داستان این طور شروع شد. یکی بود، یکی نبود. از اولش هم کسی نبود. این را از ابتدا میدانستیم. همه چیز از وسط شروع شد. به خود آمدیم و دیدیم این وسط ایستادهایم. میان یک محیط سیال و خالی. چند چیز فلزی و تیره هم دور و برمان را گرفته بودند. و ما اینگونه آفریده شدیم. از بلندی مجهولی افتادیم در آغوش این سیاهمست تا با ما برقصد بیآنکه ما رقصش را بلد باشیم. داستان اما تمام نشده است هنوز. مانند یک صفحه که توی سینی گرامافون بگردد رقصمان تکرار میشود. گاهی گیر میکند و تمام محیطش تکرار میشود. گاهی هم در محیطش گیر گرده و مدام تکهای از آهنگش را تکرار میکند و ما دوباره میبینیم که هنوز هم کسی نیست. هنوز چیزی یا حتی چیزکی شروع نشده!
ماه: آگوست 2004
نوار راهنمای بلاگر NavBar
بلاگر کمکم دارد نشانههای پشتیبانی گوگل از خود را آشکار میِسازد. به تدریج میتوان آثار حمایت از گوگل را در اضافهشدن امکانات بلاگر و قویتر شدنش مشاهده کرد. مدتهاست که دیگر بلاگر دچار مشکلات سرور نیست. اینترفیسش را بسیار بهینه کرده و کمکم دارد به یک سیستم مدیریت محتوای بسیار قوی و با امکانات مناسب تبدیل میشود. بلاگر در آستانه تولد پنج سالگیش بسیار فعالتر از گذشته شده است و کمکم عادت میکنیم که هر ماه چشمه جدیدی از کارهایش را ببینیم.
بلاگر اخیرا چند امکان کوچک، اما کاربردی را به خود افزوده است که نوار راهنمای آن را شرح میدهم.
بلوک تبلیغاتی بالای بلاگر یکی از قسمتهایی در وبلاگهای بلاگاسپاتی بود که تبلیغات متنی گوگل را نمایش میداد و صفحه را بسیار زشت میکرد. بسیاری از بلاگرها با گذاشتن کدی ساده آن را از صفحه خود برمیداشتند. اما به تازگی بلاگر خودش اقدام به حذف آن کرده و به جایش یک نوار راهنما گنجانده است که در بالای صفحه قرار میگیرد و در عین مفید بودن، عرض کمی را اشغال میکند.
صورتک
لبریز از هماغوشی
بر بستر خود
سالهاست
در درد خود پیچیدهای
و زخمهایی عمیقتر میطلبی
تا به یادت بماند
صورتکهایی وهمآلود را
که تو را به تباهی کشیدهاند
تا به یادت بماند
تبار بیستونشان را
سالهاست که شبگردی میکنی
و طراوتت را خرامان
به ناخریداران میسپاری
به نامحرمان بیمرهم
هر دو میدانیم
کثافت پیوند را محکمتر میکند
هیچ گندی مشاممان را نمیآزارد
حال که بسترم پذیرای توست
خطخطی
خونهی لاهیجانمون توی یه کوچه بود. پشت به پشت یه خونه داده بود که اون طرف اون خونه هم یه کوچه دیگه بود. یعنی دو تا کوچه موازی هم. کوچه ما بنبست بود و اون یکی نه.بین این دو تا کوچه یه کوچه باریکی بود که هیچکی به رسمیت نمیشناختش به جز ما بچهها. یه کوچه باریک و پیچ در پیچ و بدقواره که اسم هم نداشت!
یه کوچه که واسه عبور لوله فاضلاب شهرداری ساخته بودنش. واسه همین هم کفش صاف و صوف نبود. نیم دایره بود بیشتر جاهاش. انگار اولش لوله فاضلاب بود بعد خونهها رو که دو رو برش ساختن، شد کوچه. یه کوچه بود که فقط یه در اولش بود که مال خونهی نبشی بود. اونم خیلی نزدیک به سر کوچه بود. اصلا شاید اسمش کوچه نبود اما هر چی که بود به هیچ دردی نمیخورد به جز این که میونبر باشه و راهمون رو کوتاه کنه. که مثلا بریم به بچههای اون کوچه سر بزنیم. که مثلا بریم به مدرسهمون که اونور اون یکی کوچه بود. که مثلا وقتی وسط بازی حال نداشتیم که بریم خونهمون دستشویی، بریم اون تو و توی پیچ و خمش خودمون رو راحت کنیم. که مثلا با دخترای کوچهمون بریم اون تو و دزدکی درباره همدیگه کنجکاوی کنیم. که مثلا وقتی بزرگتر شدیم روی در و دیوارش واسه دخترایی که با ما قد کشیدن و تغییر کردن، پیغام پسغام بنویسیم. برای ما مثل یه شاهراه حیاتی بود!
امسال عید که سر زدم به اونجا دیدم که اون طرفش رو بستن.
انگاری که راه نفسم رو بسته بودن!