نامههای ایگناسیو را خیلی وقت پیش یعنی زمانی که تازه نوشته میشد، میخوندم و از اون لذت بسیار میبردم. نویسندهش رو وقتی که از ایران رفت، تازه شناختم. کیوان حسینی، وقتی که سر از پراگ درآورد، وبلاگش تو آدرس جدید، دیگه مملو از اشعار و نوشتههای عاشقانه نبود. دغدغهها و زخمهایی بود که تازه مجال باز شدن پیدا کرده بود و از نوشتههای قدیمش گاه گاه بویی به مشام میرسید. این بار اما کیوان حسینی با داستانی در جایزه ادبی بهرام صادقی شرکت کرد با نام دستنوشتههای قابیل. داستانی که خوندنش مو بر تن آدم راست میکنه. شخصیتها، زمان و مکان اتفاقات اونقدر ملموس هستند که کمتر کسی رو میشه پیدا کرد که با شخصیتی از میون شخصیتهاش احساس همذاتپنداری نکنه. و همینه که خواننده رو تحت تأثیر فراوان قرار میده. این داستان یکی از معدود داستانهایی بوده که من رو روزهاست، گاه و بیگاه به فکر فرو میبره. من که حالا حالاها جرأت ندارم که چیزی بنویسم و اسمش رو بذارم داستان کوتاه. حتماً بخونیدش… حتماً!
نوشتههاتون خیلی جالب و تحسینبرانگیزه. واقعاً خوشم اومد. با آرزوی موفقیت برای شما