اتنشن پلیز

دیروز به اتفاق بر و بکس یک تک پا رفتیم تا نطنز و بعد از سُک‌سُکی کوتاه برگشتیم. صفر بانوی مطلق را بعد از ۲ سال ملاقات فرمودیم که در تعطیلات آخر هفته در شهر اجدادیش به سر می‌برد همی! البته تا جایی که من یادمه محیا همیشه در تعطیلات بوده. اون هم از نوع رسمی!
علی ایحال (عجب اصطلاح خفی) قرار بر این شد که در هفته‌های آتی سرک مجددی بکشیم به نطنز. خیلی جاهاست که ندیدم هنوز. بعد اون که الان هم در فرودگاه امام خمینی در جهت بدرقه دوستی که می‌رود به اوکراین از اینترنت وایرلس رایگان بهرمند می‌شوْیم. جایتان سبز خیلی حال می‌دهد به جان عزیزتان. دینگ… دینگ دینگ.. اتنشن پلیز. دیر یوزر. یو کن یوز فری اینترنت!

این شما و این پسرم HP

می‌خوام شما رو با پسرم آشنا کنم. همین امروز خریدمش. یک نوت‌بوک HP مدل Pavilion dv6570en که تمام پولش رو از نوشتن مقاله و گزارش پرداخت کردم. واسه همین خیلی برام مهمه. با توجه به قیمتی که براش پرداخت کردم، یعنی یک میلیون و سیصد و پنجاه تومن، امکانات و مشخصات فوق‌العاده‌ای داره و از بین چند صد مدل و برند مختلف انتخاب شده. به جرأت می‌گم که با این قیمت توی ایران نمی‌شه نوت‌بوکی قوی‌تر از این پیدا کرد. مشخصات اولیه پسر گلم رو ببینین و یه نگاهی به قد و بالاش بندازین:

 

ادامه

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

Mostafa Karamiزیگ‌زاگ– چشم‌هایت از روی بازوهایش حرکت می‌کنند تا می‌رسند به انتهای دست‌های باندپیچی‌شده که در میانه ساعد متوقف مانده‌اند. برق فشار قوی اما آسیب‌های خود را تنها به همین نقطه محدود نکرده است. انگشتان پای مصطفی کرمی هم بر اثر حادثه‌ای در حین تصویربرداری یک فیلم، آن قدر آسیب دیده‌اند که پزشکان مجبور شده‌اند آنها را نیز قطع کنند. علاوه بر این، برخی ماهیچه‌ها و نسوج داخلی نیز از بین رفته و باید به تدریج عمل و برداشته شوند.
مصطفی کرمی دانشجوی سال سوم رشته کارگردانی موسسه آموزش عالی سوره، دستیار فیلمبردار گروهی بود که برای ساخت این فیلم در روستای «جلین» از توابع گرگان به سر می‌برد. موضوع فیلم «کاغذ باد» به کارگردانی موسی پایین‌محلی و تهیه‌کنندگی حوزه هنری استان گلستان، سرقت کابل‌های برق است؛ اما برق، خود نقشی دیگر بر عهده‌ گرفته و اندام‌های مصطفی را می‌رباید.
مصطفی می‌گوید: «قرار بود صحنه‌ای را بگیریم از بادبادکی که به یک کابل برق گیر کرده. قرار شد تا از زاویه بالا‌ فیلمبرداری کنیم. با برق منطقه‌ای هماهنگ کردیم. به ما اطمینان دادند که تا ارتفاع یک و نیم متری بالای سرم هیچ گونه برقی وجود ندارد. سیم‌های متصل به ترانس، شل بود. پس از مدتی یکی از آنها آزاد شد و حادثه اتفاق افتاد».

