و مینویسن ۱۹٫۹۹ فلان. حالا این عدد توی کشورهای مختلف معانی مختلفی داره. مثلاً توی ترکیه همون ۲۰ لیره و توی بریتانیا همون ۱۹٫۹۹ پوند رو رو ازتون میگیرن و یه پنی از ۲۰ پوند رو بهتون برمیگردونن.
مشکل اینجاست که شما همیشه توی جیبتون یه مشت سکه بهدردنخور مسی دارین که جیرینگ جرینگ (نسخه کلکته: جیلینگ جیلینگ) صدا میده و آدم احساس میکنه عینهو همون صدا رو میشنوه که یه قاطر مزین به انواع سکهها و خرمهرهها از خودش در میکنه.
البته به تعداد انسانها راههای خلاصی از این سکهها وجود داره. اما تابلوترینش اینه که همه رو بریزن توی یه بطری پلاستیکی دو لیتری خالی و روش بنویسن هدیه به فلان انجمن حمایت از نینیها. یه راه دیگهش اینه که هر وقت از مترو رد میشین و خوانندهها و نوازندههای دورهگرد رو میبینین، جیبتون رو خالی کنین توی کیس سازشون. راه ضایعترش اینه که اینجور سکهها رو بندازین به دوستاتون به جای چند پوندی که ازش قرض کردین. اونوقت به جای اون سکه یه پوندی که ازش قرض کرده بودین تا یه چایی بخرین، میتونین تا ۱۰۰ سکه یه پنی قدرت مانور داشته باشین برای برگردوندنشون. البته انسان عاقل با این مقابله به مثل، فرصت قرض کردن دوباره رو از دست نمیده مگه اینکه مخش پاره سنگ ورداشته باشه.
راه پیشنهادی من ریختن این سکهها در کشوی بالایی میز برای تلقین حس پولداریه. یعنی همیشه این حس همراهتون هست که من پول دارم و ذوقانگیز و باقیلیویلی خواهید بود.
تهرانولوژیست، وبلاگی در ایندیپندنت
از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم که وبلاگ علی شیخالاسلامی با نام تهرانولوژیست که در بخش وبلاگهای ایندیپندنت (ایندیبلاگز) قرار دارد، نزدیک به ده روز است افتتاح شده.
نوشته آخر علی شیخالاسلامی درباره افتتاح برج میلاد است و تیتر «بلندترین سیخ کباب» که در آن به سابقه ساخت این برج در دورههای شهردار بودن احمدینژاد و قالیباف میپردازد و در نهایت با گریزی به برج آزادی بحث نماد قدیم و جدید شهر تهران را پیش میکشد.
شبیهسازی تلویزیونهای Super HD در یوتیوب
اولین ویدئوی روی یوتیوب به صورت شبیهسازی تلویزیونهای سوپر اچدی (Super HD) منتشر شده. تا جایی که میدونم تلویزیونهای سوپر اچدی مجموعهای از صفحات تلویزونی متصل به هم هستن که میتونن تصاویر رو در امتداد هم طوری نشون بدن که در کنار هم یک صفحه نمایش به نظر برسه.
حالا یک آقایی محض تنوع و تفنن چنین چیزی رو درست کرده از یک ویدئو از ریک استلی و اون رو گذاشته اینجا. فقط امیدوارم برای دیدنش مجبور به شکستن فیل نباشید.
