قاضی: جلسه هم اکنون رسمیت پیدا کرد. کسی از جاش جم نخوره… خب متهم رو بیارین در جایگاه متهمین.
(متهم وارد میشود)
قاضی: خب آقای متهم جرمت چیه؟
متهم: من کاری نکردم.
قاضی: ساکت. کسی نگفت تو کاری کردی. بگو جرمت چیه؟
متهم: والله من نمیدونم.
قاضی: مرتیکه مگه من نگفتم ساکت. باز تو حرف زدی؟
متهم: اِی بابا شما خودتون گفتین که بگم جرمم چیه؟
قاضی: بابا کیه؟ یعنی باباتم تو این جرم همدستت بوده؟ و در ضمن الان اعتراف کردی که جرم کردی.
متهم: من کی اعتراف کردم؟
قاضی: الان گفتی که میخوای بگی جرمت چیه. پس اعتراف کردی.
متهم: آقای قاضی من میفهمم. مگه قرار نیست که یه کسی به نام آقای دادستان جرم من رو به من تفهیم کنه؟
قاضی: شما داری سفسطه میکنی آقا. اول میگی که نمیفهمی بعدش بلافاصله میگی که باید جرمت بهت تفهیم بشه؟ اگه نمی فهمی، چطور باید جرمت رو بهت تفهیم کرد. اصلاً گیرم که نفهمیدی دادگاه باید به خاطر نفهم بودن تو تعطیل بشه؟
متهم: آقای قاضی تو رو خدا بگین که چرا منو اینجا آوردین؟
قاضی: خب حالا شد یه چیزی. آقای دادستان بهش بگو که چرا اینجاست.
دادستان: با اجازه جناب قاضی. آقای متهم! شما به جرم فضولی و ایجاد فضای مسموم در سرزمین به اصطلاح وبلاگستان متهم هستید.
متهم: من؟ من خب توی خونه خودم دوست دارم هر چی میخوام بگم.
قاضی: شما متهم هستید که در یک مکان عمومی اشاره ای داشته اید به یک مسأله غیر عمومی. شما با این کار آنجا را به یک مزبله تبدیل کردهاید.
متهم: ببخشید میشه یه سؤال بپرسم؟
قاضی: اینجا فقط منم که سؤال میپرسم. ولی برای اینکه نگن که این قضاوت عادلانه نیست، اشکال نداره بپرسید.
متهم: شاکی من کیه؟
قاضی: مدعیالعموم و یکسری از فرهیختگان.
متهم: کی مدعی عمومه؟
قاضی: فوضولی موقوف. فرض کن که منم. اصلاً کی به شما اجازه داده که یه مکان عمومی تأسیس کنی؟ مگه اینجا شهر هرته؟ مگه هر کی هر کیه؟ اصلاً مجوزت کو؟ اصلاً شما که نمیدونی معنی وبلاگ چیه، با چه اجازهای رفتی و وبلاگ عمومی زدی؟
متهم: ببخشید وبلاگ یعنی چی؟
قاضی: وبلاگ یعنی یه جایی توی وب که هر کسی باید تو لاک خودش باشه و حق نداره تو لاک یکی دیگه یا تو لاک عمومی باشه.
متهم: من کی تو لاک یکی دیگه بودم؟
قاضی: همون وقتی که با اسم مستعار نوشتی. از تو هفت خط تر ندیده بودم.
متهم: ببینم این آقای دادستان چی کاره ست؟
قاضی: فضولی موقوف. کی به تو اجازه داده حرف بزنی؟
متهم: …
قاضی: جواب بده کی اجازه داده؟
متهم: من یه وکیل مدافع میخوام.
قاضی: وکیل که داری.
متهم: اِ… وکیل دارم؟
قاضی: بعله. آقای وکیل نظر شما درباره جرم این متهم چیه؟
وکیل مدافع: موافقم.
متهم: اِ… با چی موافقی؟
قاضی: خفه… آقای وکیل مدافع با چی موافقید؟
وکیل مدافع: با نظر شما جناب قاضی.
متهم: ای بابا این که بدتر از همه هست. ببینم شما وکیل منی یا وکیل آقای قاضی؟
قاضی: اگه باز حرف بزنی به شونصد سال یا شونصد بار جزای اضافه محکوم میشی.
متهم: آقا یکی اینجا بگه چرا من نباید با اسم مستعار بنویسم؟ یا چرا من نباید تو وبلاگ عمومی حرف بزنم؟
قاضی: کسی نگفته حرف نزن. شما حق نداری به کسایی که بر ضد آدمای فرهیخته حرف میزنن، اشاره کنی.
متهم: یعنی چی؟ مگه توی وبلاگها انتقاد کردن جرمه؟
قاضی: نه خیر انتقاد از ارکان هر جامعه روشنفکری هست. اما از اونجایی که تو و سایر رفقات جزو روشنفکرا نیستید، حق ندارید درباره روشنفکرا حرفی بزنید. چون اونا اشتباه نمیکنن.
متهم: ببخشید… روشنفکری بر چه اساسی تعبیر میشه؟
قاضی: مگه قراره من به سؤالات شما جواب بدم؟ شما که الفبای روشنفکری رو نمیدونی، بی جا میکنی میای زر میزنی؟ حالا بهت میگم تا بدونی. روشنفکری یعنی اینکه حداقل چند تا کتاب چاپ کرده باشی. اگه هم سیاسی باشی دیگه آخرشی. اگه هم که نباشی سعی کن یه خورده بودار باشی.
متهم: یعنی بو بدم؟
قاضی: نه اداشو در بیار.
متهم: خب حالا من چی کار کنم؟
قاضی: اولین کاری که میکنی اینه که مرحمت میکنی ما رو مس میکنی.
متهم: یهنی چی؟
قاضی: این رو افکار عمومی جواب میده به تو هیچ ربطی نداره.
متهم: خب الان من آزادم؟
قاضی: آره. اما به شرطی که دیگه درباره من صحبت نکنی. یه طرفه به قاضی نری. سعی کنی از این سطحینگری رها بشی و به ژرفاندیشی برسی.
متهم: ژرفاندیشی؟
قاضی: آره. ژرفبیندیش. مثه ما شهرستانی و پاک و بی غل و غش باش.
متهم: آقای قاضی به خدا من هم شهرستانی هستم.
قاضی: لابد نیستی.
متهم: چشم. هر چی شما بگید.
قاضی: آقای دادستان شما حرفی ندارید؟
دادستان: من حرف ندارم.
قاضی: شما چی آقای وکیل مدافع؟
وکیل مدافع: من کاملاً موافقم.
قاضی: با کی موافقید؟
وکیل مدافع: با نظر شما جناب قاضی.
قاضی: خب من هم اکنون مجلس ختم متهم را اعلام میکنم.
…
…
…
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.