ادامه

الهی بزننت

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این جریان «زدن» داره به جاهای باریک باریک می‌کشه عزیزای گلم. به جون شما راس می‌گم. یعنی نمی‌شه ما یه چیز بد مورددار پیدا نکنیم واسه‌ش. مرده شور ببرنش این »زدن» رو. همه‌ش جرم همه‌ش جنایت.
این همسایه پایینی‌مون هست. خب؟ یه آقای جذاب سیبیل‌کلفت هست که شبا کلی سر و صدا راه می‌ندازه. همه‌ش داره زنش رو کتک می‌زنه نامرد. به نظر من که باید هر کی رو که کتک زدن رو دوست داره اعدامش کرد. حالا اعدام که خیلی دمٌده شده. دیگه کلاس نداره. هر کی رو دارن زرت اعدام می‌کنن. به نظرم باید با این جور آدما مثل خودشون رفتار کرد. باید بیفتیم سه چهار نفری روش خب؟ حسابی کتکتش بزنیم. اون وقت این جور آدما پیش بقیه هم کلی افه روشنفکری می‌ذارن. حالا می‌دونی چیه؟ پیش خودتون باشه. این همسایه پایینی‌مون. همون آقاهه. خب؟ کلی وضعش خرابه. معتاده. به همه می‌گه من نی می‌زنم. چه می‌دونم یه تمپک هم می‌گیره دستش می‌گه ساز می‌زنم. نامرد روزگار. زنتو کتک می‌زنی؟ الهی دستت بشکنه. الهی وقتی یه چیزی گاز می‌زنی، گیر کنه تو گلوت. الهی به دار و ندارت پاتک بزنن. الهی جیز جگر بزنی. الهی گوشی موبایلت رو ازت قاپ بزنن. الهی خبر مرگتو اس ام اس بزنم. آخیش. دلم خنک شد.

نزن جانم نزن!

قبوه دیگه. وقت نمی‌کنم حتی مطالبی رو که جاهای دیگه نوشتم بیارم اینجا! حالم به هم خورد از این همه خودتحویلی. فعلاً این لینک رو داشته باشید از خبرگزاری فارس راجع به تست دوبله خبرنگاران به مناسبت روز خبرنگار. رفتیم تست دادیم. فعلاض هم قبول شدیم. گزارش هم گرفتم. هفته دیگه یه جایی می‌خونید. این هم آیتم امروز راه و بی‌راه که از برنامه جوانی آزاد رادیو جوان پخش شد. البت با کلی تغییرات. این از اصلش:
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. این «زدن» هست، خب؟ این همه دیروز درباره‌ش گفتم براتون. خب؟ بازم می‌گم براتون. گفتم این زدن خیلی چیز ناجوریه. خطرناکه و این جور حرفا. حالا جونم براتون بگه که بعضی‌ها همه‌ش در حال «دید زدن» هستن. مرده شورشون ببره. خجالتم نمی‌کشن هیزا. همه این کارای بد بد هم واسه «مخ زدنه» که اونم کار بدتریه. مثلاً می‌رن تو کافه می‌شینن دور میز، خب؟ اون وقت هر کی می‌خواد مخ اون یکی رو بزنه واسه اون که براش اتفاقات خوب خوب بیفته. آدم جونش مور مور می‌شه از این همه کارای بد بد واسه چیزای خوب خوب. بعضی از این آدمای گوگوری مگوری واسه این مخ می‌زنن که کارشون به ازدواج بکشه. آخی! حالا هر چی آقاهه پول و پله‌اش بیشتر باشه، خونه و ماشین و ملک و املاک داشته باشه و خانومه خوش بر و رو تر باشه و از انگشتاش هنر بریزه، احتمال این مخ‌زنی بیشتر می‌شه (هیچ فکر کردین چرا می‌گن مخ‌زنی و نمی‌گن مخ‌مردی؟!). آره جونم. حالا تو چند رده بالاتر مسأله همونه اما یه کم متفاوت. تموم این مخ‌زدن‌ها هم واسه اینه که معامله جوش بخوره. این آدمای مهم مهم که می‌شینن دور میز، خب؟ اونا هم دارن مخ همدیگر رو می‌زنن، فقط اسمش رو می‌ذارن مذاکره. اون می‌خواد به این گاز بفروشه مثلاً، خب؟ این می‌خواد به اون بنزین بفروشه. اینجوریاست. حالا یا معامله‌شون می‌شه که می‌رن سوت می‌زنن، یا معامله‌شون نمی‌شه می‌رن بوق می‌زنن قاطی باقالی‌ها. خب؟ حالا شمام این قدر غر نزنین قربونتون برم. بچه‌های خوبی باشین. تو معامله نه به هم نیش بزنین نه زیر آب هم رو بزنین، نه از این جور زدن‌ها.

