امروز از طریق یکی از آگهیهای گوگل سُر خوردم به شش هفت سال پیش. نوستالژی اینترنتی چقدر زود شکل میگیرد. هفت سال در متر اینترنت انگاری هفتاد سال است.
لینک مربوط بود به سایت «آینه» و زمانی که اینترنت به اندازه حالا خوش آب و رنگ وپر سر و صدا نبود. آنوقتها آینهای که بالایش نوشته بودند هر ۱۵ روز یکبار گردگیری میشود، انتظار شیرینی بود برای آنکه به نوایی گوش کنیم، شعری بخوانیم و حظ ببریم. دوره کاپوچینو بود و نخستین مجله الکترونیکی فارسی. آینه هم فرصتی بود برای آنکه سرمان را از روی کیبرد بلند کنیم، صدای اسپیکر را بالا ببریم، به صندلیمان تکیه دهیم و به مانیتور خیره شویم.
دلم برای آینه تنگ میشود هر چند وقتی به آینههای پیشین نگاه میکنم، خاطرات برایم زنده میشوند. آینه یک کار گروهی بود. کاری که شعرهایش را سارا محمدی میسرود و آرش عاشورینیا تصویرگریاش میکرد، ترجمهای اگر لازم بود صنم دولتشاهی انجام میداد و کسان دیگر که دستی در ادب و هنر داشتند. آینه با بخشهایی دیگر که هر بار ما را به کتابی، نقدی، آهنگی یا دستنوشتهای میهمان میکرد.
با تمام این حرفها میخواهم شما را میهمان کنم به یکی از آینهها که از همه بیشتر دوست داشتم: نشانهای در سرزمین پیامبران.
لطفاً اسپیکرهایتان را روشن کنید.
دستنوشتههای نیما اکبرپور