آیا میدانید که…
– آیا میدانید انرژی الکتریسیته حاصل از ۷۵۰ بار شانه کردن موهای یک زن ژاپنی معادل با روشن کردن یک لامپ شصت وات به مدت ۳ دقیقه است؟
– آیا میدانید تا کنون تعداد سه میلیارد و سیصدهزار میلیون کوکاکولا به فروش رفته است که برابر با نصف جمعیت جهان است؟
– آیا میدانید که گوریل را برای این گوریل نامیدهاند که علاقه زیادی به خوابیدن روی ریل قطار دارد؟
– آیا میدانید که ترینیداد و توباگو به زبان بومیان آن معنی کلوچه گردویی میدهد و به همین دلیل ساعتهای دیواری آنجا از چوب درخت گردو ساخته میشوند؟
– آیا میدانید که گوشت کروکودیل آفریقایی ۱۲۸ بار خوشمزهتر از پوست موز است؟
– آیا میدانید اولین مردمی که نفس کشیدن را یاد گرفتند، ایرانیان بودند؟
– آیا میدانید کرم ضدآفتاب نخستین بار در شمال ایران کشف شد و ساکنان اولیه جنوب دریای خزر با ترکیب پیلهباقالا و پاچباقالا اولین کرِمها را اختراع کردند؟
– آیا میدانید اولین تیم فوتبال دنیا، توسط ایرانیان در تخت جمشید کنونی پایهگذاری شد و بعدها پرسپولیس نامگرفت؟
– آیا میدانید گلابی در حقیقت یک نوع مارمولک وحشی است که از میوهای به همین نام تغذیه میکند؟
– آیا میدانید بهترین وسیله برای تمیز کردن دماغ، انگشت است و تمام مردم دنیا از قدیم از همین ابزار استفاده میکردند؟
– آیا میدانید در برج میلاد ۳۳ متر طناب به کار رفته است؟
– آیا میدانید چرا در دیزی بازه یا آنکه چرا دم خر درازه؟
– آیا میدانید چرا آب تو تلمبهست یا حتی چرا گوشکوب قلنبهست؟
نمیدانید دیگر… اگر میدانستید دنیا جای بهتری برای زندگی بود. من به چند علت خواستم تا شما این چیزها را بدانید.
یکی برای این که این مطالب «آیا میدانید» کلی بازدیدکننده داره و میتونه هیت اینجا رو ببره بالا و از طرف دیگه هم مشترک خبرمایهمون زیاد میشه. بعدش خواستم بگم که ما مثلاً خیلی بارمونه و دیگه این که مطلب کپیپیستخور برای مجلهها جور کنم. باشد که رستگار شوم.
فامیلی متنوع من
اون کنسرت افشین و ابی رو رفتم. همیشه فکر میکردم یک چنین جاهایی تعداد کمی از ایرونیها هستن که جک و جواد بازی در نمیارن و بیشترشون آدم حسابین. اما حداقل این یک بار به نتیجهای عکسش رسیدم. از بین این همه آدم، شاید بشه با اغراق گفت فقط ده درصد آدم درست و حسابی بود. بقیهش رو آدمهای خودنما، درب و داغون با رفتارهای دیوانهکننده تشکیل میدادن. از اینها که بگذریم خود کنسرت چیزی در حد متوسط بود. البته بخش ابی بهتر از افشین بود. بیشتر آهنگهایی رو که ابی خوند، مال بیست سال پیش بود و طبیعتاً نوستالژیک که اشک یه چند نفری رو هم در آورد. به هر حال تجربه بدی نبود.
دیروز شبنم بهم زنگ زد. متأسفانه سفرش یک روزه بود و بعد از این همه سال باز هم نشد که ببینمش. فقط تونستیم یک ربعی تلفنی صحبت کنیم. امیدوارم طوری بشه که به زودی ببینمش.
این فامیلی ما هم برای اینجاییها و از جمله خودم شده دردسر. فکر کنم بیشتر خارجیها این مشکل رو دارن. برای مثال وقتی یه نامه برای من میاد باید در حالت نرمال برم و حرف A رو توی باکس نامهها چک کنم. اما علاوه بر این کار باید دو تا باکس دیگه رو هم بررسی کنم چون بعضی نامهها به خاطر اسم کوچیکم میره توی N و بعضیها هم میره توی P چون فکر میکنن که اکبر اسم وسطم هست و فامیلم هم پور! همه اینها رو بذارین یه طرف و فکر کنین که حالا چند بار اسمت رو کلاً با اسپلهای متفاوت تایپ میکنن و از همه داغونتر وقتیه که اسمت کلاً یه چیز دیگه تایپ میشه و تو مجبوری شونصد تا نامه رد و بدل کنی تا بهشون بفهمونی که درستش چیه.
این هم محل کار من روی ویکیمپیا برای مشتاقان صنعت کنجکاوی.