دست زدن ممنوع!

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. یعنی اینه. این «زدن» هست. خب؟ خیلی فعل ضایعیه خداییش. همه رقمه ممنوعه جون تو. هر جور که می‌خوای پیش بری، باز نمی‌شه مرده‌شور ببرنش. هر چی رو هم که باهاش ترکیب کنی، ضایع از آب در میاد. خلاصه ممکنه هر لحظه بری زیر سؤال. حالا زیر و روش فرقی زیاد فرقی نمی‌کنه. کلاً آدم اذیت می‌شه. می‌گی نه؟ گوش بده من.
«دست زدن» اصولاً مورد داره قربونت برم. اصلاً سراغش نرو. یادت هست بچه بودیم، کوچولو بودیم، بهمون می‌گفتن هر کی به گل دست بزنه، شاهپره نیشش می‌زنه! حالا شیطون‌بازی در نیار. خب؟ آفرین. حالا ما چند جور دست زدن داریم عزیز دلم. این یه جورش بود. آدم عاقل که به هر چیزی دست نمی‌زنه فدات شم. جیز می‌شه اون وقت. یه جورشم که خیلی خطرناکه. از این دست زدن‌هاست. کف زدن رو می‌گم. خنگ نشو دیگه. منظورم کف‌زنی و دزدی نیست. از ایناست که دو انگشتیش خوبه ولی بیشترش خطرناکه. شلوغ شه می‌گیرنتون. خلاصه با امنیت اجتماعی شوخی نکن.
حالا می‌ریم سراغ «اتو زدن». خدا مرگم بده. منظور از اونا نیست که شلوار آدم صاف می‌شه باهاش. از اونا که تو خشکشویی هست نه. منظورم از اوناست که ماشین وایمیسته، آدم سوار می‌شه بعدش می‌گه مرسی آقای تاکسی. این هم از اون زدن‌های خطریه. آخه آدم که نمی‌دونه. مثه هندونه دربسته‌ست. یهو دیدی خوردی به پست خفاشی، عقربی، ماری، مارمولکی. تهشم که معلوم نیست. تهش نامعلومه.
یعنی این «اتو زدن» با اون «مسافر زدن» یوخده فرق داره عزیزم. خب؟ مسافر زدن هم با مسافر رو زدن فرق داره. یعنی خیلی درجات داریم توی این راه و بی‌راه. این دو تا زدن خیلی ربط داره به یه زدن دیگه به نام «بوق زدن». این بوق بوق بازی هم چند تا مشکل اساسی داره که یکیش آلوده کردن صوتیه. مرده شور ببرنش. لامصب می‌ره رو مخ آدم. اصلاً یه جور مزاحمته. می‌گیرنت. می‌خوابونن ماشینت رو. بعدش حسابت با چیزه. خیلی ترسناکه. عین وقتی که بچه بودیم. کوچولو بودیم، می‌خوابوندمون به زور، آمپولمون می‌زدن. درد داشت، گریه می‌کردیم. آخ!

خیابان‌گردی یعنی علافی!

