این روزها وبلاگها بسیار محبوب شدهاند و تعداد بازدیدکنندگانشان روز به روز بیشتر میشود. حالا که این جور نوشتهها درباره اعتیاد و بیماریهای اینترنتی خیلی طرفدار پیدا کرده، یک تست روانشناسی برای تشخیص اعتیادتان به خواندن وبلاگها و سایتهای مشابهش مثل وبلاگهای گروهی و سایتهای اشتراک لینک (مانند بالاترین) را برایتان مینویسم که البته مبنای علمی ندارد و تجربی محسوب میشود. تعدادی از این علایم را توی وبلاگهای خارجی خواندهام و تعدادی را هم از خودم تلاوت کردهام. تقدیم به شما:
۱. سایت یا وبلاگ مورد نظر اولین جایی است که به آن سر میزنید. اگر همچنین جایی را بوکمارک کردهاید که دیگر کلاهتان پس معرکه است!
۲. برخی از این سایتها را بیشتر از یک بار در روز کنترل میکنید چرا که فکر میکنید در صورت عدم مراجعه تا فردا، نوشته مهمی را از دست میدهید.
۳. در بسیاری از موارد که مجدداً به آنجا مراجعه کردید، جدیدترین نوشته هنوز تغییر نکرده است.
۴. اگر چند روزی به اینترنت دسترسی نداشته باشید، به محض مراجعه تمام وبلاگهای لیستتان را کنترل میکنید حتی اگر در بلاگرولینگتان نشانی از به روز شدن نداشته باشند.
۵. شما هرگز نیازی به مراجعه به بخش «نوشتههای گذشته» ندارید چون که تمام اخبار را خواندهاید.
۶. تک تک نظرات بازدیدکنندگان را میخوانید چرا که دیگر مطلبی برای خواندن نمانده و گاهی در نظرات چیزهای جالبی نوشته شده یا سایتهای جدیدی کشف میشود.
۷. بایگانی را مرور میکنید مبادا نوشتهای از تیررستان به دور مانده باشد.
۸. اگر نویسنده وبلاگ درباره نظری که شما گذاشتهاید، توضیحی دهد، احساس غرور میکنید.
۹. احساس صمیمی بودن دوستانهای با نویسنده وبلاگ دارید بدون آن که یک بار با او صحبت کرده باشید.
۱۰. وبلاگهای مهم را مرتب چک میکنید، نکند که برخی نظرات جدید خوانندگان را از دست بدهید.
۱۱. جاهایی را که در آنها نظر گذاشتهاید باز هم چک میکنید، نکند که نظراتی را که در جواب نظرتان داده شده از دست بدهید.
۱۲. شما سعی میکنید نظراتتان طوری باشد که دیگران با خواندنش فکر کنند شما خیلی جالب هستید و از روی لینک به وبلاگتان بیایند.
۱۳. آرزو میکنید که وبگردهای بیشتری مانند شما معتاد باشند تا بتوانید درباره مطالب سایتهای مذکور و کوچکترین نظرات موجود در آنها با هم صحبت کنید.
۱۴. آدرس سایتهای جالب و مرجع را به دوستان غیراینترنتیتان نمیدهید چرا که ممکن است آنها هم به منبع اخبار شما دسترسی پیدا کنند. شما با اخبار دست اول همیشه آنها را متعجب میکردید و نمیخواهید رقیب داشته باشید.
۱۵. شما واقعاً یک معتاد بدجنسید!
سلام آقا نیمای عزیز
باور کن من این قدر ایمیل و نامه و کامنت فرستادم که بیجواب ماند، الان افسردگی مفرط گرفتم و تحت درمانم! خوب عزیز دل، چرا کتک میزنی؟ یک هو بگو برویم پی کارمان!
اگر این یکی را هم جواب ندهی دیگر میروم خودکشی میکنم…
در مورد تازه کارا هم صدق میکنه؟
نیما: نه زیاد اما یهو دوزشون عود میکنه.
:)))) این بهترین و دقیقترین لیست نشانههایی بود که تابحال خونده بودم. ولی این مورد چهارده انصافاً فقط از بدجنسهاش برمیاومد. تازه معرفی کردن یه منبع خبری جالب خودش کلی پرستیژ آدمو بالا میبره! :))
خوشبختانه یا متاسفانه همش راجع به من صدق میکنه !!!
این یک امکان دسترسی به حضور دیگران در کنار خود است یکی جدی جدی به آن میپردازد یی شوخی شوخی… شما چطور؟
این رو دیگه اصلاً خوب نیامدی چون بر خلاف اون خودبیماربینی اینترنتی این یکی رو اصلاً نیستم.
D:
از جلال کمک میگیری تو این تشخیص بیماریهات؟
نیما: از کی تا حالا من از بیمارهام کمک میگیرم؟
آقا من جزو معتادانی هستم که از خدا شفای عاجل دارم.
هم برای خودم و هم برای تمام دوستانی که به این درد مبتلا هستند.
الهی امین
راستی گویا اون قضیهی عروسکهای زنده شایعه بوده. پسر فهمیده اینجا پیداش کرد:
http://www.snopes.com/critters/crusader/genpets.asp
نیما: ممنون.
