تا حالا شب رفتین کنار دریا؟ تو همین سفری که داشتم به شمال یه شب ساعت ۱۰ زد به سرمون که بریم کنار دریا. من شب دریا رو خیلی دوست دارم. آروم باشه با توفانی فرقی نداره. یه ابهتی داره دریا توی شب. یه حس توهم عجیبی رو به آدم تزریق میکنه. رفتیم کنار ساحل چمخاله. رفتیم و نشستیم کنار ساحل. هوا کمی سرد بود اما دریا آروم بود. احساس میکردی جایی وایسادی که واقعاً جرات میخواد فقط ده متر بری توش.
نشسته بودیم که دیدیم یه چیزی داره میاد به سمتمون. یواش و بی سر و صدا. اولش فکر کردیم که خیاله. اما بعد دیدیم یه ماهیگیره که روی یه تیوپ نشسته و از صید قاچاق شبونه میاد. با یه بغل ماهی که هنوز نفس میکشن. وقتی که آدم فکر میکنه مقابل اون همه وسعت یه ذره بیشتر نیست، خیلی تحسین برانگیزه وقتی میبینی یکی میره توی اون همه عضمت تا گم بشه. اون وقته که احساس میکنی خیلی کوچیکی. خیلی.
جالب این جاست که من وقتی بچه بودم٬ هر وقت میرفتیم کنار دریا٬ رو پنجه میایستادم تا شوروی رو ببینم! تا اینکه یه شب دریا خیلی توفانی شد و جات خالی٬ نزدیک بود بخاطر شوروی نفله بشم! از اون به بعد هم بیخیال شوروی شدم٬ هم شب دریا. حالا که این حرف رو زدی٬ لازم شد شبانه یه دیداری تازه کنم. به شرط اینکه این دفعه مهربون تر باشه. 🙂