پنجشنبه و جمعه قبل با بچههای چلچراغ، مهمون دوستان ساروی و بابلی بودیم. سفر خوبی بود و کلی خوش گذشت. هر چند موقع رفتن جاده هراز بسته بود و مجبور شدیم از سمت جاده فیروزکوه بریم و کلی هم به خاطر برف دیر رسیدیم اما به خاطر اینکه دستهجمعی رفته بودیم، گذشت زمان رو احساس نکردیم. شب پنجشبه که رسیدیم، رفتیم یه اردوگاه دانشآموزی که همچین یه هوا شبیه پادگان و بندهای زندان بود! برای خانومها و آقایون دو تا از این سوئیتها رو در نظر گرفته بودن که ۱۰-۱۲ تا تخت دو طبقه داشت و با یه بخاری نفتی گرم میشد. با بچهها بساط قلیون رو ردیف کردیم و نشستیم به صحبت. بعدش هم همه با هم رفتیم یه عروسی که توی یه تالاری بود که همون بغل بود! همچین یه نموره بیدعوت! کلی اون شب خندیدیم به خاطر چلبازیهای بر و بکس.
فرداش هم که کلی برنامهریزی کرده بودن واسمون و کارگاههای آموزشی روزنامهنگاری ترتیب داده بودن برامون که آموزش بدیم. من هم یه کارگاه داشتم که با عنوان روزنامهنگاری الکترونیک تشکیل میشد. اون هم در حالی که در مجموع تعداد کسایی که توی کلاس با اینترنت سر و سری داشته باشن از تعداد انگشتهای دست بالاتر نمیرفت! بقیه هم از اینترنت فقط اسمش رو شنیده بودن! حالا من رو در نظر بگیرین که چجوری درباره موتورهای جستجو به جماعت توضیح دادم و راه و روش کسب خبر از طریق اینترنت و وبلاگ رو شرح دادم! وضعیت غذا هم همون وضع غذاهای پادگان بود و بس. در عوض شبش رفتیم یه رستوران سه طبقه به اسم حاج حسن که غذاهاش جداً خوشمزه و حسابی بود. جالبه که این رستوران یه نشریه هم چاپ میکنه که به هر حال ابتکار جالبیه. توصیه میکنم بهتون که اگه گذارتون به ساری افتاد و گشنهتون هم بود به اون جا سر بزنید و دلی از عزا در بیارین. باقیش هم که برگشت بود تا صبح که ساعت ۴ رسیدیم تهران و متاسفانه نتونستم برسم به بدرقه دوست عزیزی که برای مدت طولانی میرفت پاریس. این یکی واقعاًحیف شد!
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.