بدبخت شدیم رفت… دیدی معتاد از آب در اومدیم!!!
استخونام درد میکنه…
حالا درمانی چیزی براش نداری؟ از کارو زندگی افتادیم رسماً آخه ترم دیگه چند تا درس بگیرم همشو که میافتم!!!
نیما: ساغر جان از قدیم گفتن کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.
اووردوز وبگردی
این روزها وبلاگها بسیار محبوب شدهاند و تعداد بازدیدکنندگانشان روز به روز بیشتر میشود.
یهو میگفتین برو بمیر دیگه………….! D:
باسلام
وقتی آدم وبلاگ مینویسه چه اطلاعات از او در سرویس وبلاگ (مثلا بلاگفا) باقی میماند.
چطور میشود آدرس وبلاگها و سایتهای مورد علاقه را در گوگلریدر قرار داد و کدام قسمت از rrs سایتهای دیگر را باید درrss سایت خودمان copy نماییم.
متشکرم
پس من هم دارم معتاد میشم!! نصف این علایم رو من دارم…
نیما جان. تو که استاد درست کردن لوگویک بیا و یه لوگوک ضد جنگ هم درست کن بذاریم تو وبلاگامون. یه چیزی که نشون بده نه از طرف آمریکا و نه از طرف حکومت نمیخواهیم جنگی بهمون تحمیل بشه.
…
نیما: زیتون جان چشم. با این که من گرافیست نیستم اما سعی خودم رو میکنم چنین چیزی بسازم.
حالا از طریق کامنت جالب من ببینم چند تا ویزیتور میاد سراغم :))
نه، من معتاد نیستم
با سلام
امروز اتفاقی افتاده که تنها کاری که به نظرم رسید این بود که اطلاع بدهم. من قادر به ارزیابی شدت آن و میزان تلفات نیستم چون در محل نبودم و فقط شنیدههایم را نقل میکنم. میخواهم مطرح شود و مورد رسیدگی قرار گیرد. فعلاً راه دیگری هم به ذهنم نرسید. حوادثی که خود مردم برای خودشان به وجود میآورند. و به نظر من فقط با آموزش میتوان جلوی حوادث این چنینی را گرفت.
در مهدیه تهران هر سال مراسمی جهت عزاداری علیاصغر علیهالسلام با شرکت مادران و نوزادان انجام میشود. امسال این مراسم پس از مراسم دعای ندبه امروز جمعه قرار شد انجام شود. پس از تخلیه مردان از سالن مردانه خدام درب اصلی داخل خیابان ولیعصر را باز میکنند. به دلیل ازدحام شدید پشت در اصلی که چند صد خانم که اغلب هم با نوزادان خود پشت آن منتظر ایستاده بودند و باز شدن ناگهانی در، نفرات جلو که در تماس و فشار قرار داشتند به زمین افتاده و نفرات بعدی هم به دلیل فشار جمعیت پشت سر به روی آنها سقوط کردهاند. جمعیت که در فاصله دورتری قرار داشتند متوجه این اتفاق نیوده و همه با فشار و شدت سعی در وارد شدن داشتهاند. خادمان با تلاش و با مشکل فراوان در را میبندند تا بتوانند جلوی هجوم را بگیرند و نفرات روی زمین افتاده را از خطر له شدن توسط بقیه جمعیت پشت سر نجات دهند. تعداد زیادی از خانمها هم باز به همان دلیل هجوم و فشار مردم به داخل جوی آب خیابان ولیعصر افتادهاند. خوشبختانه واکنش به موقع مسئولین مهدیه تهران باعث شده تا بر خلاف جریان حادثه ورزشگاه و هجوم تماشاچیان برای خروج، جلوی تلفات سنگین گرفته شود.
الان که اینها را تایپ میکنم دستانم میلرزد و از لحظه اولی که این مطلب را فهمیدهام نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم. من نمیدانم چند نفر له شدهاند؟ مردهاند؟ زخمی شدهاند؟ چند نوزاد یکی دو ساله دندهشان شکسته یا خفه شدهاند؟ تمام مدت دارم دعا میکنم که کسی نمرده باشد یا حتی زخمی نشده باشد. تصور مرگ یا مجروح شدن یک نوزاد در اثر زیر دست و پا ماندن دردآورترین چیزی است که حتی جرات تجسم آن را هم ندارم.
اطلاع دیگری ندارم تا وقتی بروم و از نزدیک ببینم.
نیما: متأسفانه اخبار تأیید شده این هست که یک خانوم زیر دست و پا فوت شده. خوشبختانه تلفات بیشتری نداشتیم.
🙂
عکس که دیگه بیخیالش. اون عکسی که تو می گی رو میشه تو همون بلاگاسپات دیدش. ولی این جا اصلاً محیطش طوری نیست که من عکس خودم رو مثل خوشحالا بچسبونم کنارش. عکسهایی هم رو که خودم میگیرم رو صبر داشته باشی یه کم دیگه درستش میکنم. باید با این جا یه مشت کلنجار برم اول
D:
نیما: من هم منظورت عکسهایی بود که خودت میگیری خب.