Carهفته‌نامه چلچراغ– توی بیشتر شهرها غالباً یک خیابان هست که مردم و بیشتر جوان‌های آن شهر، مدام آن را بالا و پایین می‌کنند. گلسار رشت، ولی‌عصر تبریز، سجاد مشهد، ملک اراک، صفائیه قم و… از آن مسیرهای خوراک خیابان‌گردی هستند. تهرانش هم که گفتن ندارد. هر محله‌اش یکی از آن جاده‌های پاتوق دارد. فرقی هم نمی‌کند که این مسیرها را پیاده گز کنی یا سوار ماشین‌های رنگ و وارنگ باشی. به هر حال هدف یک چیز است و مأموریت هم یک چیز دیگر. این که آن قدر بچرخیم تا به قول معروف هر که رود خانه خود.
نشستن پشت میز و نوشتن درباره این که خیابان‌گردی یک نوع ولگردی‌ست، زیاده از حد دور از انصاف است. می‌توانم درباره پرهیز از این کار و بیهوده بودنش، حداقل چند صفحه را سیاه کنم. بعدش هم بگویم که برو چند صفحه کتاب بخوان، فیلم ببین، روزنامه‌ای ورق بزن یا با دوستانت درباره اتفاقات مهم دنیا صحبت کن. جز این نیست که آدم به همه اینها که گفتم نیاز دارد. پس می‌توانم یک عالمه نوشته بدهم به خوردت که آخرش یا از خودت ناامید شوی یا آن که بر من عصیان کنی و بگویی طرف را ببین که چقدر با خودش حال می‌کند. اما خودم را که جای تو می‌گذارم، می‌بینم که من هم حالم بهم می‌خورد از این جور آدم‌ها که ادای پیرمردها را در می‌آورند. وقتی یاد بلوار و استخر لاهیجان می‌افتم و به ساعت‌هایی که صرف بالا و پایین رفتن صدباره آن در روز شده است و کرور کرور سلام و علیک بی‌انتها و تکراری، با خودم می‌گویم که رطب خورده منع رطب چون کند؟ این نوشته قرار بود مثلاً ضد خیابان‌گردی باشد. باور کن. به اینجا که کشید، برعکس شد. آقا جان برو برای خودت بچرخ توی خیابان اگر کار بهتری سراغ نداری. آن قدر توی خیابان بالا و پایین کن با ماشینت که بنزینت ته بکشد و بوی نامطبوع لنتت بلند شود.

وبلاگ‌ها روی موبایل

Astara, RSS to WAPهفته‌نامه چلچراغ– این کار یعنی آن که شما بتوانید یک نسخه wap هم از وبلاگتان بسازید. وپ چیست؟ وپ سیستمی است برای ارائه اطلاعات در قالب تلفن‌های همراه. تا پیش از این برای انجام چنین کاری لازم بود به برنامه‌نویسی تسلط داشته باشید اما اکنون از طریق یک سایت ایرانی به نام آستارا می‌توانید به راحتی چنین کاری کنید. با استفاده از این سرویس شما می‌توانید خروجی RSS وبلاگ یا وب‌سایت خود را به نسخه wap تبدیل کنید، پس از آن، آخرین مطالب شما روی تلفن همراه متصل به اینترنت در دسترس خواهد بود. با ثبت آدرس وبلاگتان در این سایت یک شماره منحصر به فرد به وبلاگتان اختصاص پیدا می‌کند. با وارد کردن آن در صفحه اصلی سایت نسخه موبایل، آخرین مطالب وبلاگ شما در دسترس خواهند بود. همچنین آدرسی برای سهولت دسترسی در اختیار شما قرار خواهد گرفت. برای ثبت سایت جدید مراحل زیر را باید انجام دهید:
• مشخص کردن آدرس RSS وبلاگ یا وب‌سایت خود که معمولاً در بخشی از قالب وبلاگتان درج شده است.
• کلیک کردن برروی دکمه «ثبت آدرس جدید»، تکمیل فرم و ارسال آن.
• دریافت کردن شماره منحصر به فرد آدرس ثبتی.
• معرفی کردن وپ‌سایت خودتان به دیگران که از همه مراحل مهم‌تر است. این هم آدرس وپ‌سایت عصیان.
همچنین در این سایت می‌توانید به آخرین اخبار در موضوعات مختلف دسترسی داشته باشید.

