امروز صبح که از خواب پا شدم رفتم جلوی آینه. شاخهام رو مرتب کردم و دندونام رو کندم. چشمام رو درآوردم و با گوشه لباس پاکش کردم. اومدم طبقه پایین. یکی کتری رو گذاشته بود روی گاز. یه لیوان سرب داغ واسه خودم ریختم و با اسفنج و یونولیت خوردم. سرم درد میکرد. دیشب با بچه ها بودم. خیلی زیادهروی کردم. حتماً اسیدش خالص نبود که سردرد شدم. حتی نزدیک بود هر چی خورده بودم بالا بیارم. معلوم نبود خونه که نبودم کی با تلهپاتیم تماس گرفته بود و حتی یه فرکانس هم نذاشته بود. لعنتی. امروز یادم رفت که با بچههای برزخ قرار داشتم. اخیراً تو محلشون یه آتشفشان تازه وا شده. خیلی بد شد. موادش حسابی مذابه. قرار بود یه شنای درست و حسابی بکنیم. تا عصر فقط نشستم و سراب خوندم. حالا هم میخوام زودتر شات داون بشم. فردا قراره بدم باطریم رو عوض کنن.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.