خب بعضی وقتها نباید از حق گذشت. برای امتحان هم که شده زنگ زدم ۱۳۷. این شماره تلفن ۱۳۷ که نام رسمیش میشه سامانه مدیریت ارتباطات شهرداری تهران، از اون چیزهایی هست که قالیباف شهردار فعلی تهران راهاندازی کرده. چیزی شبیه پلیس ۱۱۰ که در زمان خودش راه انداخته بود و چون تجربه تقریباً موفقی بود، ۱۳۷ رو هم توی شهرداری تهران به راه انداخت.
اگه دقت کرده باشید، اخیراً یک سری سطل زباله دردار و بزرگ رو در تمام سطح شهر و سر هر کوچه نصب کردن که ملت زبالههاشون رو نریزن سر کوچه و خلاصه بوی گندش همه جا رو بر نداره. طرح خوبیه این سیستم جمعآوری مکانیزه زباله. سر تنها موجوداتی که کلاه میره از این طرح، گربههای اشرافی طفلکی هستن که گشنه میمونن. گرچه اخیراً مشاهده شده که گربهها هم دارن راهکارهایی در جهت مبارزه با این طرح، طراحی و بعضاً اجرا میکنن. به هر صورت این زبالهدونیها توی مناطق بالا و پایین خونه ما نصب شده بود. گفتم یه زنگی بزنم و بگم برای ما هم نصب کنن. خب توی خیابون ما به خاطر نصب نشدن این سطلها داشت اتفاقات بدی میافتاد. گربههای مناطق اطراف به علت کمبود منابع تغذیه در حال مهاجرت به منطقه ما و جلای وطن بودند و احساس میشد که گربههای محدوده ما دارن یک جور باجگیری و انواع سوءاستفاده رو راه میاندازن و خلاصه عنقریب بود که برنامهای مشابه «نفت در برابر غذا» با عنوان «کارهای بیناموسی در برابر غذا» در محله راهاندازی بشه و خلاصه خوشنامی منطقه زیر سؤال بره و لابد بعدش هم صدور ویزا و قاچاق گربه و انواع و اقسام پناهندگی و قس علی هذا. به همین دلیل محکمهپسند زنگ زدم ۱۳۷ و مسأله رو از دید یک شهروند محترم شرح دادم. خیلی محترمانه جواب دادن و یه کد پیگیری هم صادر کردن و تمام. دیدم حالا که تنور داغه بهتره باز هم بچسبونم. گفتم والله خیابون ما شده مسیر تمام اتوموبیلهایی که از شریعتی میرن به سمت پل سید خندان. یعنی از وقتی که خیابون شریعتی رو از ضرابخونه به پایین یه طرفه کردن، ماشینها از جلوی خونه ما رد میشن و ظهر و شب و نصفه شب بوق بوق بازی میکنن. از ماشین عروس و کاروان همراهش تا تریلیهای حمل بار هوس بوق بوق کردن به سرشون میزنه. بگذریم از تعقیب و گریز پلیس و آژیر دلکشش که نصفه شبی گوشنوازه. الغرض گفتیم چهار تا تابلوی بوق زدن ممنوع هم نصب کنین. گرچه عملاً کسی این تابلوها رو تلاونگ خودش هم محسوب نمیکنه و اسم این تابلوها بیشتر بوق زدن ممنونه تا ممنوع! این رو هم گفتن چشم و ثبت کردن.
آقا جان چرا من این مسأله رو این قدر کشش میدم؟ خلاصه یه هفته نشده اومدن هم سطل زباله گذاشتن هم تابلوی بوق! گفتم بنویسم اینجا بلکه شما هم مشکلی داشته باشین زنگ بزنین حل بشه. بهتر از غرغر زدنه. از طرفی این همه گفتیم این چه مملکتیه که زرتش همش قمصوره؟ یه بار هم بگیم دستش درد نکنه. بلکه تشویقی چیزی بشن بازم از این کارا بکنن.
سلام آقا نیمای عزیز… مدتی بود از دنیای پرملال و البته پرجنبوجوش اینترنت! و رسانک! وبلاگ به دور بودم و سر نمیزدم، البته دوستان همواره لطف داشتند. نمیدانم ایمیل که برایتان زدم رسید یا نه. اما به هر حال، میخواستم عرض کنم که بنده در حال حاضر بلاگرولینگ در وبلاگم قرار دادم و خوشبختانه توانستم از خجالت دوستانی که لینکم کردند دربیایم و به دوستانی که کارشان را میپسندم هم عرض ادب کنم.
http://hamshahri.org/vijenam/A-MY-COUNTRY/1385/850226/page5.htm#s138
اگر فرصت کردید، این لینک را که آخرین مصاحبهی من پس از کسب عنوان جوانترین خبرنگار جهان فقط به عنوان یک ایرانیست، ببینید، با اجازه جسارت کردم لینکتان را گذاشتم، خوشحال میشوم افتخار لینک را به حقیر بدهید
سپاسگزارم
باور کردنک نیست. یادم باشه حتماً با ۱۳۷ یه تماسی داشته باشم. 😉
سلام
تبریک که بازتاب مطلبت رو لینک داده
یه سیو از مطلبت گرفتم… میخونم میام نظر میدم
فعلاً بای
راستی وقت داشتی به من هم سری بزن
۲ باره بای
گربه هم گربههای قدیم…
آقا این مطلب شما خیلی باعث انبساط خاطر ما شد. از آن جهت بر آن شدیم که به آن لینکی دهیم تا در راه آگاهسازی اذهان عمومی و ایضاً افکار عمومی قدمی برداریم. رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوه!!!
