شاید بشه گفت که اینجا، دلخوشی و سرگرمی بزرگ من دسترسی آسون به تکنولوژیه. چیزی نزدیک به ایدهآلی که توی ذهنمه. من الان دارم از اینترنت وای-فای توی قطار و از لپتاپم این مطلب رو مینویسم.
الان تو راه نیوکسل هستم. بلیت سفرم رو از اینترنت همین دیروز خریدم. میتونستم انتخاب کنم که صندلی کنار پنجره رو میخوام یا کنار راهرو رو. اینکه دوست دارم موافق حرکت قطار بشینم یا مخالفش. همینطور جایی بود برای این که انتخاب کنم کنار دستم پریز باشه یا نه. اینها دقیقاً چیزهاییه که من رو به هیجان میاره و برای اینجاییها خیلی معمولیه. چه کنیم دیگه، ندید بدیدیم.
این برای اولین باره که اینجا دارم با قطار مسافرت میکنم و اولین باریه که از لندن خارج میشم. قراره سه روز توی نیوکسل بمونم و یه دوره تکمیلی فیلمبرداری با دوربین سونی زِد وان رو بگذرونم. خوبی کار اینه که باید به عنوان برنامهساز از فیلمبرداری و تدوین و خیلی چیزهای دیگه سر در بیاری. از طرفی قبل از اینکه حرکت کنم، باید یه دوره آنلاین یه ربعی رو توی سایت میگذروندم و با برنامه کار و خطرات احتمالی آشنا میشدم.
خب من نشستم کنار پنجره و دارم رودهدرازی میکنم. هوا آفتابیه و مناظر کاملاً مثل شمال ایران. البته اگه معماری و شهرسازی رو در نظر نگیریم. جاهایی که خونهای دیده نمیشه و زمینهای کشاورزی هستن، آدم دقیقاً یاد گیلان میفته. فقط هواش یه کم سردتره و یه گرد سفید از نم یخزده بعضی جاهای زمین هست. بریم ببینیم نیوکسل چه خبره.
خیلی خوبه این تکنولوژی…
جای ما رو هم خالی کنید…
خوش بگذره….
خوب به دیار خودت رشت خوش آمدی. خوبه دلت تنگ نشه. میرزا قاسمی هم داره؟ بخور نیوکاسل الان خیلی سرده والا نچای بچه جون!
نیوکسل خوووش بگذره فرزندم…
راستی نیما جان؛ جانِ بچت اون عکسه که گفتم یادت نررررهها :دی;)
دیگه این موقعها نمیشه گفت جای من و خالی کن باید بگیم جای همهی اینورآبیها رو خالی کن 😉
آخ شمال ایران. چقدر یهو (یی هو) دلم خواست یه سری به شمال بزنم. تا میتونی خوش بگذرون پسر.