هیاهوی بارانی شهر خسته از جاده را میشنوی؟
بیدار شو
با توام
گاهی از نگرانیت بیمار میشوم
و از جای خالی دستهایت
که هیچگاه زاده نشد…
گوش کن
با توام
اعتراف میکنم
دریا دریا معاشقه نخریده بودم
اما راهم جای پایت بود
بس کن…
از طعم شور چشمانت سکسکهام میگیرد
برای تو
که از پا ماندهای
و برای من
که بر جا
شاید دوستت دارم،
طعم گس خرمالویی بود
که پاییز را ندیده، دستی آن را چید
بیدار شو
با توام
تلاطم آدمها را چطور؟
نمیبینی؟
که چه زود دستهاشان خو میگیرد
و چه زود دوستیهاشان بو میگیرد
این روزها اغلب وهم میپوشم
و زیر ابرهای کتک خورده از باد
موهایم چتری میشود
ببینم؟
دوستت دارم، مکروه بود یا حرام؟
… چه زود بند هذیانم گسست
این ابرها چرا نمیخوابند؟
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.