ما فقط همین امروز را براى خودمان داریم. ما خبرنگارها، از ۳۶۵ روز خدا فقط همین امروز را داریم. خیلى وقتها تاریخش را هم خودمان فراموش مىکنیم، چه برسد به دیگرانى که حتى نمىدانند اصلاً روز خبرنگار وجود دارد. اگر کسى هم به ما تبریک نگفت، اشکالى ندارد. عادت کردهایم به تبریک و تشکرهایى که نمىشنویم. خبرنگار ایرانى! روزت مبارک.
«من خبرنگار نیستم اما به آن علاقه زیادى دارم. یکى از آرزوهاى من این است که روزى خبرنگار شوم. شما مىتوانید کمکم کنید؟»
این یکى از نمونه پیغامهایى است که در باشگاه خبرنگار یک سایت پربیننده درج شده است. این پیغام و پیغامهاى حضورى دیگر که تا کنون شنیدهام نشان مىدهد که خبرنگارى یکى از شغلهاى مورد علاقه و جذاب در بین جوانان است. کم نیستند افرادى که تخصصشان چیزى غیر از خبرنگارى است اما به این نوع فعالیت هم علاقمند هستند. در میان روزنامهنگاران مطرح ایرانى هستند بسیارى از افراد که تحصیلات آکادمیکى در حوزه خبر ندارند اما خبرنگارى، برایشان شهرت زیادى دست و پا کرده است. از طرف دیگر جستوجو در میان خبرنگاران معروف دنیا نشان مىدهد که کم و بیش و با کمى تفاوت این امر در میان خارجىها هم صدق مىکند. در این میان نویسندگان رمان، بیشترین افرادى هستند که روزنامهنگارى را هم تجربه کردهاند. وبلاگنویسان هم از جمله کسانى هستند که به تدریج جذب حرفه روزنامهنگارى شده اند و مدارج روزنامهنگارى را به ترتیبى متفاوت از اسلاف خویش طى کردهاند. بین تمام این روزنامهنگاران، افرادى بودهاند که شهرتشان به غیر از حرفه خبرنگاریشان بوده است. تعدادى از این روزنامهنگاران معروف را هم بیشترمان مىشناسیم:
* جورج اورول: برنده جایزه نوبل، نویسنده مشهور و خالق رمانهاى ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات روزنامهنگار بود. نام اصلى او اریک آرتور بلر بود و در هندوستان به دنیا آمد.
* ارنست همینگوى: خالق رمان پیرمرد و دریا و وداع با اسلحه، برنده جایزه نوبل، گزارشگر روزنامه کانزاس سیتى استار و نویسنده تورنتو استار بود.
* دانیل دفو: خالق رمان رابینسون کروزوئه روزنامهنگار هم بوده و با بیشتر از بیست و پنج نشریه آن زمان همکارى مىکرده و حتى بعد خودش نشریهاى منتشر کرده و به پدر روزنامهنگارى ملقب شده.
* چارلز دیکنز: در ابتدا روزنامهنگار بود و سپس به نوشتن رمان روى آورد. اولیور تویست از آثار مشهور فردى است که مؤسس روزنامه دیلى نیوز بود.
* امیل زولا: امیل ادوارد شارل آنتوان زولا نویسنده برجسته قرن نوزدهم فرانسه هم در روزنامههاى عصر خود به نوشتن یادداشت و مقاله مىپرداخت. او هم قبل از نویسنده شدن روزنامهنگار بود.
* وینستون چرچیل: سیاستمدار مشهور انگلیسى هم که سیاستش ضربالمثل هست، کار روزنامهنگارى مورد علاقهاش بوده و مقالات و مطالب سیاسى و تاریخى در روزنامهها به چاپ مىرساند.
* جورج برنارد شاو: این نویسنده اصلاحگرا و سوسیالیست و طنزپرداز مشهور ایرلندى هم روزنامهنگار و منتقد ادبى بود.
* گراهام گرین: این نویسنده مشهور ضدآمریکا و انگلیسىتبار و خالق رمانهاى وزارتخانه ترس و مرد سوم خبرنگار روزنامه تمز بود.
* هرژه: ژرژ رمى با نام مستعار هرژه، کارتونیست مشهور بلژیکى نه تنها خود روزنامهنگار بود بلکه شخصیت اصلى کمیک استریپهاى او یعنى تن تن هم یک روزنامهنگار جوان بود که از خالق خود مشهورتر شد.
لینک این نوشته در روزنامه ایران به تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
گانیلا برگستورم، خالق الفیاتکینز هم روزنامهنگار بود.
مارک تواین هم گاهی روزنامهنگاری میکرد.
نیما اکبرپورم میگن روزنامهنگاری میکنه.
نیما: اوهوی تیکه میاندازی بچه؟ حالت رو میکنم تو قوطی ها!