وی‌ویو، تو دیگه چی‌کار می‌کنی؟

Viwio, Persian Twitterهفته‌نامه چلچراغ (خلاصه مقاله)- برخی معتقدند که «توییترگردی» هم یک بیماری جدید دنیای فناوری اطلاعات است. شاید حق با آنها باشد. توییتر چیزی نیست به جز ارضای کنجکاوی و به زبان ساده‌تر خاله‌زنک‌بازی. اما عده‌ای هم کاملاً مخالف چنین عقیده‌ای هستند. آنها دیدی کلان به جمع‌آوری داده‌ها و انباشت اطلاعات دارند. به عبارت دیگر آنها پیرو این ضرب‌المثل قدیمی‌اند که می‌گوید «هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید!» یعنی آن‌که ما می‌توانیم از این نوشته‌ها اطلاعات به درد بخوری استخراج کنیم. و برای مثال می‌توانیم در هر لحظه از وضعیت آب و هوا و ترافیک یک شهر یا سرخط اخبار خبرگزاری‌ها و وبلاگ‌ها مطلع شویم یا حداقل یک موتور جست‌وجو برای سوابق کارهایمان داشته باشیم، چرا که گذشته عبرت‌آموز است.
اما مانند بیشترین سرویس‌ها و سایت‌های موفق دنیا، مشابه‌سازی از چنین پدیده‌ای به سرعت انجام شده. به تازگی یک سایت ایرانی مشابه با نام «وی‌ویو» دقیقاً چنین کاری را انجام می‌دهد با این تفاوت که کار با آن برای کاربران فارسی‌زبان ساده‌تر است. به عبارت دیگر وی‌ویو مکانی است برای به اشتراک گذاشتن لحظات، احساسات و تفکرات شما با دیگران. شما می‌توانید بگویید که مشغول به انجام چه کاری هستید، به کجا می‌روید و چه احساسی دارید. این امکان برای شما مهیا شده است تا بتوانید با دوستانتان در ارتباط باشید و نوشته‌های خود را با آنها از طریق وب و موبایل به اشتراک بگذارید.

ادامه

سر چی ریسک می‌کنیم؟

خداییش حالتون به هم نخورد از این همه دری‌وری‌هایی که می‌نویسم درباره ریسک؟ تقصیر من نیست به جان عزیزتون. موضوع هفته ریسکه خب.
رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. اینه. ما آدمای شجاعی هستیم. سر هر چیزی ریسک می‌کنیم. بدجور، بد رقم، بدمدل.
سر چی ریسک می‌کنیم؟ سر خیلی چیزا. جون تو. سر یه چیزای الکی ملکی واسه خودمون. سر یه ربع ریسک می‌کنیم. یه ربع بیشتر می‌خوابیم سر صبح، که چی حال کنیم مثلاض. اون وقت از اون ور یه ساعت ذیر می‌رسیم سر کار. جریمه می‌شیم خب. ببین چی می‌گم حالا بهت. زود راه نمی‌افتیم خب؟ اون وقت به جای اون که سوار اتوبوس و تاکسی و مترو بشیم، با موتور می‌ریم سر کار. او.ن هم بی‌کلاه کاسکت. سر جونمون ریسک می‌کنیم. خطرناکه دیگه ببم. می‌ریم شمال. خب؟ همین جور بی‌هوا. راه می‌افتیم می‌ریم وسط دریا. اون وقت می‌ریم اون وسط مسط‌ها. غرق می‌شیم.
می‌ریم مسافرت. کجا؟ …. (بیب). بعدش می‌ریم … (بیب) … اون وقت … (بیب) … می‌شیم و خلاص.
اصلاً بگو سر چی ریسک نمی‌کنیم؟ هر چی بازیکن توپه از باشگاه‌های این ور آب و اون ور آب جمع می‌کنیم توی تیم، خب؟ اون وقت یه (بیب) میاریم واسه (بیب). خب معلومه که بیب بیب بیب بیب.
حامد جان. این سوژه چیه آخه؟ فکر نمی‌کنی داری سر سوژه و (بیب) ریسک می‌کنی؟ بی‌خیال شو دیگه جون من.

