موآی عزیز… بگذار برایت تعریف کنم. عصر امروز کمی از قفسه سینهام را بریدم و تویش را نگاه کردم از آینه. دست خودم را گرفتم و یک دور حسابی والس رقصیدم. دست خودم که نیست. خودت که میدانی، هر بار که هیجانزده میشوم باید برقصم. نرم و طولانــــــــــــی. بگذریم. بگذار بگویم… صدای طپش یک حفره خالی، برخلاف تصورم اصلاً وهمانگیز نبود.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.