خب نمیخوام سفرنامه رو زیاد طولانی بنویسم خیلی برم تو نخ جزئیات. به هر حال سفرنامه ماژلان که نیست. باری…
یکی از چیزهایی که به شدت برام جلب توجه میکرد، آرایش دخترهایی بود که اون جا میدیدم. زشت و زیبا فرقی نمیکرد. دخترها مطلقاً آرایشی نداشتند. حداقل آرایششون برای منی که دقتم در این مورد زیاده، محسوس نبود به نحوی که بلافاصله یاد این پست دو سال پیش امیر حسابدار افتادم. بیشتر تمرکز دختر جماعت اون جا روی آرایش موها و ردیف بودن هیکلشون بود. موها انواع اقسام رنگها و مدلها رو داشتند. نه این که شبیه دخترهای این جا شینیون و براشینگ و بابلیس بندی داشته باشن. ساده و در عین حال بسیار شاداب. دست به رنگآمیزی موهاشون حرف نداشت و تقریباً همه یه رنگی تو موهاشون کرده بودن اما کاملاً معلوم بود که موهاشون مثل موهای دخترهای این جا مدتها زیر پارچه نبوده و به خاطر بسته شدن به انحای مختلف شکستگی نداره. بگذریم از این نکته.
روز بعدی سفر تصمیم گرفتیم که بریم یه مرکز تجاری به اسم اولیویوم که مرکز فروش اجناس اوت لت بود یعنی اجناسی از مارکها یا به اصطلاح بِرندهای معروف که تک سایز یا تک مدل ازشون مونده و قیمتشون هم خیلی مناسبه. مثلاً از یه مدل کفش (نه کتونی) آدیداس Adidas فقط یه شماره ۴۵ مونده بود که خیلی خوشگل بود و خیلی هم قیمتش مناسب بود (اما خب شماره پای من عمراً از ۴۲ بالاتر نمیره و خرید یک همچین چیزی منتفیه). تونستم چند تایی پولیور خوب از بِنِتون Benetton پیدا کنم.
اون روز به لطف خریدهای بیشمار خانمهای همراه به عصر رسید و فرداش هم توی توری ثبت نام کرده بودیم که قرار بود ما رو با یه کشتی تفریحی ببره به جزیره بیوک آدا (جزیره بزرگ) از مجموعه جزایر پرنس. حدوداً سه ساعت روی کشتی بودیم تا برسیم به جزیره که الحق منظره استانبول از دریای مرمره بسیار زیبا بود و مراسم مسابقه رقص روی کشتی بسیار جالب و طبق معمول پر از کل کل. از کنار بناهای ساحلی زیادی هم گذشتیم که هر کدوم حکایت خودش رو داشت. یکی از این بناها، قصری بود به اسم Kiz Kulesi که روی یک جزیره کوچیک ساخته شده بود و داستان جالبی رو یدک میکشید: سلطانی بود که دخترش رو خیلی دوست داشت و چون از پیشگویی شنیده بود که در تولد ۱۸ سالگی دخترش کشته میشه، این قصر رو وسط تنگه بسفر ساخته که این اتفاق نیفته و دختر هم که توی برج این قصر زندگی میکرد، فقط میتونست پدرش رو ببینه. روز تولد ۱۸ سالگی سلطان یک سبد میوه رو به عنوان هدیه به دخترش میده و ماری که توی اون سبد قایم شده بوده، دختر رو میگزه و اون رو میکشه.
و اما جزیره بیوک آدا. یک جزیره بهشتی با مناظر بسیار زیبا که توش وسیله نقلیهای جز درشکه و دوچرخه نیست. ویلاهای مدرن و زیبا و مناظر ترکیبی ساحل و جنگل که موقع گشتن با درشکه و بالا و پایین رفتن از تپهها افق دید آدم رو مسحور خودش میکنه. این همون روزی بود که کسوف نهم فروردین قرار بود اتفاق بیفته و به همین خاطر کلی ملت از سراسر دنیا ریخته بودن استانبول تا اون رو تماشا کنن. اما یه چیز خجالتآور اینه که به دلیل گرسنگی مفرط من موقع کسوف توی رستوران بودم و اصلاً حواسم به خورشیدگرفتگی نبود و خلاصه کسوف رو از دست دادم و خب این برای یه روزنامهنگار شرمآوره.
خب این هم تا این جای سفر. یه تعداد عکس از این سفر رو گذاشتم توی فتوگالری (که توی ایران فیلتره). به مرور هم بهشون عکسهای جدید اضافه میکنم پس مرتب بهش سر بزنین.
هر جا که هستی خوش بگذره…. پشت دریاها شهریست
سلام. مطالب شما رو همیشه تو چلچراغ میخونم. خوشحالم که وبلاگتون رو هم پیدا کردم:)
مخلص آقا نیما-آنتونی هم هستیم.
سلام ، نیما جان این امر رو یعنی ساده بودن دختران در عین زیبا بودن در کشورهای اروپایی بیشتر نشون می ده ، می بینی که پیر زن ها خیلی بیشتر ارایش می کنند . نکته بعدی اینکه در کشوری که تمام بدن خانمها با چند تا لایه پارچه از نوع های مختلف پوشیده شده ، درنتیجه دخترها بیشتر به صورتشون ، دماغشون و … می رسند برای نشون دادن خودشون ، در عوض هر روز به دولا و پهنای مانتوهاشون به دلیل چاق شدن اضافه می شه ، مثلا اگر شما بری پاریس که شهر مد ها و فشن ها محسوب می شه می بینی که انجا هم همه ساده هستند و دل پذیر …..
خیلی از توضیحت در مورد داف های اونجا خوشم اومد. توی کانادا هم جریان همینه. فکر می کنم دختر های ایران به خاطر محدودیت مجبورت هی اون صورت رو رنگ کنن به جای موهاشون!
لطفاً برای من بنویسید کتاب lonly planet ترکی رو از کجا بخرم؟
نیما: والله من توی ترکیه زندگی نمیکنم اما توی خیابون استقلال استانبول کتابفروشیهای بزرگی دیدم. اونجا دنبالش باش.