«لگو»: خشت دیگری بر دیوار

Monalisa Made By LEGOزیگزاگ– کپی‌سازی از آثار هنری مشهور دنیا کار ساده‌ای نیست. به ویژه اگر قرار باشد، مواد مورد استفاده را متفاوت از همیشه در نظر بگیرید. تصور کنید اگر وسیله آفرینش تابلویی مانند لبخند ژوکوند یا مونالیزا، آجرک‌های «لگو» باشد، کار تا چه مقدار پیچیده خواهد شد. لگوهایی که میلیون‌ها کودک قدیم و جدید دو بار آن را به عنوان برترین اسباب‌بازی قرن انتخاب کرده‌اند، این بار وسیله‌ای شده است در دست برخی طرفدارنش تا تابلوهای نقاشان بزرگ را بازآفرینی کنند.
بسیاری از طرفداران لگو معتقدند که این آجرک‌های پلاستیکی تنها یک اسباب‌بازی نیستند. در گفته‌ها و نوشته‌های آنان بارها با عبارت «فرهنگ لگو» مواجه می‌شوید. شاید بتوان به همین دلیل لگو را یک ابزار قوی ارتباط جهانی دانست. بسیاری از کودکانی که دیروز خود را با این سرگرمی گذرانده‌اند، قطعات آن را هنوز به یاد می‌آوردند و هنوز قابلیت هر یک را به خوبی می‌شناسند و به همین دلایل مشترک، با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. «هنر لگو» یا Lego Art طیف وسیعی از هنرها را شامل می‌شود که بیشترین تمرکز آن بازآفرینی نقاشی‌های کلاسیک و ساخت حجم‌هایی با ظرافت بسیار است.

ادامه

شرق دوباره توقیف شد

من الان در ساختمان روزنامه شرق هستم. این طور که بچه‌های تحریریه می‌گویند، شرق به دلیل نوشته‌ای از مسعود بهنود با عنوان «رأی من به محمود احمدی‌نژاد» و مصاحبه با ساقی قهرمان که از قرار معلوم همجنس‌گرا است، توقیف شده است. شرق به خاطر چاپ این مصاحبه عذرخواهی کرده بود و مطلب را هم از سایتش برداشته بود.
فرض کنیم ظرق سوتی داده. این اواخر که روزنامه‌ها کم سوتی ندادن. مگه جام جم سوتی نداده بود سر عکس اینشتین [+]، یا روزنامه ایران درباره چاپ آگهی تسلیت داریوش اقبالی به مناسبت مرگ بابک بیات [+]، مگه توی روزنامه همشهری عکس مریم رجوی چاپ نشد به عنوان آگهی[+]؟ خب از این سوتی‌ها که گذشتین، برای شرق منتظر بهانه بودین دیگه. نه؟

چرا ریسک می‌کنی ببم؟

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. اینه. وقتی قراره در دکونت رو تخته کنن، چرا ریسک می‌کنی با آدم‌های ناباب توی دکونت حرف می‌زنی؟ وقتی زورت نمی‌رسه که بلند کنی این وزنه‌ها ر.، خب چرا ریسک می‌کنی یخچال و فریزر می‌ذاری رو کولت که ریسک کمر بگیری؟
وقتی می‌بینی اوضاع قمر در عقربه، هوا پسه، قراره بارون بیاد، عزیزم، قربونت برم، جیگر. چرا ریسک می‌کنی با صندل و آستین کوتاه می‌ری تو خیابون که خیس شی؟
وقتی که یک سال وقت داری برای درس خوندنت که بری دانشگاه، اون وقت دلت نمی‌خواد که سختی بکشی و دوس داری بهت خوش بگذره و همه‌ش وقت‌گذرونی می‌کنی. خب؟ درس نمی‌خونی، عوضش همه سریال‌های تلویزیون رو نگاه می‌کنی. داری ریسک می‌کنی دیگه. می‌گی نه؟ خب دیگه چرا می‌شینی هر چی فوتباله نگاه می‌کنی؟ اشکالی نداره حالا. اما دیگه چرا لیگ برتر رو فقط نمی‌بینی؟ دسته یک و دو رو دیگه ول کن. به اونا دیگه چی کار داری ببم؟ ریسک نیست یعنی؟ دیگه چرا با دوستات می‌ری بیرون؟ ممونی رو دیگه بی‌خیال. یه ماه مونده به کنکور می‌ری سراغ اللی تللی. عجب رویی داری. دیگه شرکت کردن تو کنکور ریسکه خب. چرا ریسک می‌کنی آبروت رو به خطر می‌ندازی ببم؟

