شاعر و نویسنده اگر باشی و معروف نباشی، شاید یکی از بزرگترین غمهای عالم بنشیند توی دلت وقتی ببینی که نمیتوانی به هزار و یک دلیل کتابت را چاپ کنی. وقتی ببینی که نوشتههایت توی کشوی میزت خاک میخورند و نمیتوانی به نقد بگذاریشان و برسانی به دست کسانی که میتوانند خواننده باشند. ناشرانی که برای چاپ نوشتههایت سنگاندازی میکنند و به هیچ نمیانگارندت. اما با کامپیوتر و اینترنت که دوست باشی، میبینی که ناشری پیدا کردهای بدون ناز و کرشمه. بدون آن که منتی بگذارد بر دوشت، نوشتههایت را با امانتداری منتشر میکند و هیچ چیز در قبالش نمیخواهد. نه دغدغه زمان انتشار را داری و نه دغدغه قیمت کاغذ. میتوانی بنشینی پای کامپیوترت و هر بار که دلت خواست بنویسی داخل کتابی که این روزها اسمش شده است وبلاگ. نگران نیستی، چرا که میخوانند نوشتههایت را و نظر میگذارند ذیل هر کدامش و بحث میکنند و نقد. تازهتر از هر چیز این که میتوانی کلی رفیق و همراه پیدا کنی و مانند خود را بجویی از میانشان. این وسط شاید ناشری هم پیدا شد که بخواند نوشتههایت را و با ایمیلی خبرت کند تا بیایی و چاپشان کنی. خدا را چه دیدی؟
توی وبلاگت همهکاره خودت هستی. نویسنده، ویراستار و صفحهبند. تیراژش هم که نامحدود است. خرجش هم برای خوانندگانت یک کارت اینترنت است و یک کلیک ساده. لذتبخش است، مگر نه؟
تازه میتوانی کارهای جالب دیگری هم داشته باشی. با چند تا مثل خودت یک وبلاگ گروهی راه بیاندازی و بشوید یک گروه ادبی و هر وقت که دلتان خواست شب شعر راهاندازی کنید. یا مثلاً در مسابقات ادبی اینترنتی شرکت کنی و داوران باتجربه کارهایت را نقد کنند. داورانی که هر کدامشان یک گوشه دنیا هستند و به مخیلهات هم خطور نمیکرد که روزی کارهایت را بخوانند. اینها هم لذتبخش هستند، مگر نه؟
شاید دلت بخواهد که آثار دیگران را نقد کنی. خب تا حالایش که جریدهای نقدهایت را منتشر نمیکرد، اما این جا وبلاگ خودت است. این یعنی روزنامه خودت! نقدت اگر نقد باشد، سایتهای معروف و وبلاگها لینکش میکنند و یک هو دیدی سر از روزنامهها هم درآورد! آن وقت میتوانی مخاطبان رسانههای سنتی را هم متوجه خودت کنی و شاید هم بیایند سراغت که کتابت را چاپ کنند. خدا را چه دیدی؟
این همه دلیل کافی نیست برای تویی که غصه میخوری؟
تنها سیاهی کپیرایتش میماند…
نیما جان همه اینها درست ولی تو که میدونی هر چیزی را هم نمیشه تو دنیای مجازی نوشت. فوری سر و کله چماقبهدستا پیدا میشه و فیلترت میکنن. راستشو بخوای همان طور که در دنیای واقعی محدودیت هست، تو دنیای مجازی هم محدودیت هست، بارها نوشتههای خودت رو در خصوص سختگیریهایی که دولت کریمه میکنه خوندم.
نیمای عزیز خیلی دلم برات تنگ شده همین روزاست که با رضا بیاییم پیشت.
نیما: باهات موافقم رضا جان. میبینمت به زودی.
با درود دوست مهربان. گاهی نوشتههایت را میخوانم. نوشتههایت در این وادی رنگ دیگری دارد. موفق باشی. این مشکلات برای همه هست مهم پایداریست.
سلام نیما جان
اول از همه ممنونم که به مطلب من توجه داشتی. این حرفات در مورد وبلاگ حرف دل ما هم بود داداش. منو که میبینی خیلی وقت پیشا مشتری شما بودم. ولی راستش زیاد باهات حال نمیکردم. احساسم این بود که داری الکی خودتو میگیری! یعد کمی که گذشت فهمیدم که بعضی جاها حق با تو بوده. چیزی که معلومه وبلاگت عالیه. خودتم باید خوب باشی نه؟! در هر صورت دیدم خیلی عوض شده. ما هم چیزایی از شما یاد گرفتیم. کی میدونه شاید ما هم بهترین شدیم.
موفق باشی دادا.
نیما: ما مخلصیم سجاد جان. ما از اولش ادعایی نداشتیم. الان هم نداریم.
با کلمه کلمه حرفهایت موافقم. اما کسی که برای نوشتههای حرفهاش وبلاگ را انتخاب میکند نباید با آرزوهای بزرگ روزی خود را ناکام تصور کند.