ای آقا ما کی باشیم که بخوایم به شما تیکه بندازیم؟ حالمون هم ارزش تو قوطی کردن نداره اصلاً. بیخیالش شین به صرفهتره. D:
راستی، این تمایل جوانان به روزنامهنگاری که گفتی، زیاد جدی نگیرش. خیلیها هنوز با ایدهآل «من انتقاد میکنم و دنیا عوض میشود» میان طرف این شغل. کسی از دردسرهاش خبر نداره (حالا انگار من دارم). اکثر بچهها حتی به این قضیهی بزن و بگیرهای سیاسی هم به دید یه اکشن پرسر و صدای هیجانانگیز نگاه میکنن که آخرش با شهرت و محبوبیت تموم میشه. کسی از فشارهای کاری یه روزنامهنگار، ناامنی شغلی، میزان درآمد و تعهدات اجتماعیش خبر نداره. متأسفانه توی یه کشوری مثل کشور ما هم روزنامهنگارها انقدر درگیر اطلاعرسانی درمورد مسایل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه هستن که کاملاً یادشون رفته از خودشون هم صحبت کنن. از اون طرف، اون چیزی که تو به عنوان خبر نرم معرفی کردی (البته اگه درست و حسابی فهمیده باشم چیچیه)، انقدر توی فضای اطلاعاتی ما رواج پیدا کرده که یه جورایی دید عامه رو نسبت به تکنیکهای روزنامهنگاری تغییر داده (البته اینها همه حدسیات خودمه. اگه فکر میکنی زدم تو خاکی بهم بگو). روزنامهنگاری هم که از بدو ورودش به ایران با جنبشهای مختلف ضداستبدادی همراه بوده و همیشه اون وجههی جذاب و مردمیش رو به عنوان رابط قشر روشنفکر و عامهی مردم حفظ کرده. حالا به تمام این شرایط، جوگیری دوران جوانی رو هم اضافه کن و ببین از توش چی درمیاد. گمون نمیکنم همهی این بچههایی که رویای ژورنالیسم رو توی سرشون میپرورونن دقیقاً بدونن که دارن پا توی چه عرصهای میذارن. به قول یکی از دوستام، همهی ما اول میخوایم خلبان شیم، بعد یه مدت تب باستانشناسی میگیردمون، بعدش میریم طرف کتابهایی درمورد کهکشان و کوتولهها و سیاهچالهها، آخرین رویامون هم معمولاً روزنامهنگاریه. آخرش هم عین بچهی آدم میریم سراغ یه شغل آبرومند دولتی! البته من اصلاً نمیخوام توهین کنم به کسانی که میدونن از زندگیشون چی میخوان یا اونها که واقعاً با یه کروموزوم روزنامهنگاری به دنیا اومدن. من راجع به این تب فراگیر کنترل نشده صحبت میکنم.
نوشتن و بحث کردن خیلی خوبه (خودت که دیگه بهتر از همه از علاقهی اینجانب به وراجی خبر داری)، اما وراجی با روزنامهنگاری فرق میکنه. آدم میتونه روزنامهدیواری بنویسه، توی مجلهی دانشگاه بنویسه، وبلاگ بنویسه، اما همهی اینها (حداقل توی این مقطع و حداقل از نظر کارکرد اجتماعی) با روزنامهنگاری فرق میکنه. متأسفانه خیلی از ماها که از دور نشستیم و تماشا میکنیم، هنوز این فرق رو نمیدونیم. گاهی وقتها سر این بحثها یاد تعریفهای پدرم میافتم از جغله بچههایی که توی دوران جنگ به آب و آتیش میزدن که برن جبهه. کدومشون فکرمیکرد جنگ چیزی بیشتر از سلام نظامی و صدای توپ و تانک و خمپاره و بازی کردن با بیسیمه؟ (میدونم که کلیگویی کردم و مستند هم نبودم، لطفاً اگه جایی اشتباه کردم، بهم بگو.)
نیما: ببین من کاملاً باهات موافقم که این کار برای خیلیها فقط هیجانانگیز به نظر میرسه اما وقتی واردش میشی میبینی تمام اون مشکلاتی که گفتی هست. اما تا تجربه نشه، فهمیده هم نمیشه. پس باید جواب بعضی از این چهطوریها و چهجوریها رو بدم تا حداقل راهش رو نشون بدم.
درسته. حالا که دوباره فکر میکنم، میبینم برخورد من هم درست نبوده. فلورانس نایتینگل توی سالهای بعد از جنگ، مشکل عمدهای که با دوستان فمینیستش پیدا کرده بود، سر این بود که حاضر نمیشد توی جنبش ورود زنان به دانشکدههای پزشکی شرکت کنه. علتش هم این بود که عقیده داشت زنان در نقش پرستار خیلی بهتر و مفیدتر از پزشک عمل میکنن و این اصرارشون به شکستن انحصار رشتهی پزشکی، فقط ناشی از عطشیه که به قرار گرفتن در جایگاه اجتماعی برابر با مردان پیدا کردن. و الا در عمل، اکثرشون توی این رشته ضعیف ظاهر خواهند شد و انرژیای رو که میتونستن صرف فعالیتهای مناسبتر بکنن، هدر خواهند داد. جالب اینجاست که من به عنوان یه فمینیست دوآتیشه! :d همیشه با این مصلحتاندیشی پیشداورانهی نایتینگل مخالف بودم. حالا میبینم که خودم برخورد مشابهی با تمایل جوونها به روزنامهنگاری داشتم. حرفت رو و کاری رو که میکنی صد در صد قبول دارم. این استدلالهای من توجیه خوبی برای نادیده گرفتن علاقهها نبود. باید از این به بعد بیشتر روی نظراتم فکر کنم. ممنون.