پروژه ۱۳۷ از قبل از قالیباف شروع شده بود. من خودم به همراه مدیر عامل کتاب اول جلسهای حدوداً دو سال پیش با مدیر ۱۳۷ داشتیم. آن زمان هنوز امکاناتشان آنقدر وسیع نبود که تبلیغ گسترده کنند.
نیما: جدی؟ نمیدونستم. این هم از قدرت تبلیغات!
خوب این سه تا حالت داره! یکی این که امکان داره معجزهای چیزی شده باشه (تو این دنیا چیز های عجیب غریب زیاد اتفاق میوفته) چون من همیشه شاهد طرح شکایت از طرف مردم و عدم رسیدگی از طرف شهرداری و ارگانهای مرتبط بودم.
دوم این که یا تو با قالیباف اینا فامیلی یا اون با شما اینا فامیله…
و سوم این که فکر کنم پای گروههای افراطی نژادپرست خود فروختهی ضدانقلابی در میونه که با این جور کارها میخوان نسلکشی کنن و نسل گربههای مادر مرده رو به تاریخ پیوند بزنن و این اقدامات خرابکارانه رو به تحریک بعضی از آقازادهها (نیما) انجام میدن و اسمشم گذاشتن اصلاحات. آخه برادر من اگه گربهها آشغالهای شما رو نخورن لاغر و فرسوده میشن بعد هم میمیرند اون وقت زمام امور میوفته دست موشها و کم کم شروع به جویدن آدمها میکنن و الباقی… (منظورم سیاسی نبودها فقط جنبهی زیست محیطی داشت)
سلام. اول این که وبلاگ بسیار زیبا با قالب بسیار زیبا دارید. در مورد این مقالهتون باید بگم که کلاً تنها آدم کاردرستی که در این رژیم من دیدم همین آقای قالیبافه. کاش رییس جمهور بود و مطلب آخر این که به شما لینک دادم. خوشحال میشم شما هم لینک بدین.
شب عید زنگ زدم ۱۳۷ که نخالههای توی کوچه رو جمع کنن اما بگو ۲ ریال اگه تحویل گرفتن ما رو!
ولی بازهم به کاریزمای قالیباف!
می گم شاید بجای ساختن دوباره وطن باید میگفتیم سلام دکتر!!!
نیما: شاید!
ای وای گفتی، ما هم یه روزی از این روزها شب خوابیدیم و صبح دیدیم میدان سر کوچهمون حذف شده و داره به یه زیرگذر تبدیل می شه از اون روز تا به حال کوچه و خیابون پشتی ما شده جایگاه تاخت و تاز ماشینهای خاکبرداری و خاک ببر و بیار، این قدر اینها برای هم بوق و دستی میکشند و از روی این دستاندازها جولان میدند که ما تا صبح تعداد آنها را میشماریم …
بعد ۲ سال سکوت… امروز دوباره وبم رو باز کردم… خوشحال می شم ساپورتم کنی… من حرف دارم.
نیما: ۲ سال سکوت واسه یه دختر خیلی زیادهها. من که کف کردم. موفق باشی. اما مواظب باش حرفای دو سال مونده رو یه جا ننویسی.
نیما بابای من چند سال پیش یه هنر به خرج داد دم در خونه یکی ازین سطل گنده ها گذاشت که ساختمون آشغالاشون پخش و پلا نشه نمی دونم چند سال از عمرش و صرف توضیح در باره ی نحو استفاده ازین سطله کرد خلاصه از اون سر تهران یکی ساندیس و پفک می خورم میومد آشغالش و مینداخت این تو از کوچه های صد تا خیابون بالاتر وپایین تر یارو با شلوارک و کیسه بدست میومد سمت خونه ی ما آخر سر هم بابام طی یک عملیات فداکارانه سطل و از جاش کند و کلی هم فحش نثار این قوم کرد – این هم یک خاطره از شهرزاد دو ساله از تهران –
چرا بعضی وقتها نباید از حق گذشت؟ اگر چیزی حق باشه میشه از اون گذشت؟
دکتر هر کاری کنه درسته. حتی اگر غلط باشه.
نیما: عجب پارادوکسی. شما فیلسوف نیستی احیاناً؟