کی ریسک می‌کنه؟

رادیو جوان / جوانی آزاد- چیزه. اینه. من اصلاً ریسک نمی‌کنم. یعنی همیشه دست و دلم می‌لرزه وقتی می‌خوام گوشی موبایم رو عوض کنم. می‌ترسم که ارزون شه بعدش من ضرر کنم. خب؟ اما یکی از ریسکی‌ترین آدمایی که دیدم، این داوود خطره. مرده شور ببرنش. وقتی کلاه کاسکت نمی‌ذاره رو سرش خیلی جذاب می‌شه. حتی از این پسره که توی هشدار برای تصمیم کبری بازی می‌کرد هم بیشتر چیز داره. جیگر. جونم براتون بگه که هر چی آدم دل و جیگر داره باحاله اصلاً. دوس دارم. این آقاها هستن که ماسک سیاه می‌زنن می‌رن با آفتابه می‌زنن تو دهن این اراذل بدذات هم خیلی شجاعن. اونا هم که آفتابه می‌خوره تو سرشون خیلی ریسک می‌کنن که چیز می‌کنن. کارای بد می‌کنن. خب؟ دیگه بگم… آها. مثلاً اونا بودن که از طبقه سوم پرتابونده شدن پایین، خیلی ریسک می‌کنن. نیست ارتفاع زیاده، کلی ریسک داره. دیگه کیا؟ دیگه کیا؟ آها اینا هستن که روزنومه‌چی هستن، چیز می‌نویسن، چیز می‌کشن. سیگار. خیلی ریسک می‌کنن. اصلا سیگار کشیدن تو محیط کار به قول فرشید خطرناکه ببم. عمر رو کاهش می‌ده. تو خیابون داری سیگارت رو روشن می‌کنی، حواست می‌ره به فندک و کبریت، ماشین از روت رد می‌شه. اونا هم که هستن می‌رن خارج درس می‌خونن، تحقیق می‌کنن، خب؟ اینا وقتی برمی‌گردن ریسک می‌کنن دیگه. نیست قانون اینجا رو دیگه یادشون رفته، یهو از چراغ قرمز رد می‌شن، می‌زنن به ملت، بعدش باهاس برن زندان دیگه. خطرناکه.

کجا ریسک کنیم؟

رادیو جوان / جوانی آزاد- می‌دونی چیه؟ از دیروز تصمیم گرفتم که من هم ریسک کنم. از قرار معلوم خیلی جذاب می‌شه آدم. همه خوششون میاد. آدم کلی چیز می‌شه. محبوب. اون وقت اومدم با خودم فکر کردم که کجا ریسک کنم. اولش خواستم خلبان شم. چون از اون شغل‌هاست که ریسکش زیاده. تازه آدم ممکنه که پیشرفت هم بکنه. حتی ممکنه مثلاً شهردار بشه و دکتر بشه و مهندش بشه و اینا. بعدش دیدم که ای بابا من از بالا پایین رفتن خیلی می‌ترسم. فوبیا دارم اصلاً. این کار از اون کارهاست که هم خودش بالاس هم ریسکش. مرده‌شور ببرن. خلاصه گفتم که برم یه پله پایین‌تر، سراغ ریسک‌ای عادی. مثلاً بیفتم تو بازار بزنم تو کار تجارت و بیزنس. بعدش دیدم دو تا مشکل وجود داره. یکی این که آدم بیفته تو بازار لباس‌هاش پاره می‌شه. زشته خب. خب؟ دومیشم اینه که با پول کارمندی که نمی‌شه بیزنس کرد. ایش. پس باید زد تو کارهای ریسک پایین. مثلاً آدم می‌تونه ریسک کنه و بره تو قسمت ۳ متری استخر. پایین‌ترین جاییه که توش می‌شه ریسک کرد. اما خب ممکنه آدم خفه شه. خطرناکه. باز هم ریسکش خیلی بالاست. نمی‌دونم چرا جور نمی‌شه یه رقم‌هایی ریسک کرد. اما خودمونیم. ما همین جوری همیشه در حال ریسک کردنیم. اصلاض خود زندگی‌مون ریسکه. چایی می‌خوریم ریسک سرطان گلو داره، نوشابه خوردن ریسک مرض قند داره، نفس کشیدن توی این هوا هم که ریسک مردن داره. اصلاً خطرناک‌ترین ریسک تو زندگی اینه که آدم ریسک نکنه. ما بهتره ریسک نکنیم جون تو. خودش ریسکه دیگه.