خبر خوش اشکمی اینکه امروز صبح را هم با حلیم آغاز کردم. پس از آنکه بخشی از حلیم مراحل بلع و هضم و جذب را طی کرد، یعنی حول و حوش ساعت ۱۰ صبح به راه افتادم به سوی شرق گیلان. در واقع مسیر لنگرود، کلاچای، املش، چابکسر را طی کردم و رسیدم به رامسر. بعد از توقف یک ساعته به سوی تنکابن (شهسوار) رفتیم و ناهار را خوردیم که شامل کباب ترش، ماهی سفید و میرزا قاسمی عزیزم بود که جا داره همینجا و از همین تریبون ازشون تشکر کنم که ساعات خوبی رو برای من ایجاد کردند و البته لازم میدونم که از پدر و مادر و معلمم هم یک سپاس ویژه داشته باشم همینجور الکی.
بعد هم طبیعیه که یک سری به متل قو بزنم و سر و گوشی آب بدم. چون طبیعیه پس بدیهی هم هست که این کار رو هم کردم. اما ساعت ۶ عصر که از متل قو آهنگ برگشتن کردیم (نگران نباشید چون آهنگش مجازه)، دهنمان آسفالت شد و غیرهمان هم سرویس کردید چرا که در ترافیک وحشتناک رامسر یک ساعتی گرفتار بودیم.
حالا هم در خانه آرمیدهام و منتظرم محبتتان برایم مشتعل شود. فردا به سوی تهران خواهم رفت و شاید دوباره برگردم چند روزی در شمال که گرسنه از دنیا نروم.
آب و هوای این روزها هم که حسابی گرم و آفتابی بود و همه چیز برای گذروندن تعطیلات مهیاست.
عنوان این نوشتهات (سفرهای استانی عصیان) نشاندهندهی تواناییت در نامگذاریه.
بهت تبریک میگم.
نیما: ما مخلصیم. البته میشد عنوانش رو گذاشت سفرهای عصیانی استان. زیاد هم فرقی نمیکرد.
با اجازهتون به مطلبتون لینک دادم.