الا ای که آیی به نت هر دری
بِبُری ز خود خامه و بربری
ز اِشکَم کنی آب میوه دریغ
خری کارت اینترنت از این طریق
چه بسیار دادی ریال و تومان
ز پوند و دلار و یورو توأمان
که سیراب گردی ز دیتای وب
نگردی ز کمدانشی خُرد و دِپ
که آیتی بیاموزی بل اندکی
ز آتشفشانِ خِرد فندکی
و لکن به فیلتر شدی روبهرو
به هر آن چه کردی کمی جستوجو
که فیلتر به «زنجان» و «زنبور» بود
به «زن» اندرش جُرم سانسور بود
ز اورکات و انواع وبسایتِ دوست
بکندند سر تا به پا پشم و پوست
بدادند حالی اساسی به آن
که موشی شد آن شیر شرزه دمان
نوشتی فراوان به وبلاگ خود
ز انواع ترفند و اخبار و کُد
که اندک دلت خوش شود سرسری
نگردد قد و قامتت یکوری
پس از این همه گشتنت روی نت
نوشتن به وبلاگ خود فرت و فرت
بسی رنج بردی در این سال چند
نبردی پشیزی ز آن بهرهمند
نه دریافت کردی ز تبلیغ، پول
نه بشکستی با این روش شاخ غول
نه کانکشن خانهات تند شد
نه ارقام سیم کارت تو رُند شد
همان به که کشکی بیاری سفید
بسابی چُنان که شود ناپیدد
شعر از خودم، کپیرایت هم شدیداً محفوظ است!
:))
استاد خوب شعر میگی. لذت بردیم و خندیدم.
چو این مُلک شد قرعهی فال تو
بشد ثبت در سجلٔ احوال تو،
چه خواهی که کشکی بیاری سفید
به سابیدن آن را کنی ناپدید؟
نیاید دگر کشکسابی بهکار
که هر دانهاش میفروشند هزار :))
بیاوردم همی کشکی پدید
بسابیدم تا که شد ناپدید
از این سابیدن چه شد عایدم
بجز آه سرد و گیس سپید
“شعر از ابولگندم فردوسی”