مادربزرگم جیبهایش را گم کرده بود و با موهای حنایی که بوی بهارهای کهنه میداد یادش نمیآمد که دندانهای مصنوعیش برایش گشاد شده است و هنوز با همان دستانی که کودکیهایم را نوازش میکرد مرا مینواخت.
بدون دیدگاه! اولین کسی باشید که دیدگاه میفرستد.