امشب فیلم مادر، یکی از شاهکارهای علی حاتمی از کانال دو پخش شد. شاید برای دهمین بار بود که این فیلم رو میدیدم. همه چیز واقعاً شاهکار بود. سینمای ایران حقیقتاً هیچ وقت نتونست جایگزینی برای مرحوم حاتمی پیدا کنه. دیالوگهایی رو که تو آثار علی حاتمی میبینیم، هیچ وقت و توی نوشتههای هیچ نویسندهای پیدا نشد. مادر مرد… از بس که جان ندارد!
واقعا دیگه کسی بعد از علی حاتمی نتونست حتی شبیه اون دیالوگها رو بنویسه. نمیدونم اون دیالوگها رو از کجا و چه جوری میآورد که هیچ جایگزینی برای اونا نبود. یعنی نمیتونستی تصور کنی که اکبر عبدی به جای جمله «از بس که جان ندارد!» بخواد چیز دیگهای بگه…
نمیشه علی حاتمی یادم بیاد و دلم نگیره. نه اینکه دیگه نیست چون همیشه میگم هنرمندها یا اونایی که اثری میذارن هیچ وقت نمیمیرن. همیشه هستن. همیشه بازماندهها فقط واسه خودشون گریه میکنند.
دلم میگیره واسه کافه آنتراکت. واسه صندلی که همیشه مینشستم. واسه سینمای نیاگارا، واسه سینمای علی حاتمی، سینمای لیلا حاتمی و علی مصفا، دلم میگیره واسه اون موسیقی انتخابی علی مصفا، دلم میگیره واسه خاطراتی که آنتراکت دارم. دلم میگیره واسه خودم که هنوز کارت کافه آنتراکت رو تو کیفم نگه داشتم…