صبح بود که با صدای بوق منقطع اما کشدار افاف از خواب بیدار شدیم. مهندسی بود که از طرف شرکت مخابرات در یک روز از تعطیلات کریسمس به خانه جدید آمده بود تا تلفن را وصل کند. یک مرد سیاهپوست به نام مایکل که بعد از پنج دقیقه بررسی سیمکشی اعلام کرد باید مشکل را از اتاقکی در پایین مجتمع حل کند. مشکل اینجا بود که کلید آن اتاقک در دست یک بخش اداری شهرداری منطقه یا چنین جایی بود که مسلماً نمیشد روز تعطیل به آنجا کشاندشان. این یعنی تلفن یک هفته دیرتر وصل خواهد شد و به دنبالش دو هفته تأخیر در وصل شدن اینترنت. با بهرنگ مشغول غر زدن زیر لبی بودیم که از ما پرسید کجایی هستیم. همین که متوجه شد ایرانی هستیم و در بیبیسی کار میکنیم، گل از گلش شکفت و شروع کرد درباره وقابع اخیر ایران حرف زدن. اطلاعات بسیار کاملی از ایران داشت و معلوم بود تمامی وقایع را از سالها پیش دنبال میکند. تقریباً تمام مستندهای تلویزیونی را که درباره ایران از شبکههای مختلف پخش شده بود، میدید. تلویزیونها را از بیبیسی و سیانان تا پرس تیوی دنبال میکرد و خلاصه از مردی که سالها پیش از هند به ایران آمده بود – و ما آخرش نفهمیدیم منظورش که بود- تا ماجرا سقوط هواپیمای مرحوم دادمان، وزیر راه و ترابری را میدانست. خلاصه به هر دری زد تا کارمان را راه بیندازد. با چند جا تلفنی صحبت کرد و کلید را بعد از دو بار رفتن و آمدن پیدا کرد و سیمکشی داخلی آغاز شد. در حین کارش که چند ساعتی طول کشید کلی با او گپ زدیم و بارها با وسعت اطلاعاتش متعجبمان کرد. کارش که به پایان رسید، او را به یک لیوان چای لاهیجان و کلوچه نوشین دعوت کردیم. مرتباً میگفت که این کار لازم نیست، من دارم وظیفهام را انجام میدهم. شغلم این است و الخ. ما هم هر طور بود نمکگیرش کردیم و چای و کلوچه را به خوردش دادیم. با شوخی گفت که اخلاق شما شرقیها خیلی جالب است. به خانه عربها که برای کار میروم به من میوه میدهند و ایرانیها همیشه چای دم دستشان است. گفتیم و خندیدیم و رفت. چند ساعت بعد زنگ زدیم به شرکتش تا از معرفتی که به خرج داده بود تشکر کنیم. معرفتی که واژه چندان متناسبی برای ترجمه به انگلیسی نمیشد برایش پیدا کرد.
منظورش صادق هدایت نبوده؟ مردی که از هند اومده بود ایران؟ یا شایدم آیتالله خمینی که شایعهای بود که اصلیت هندی داره!
جناب خمینی رو منظورش بوده دیگه. شما هم تجاهل عارف نفرمایید.
سلام. نیما جان میتونی برای من یک دعوتنامه بالاترین بفرستی؟
نیما: ندارم برادر.
آره واقعا من خودم هم تازه از ایران خارج شدم و دقیقا درک میکنم.
اگر ۲ دفعه ممنون محبتشون شی میگن من دارم کارمو میکنم.
خیلی قشنگ بود ممنون……
سلام
از ایران براتون کامنت میگذارم (از این که بیربطه عذر میخوام ولی واقعا چارهیی نداشتم).. اگر راهنماییم کنید ممنون میشم. من فایل آپ دیت AVG رو از سایتش دانلود کردم. منتها .Bin هستش و فایل cue هم همراهش نیست. ممکنه بهم بگید چه طور میتونم بازش کنم؟. خیلی خیلی ممنونم.
سلام
بازم به معرفت… چایی همه مهماننوازی ایرانیان هست و نیست.
مسرور باشید.
جنتلمن بودن شاید یکی از خصوصیات خوبیه که مرز نمیشناسه و توی آدمای خوشفکر و بامرام بیشتر پیدا میشه. انگلیسیها هم که به این ویژگی از قدیم معروف بودن. فکر نمیکنم فقط چون ایرانی بودین چنین رفتاری داشته.
نیما: نه اتفاقاً اون چیزی که درباره انگلیسیها شنیدی، من هم فقط توی کتابها خوندم. اینجا اگه کسی کاری میخواد برات انجام بده، اگه به مشکلی برخورد کنه که بهش مربوط نیست، رهاش میکنه.
با نظرت که گفتی جنتلمن بودن انگلیسیا فقط تو کتاباس نه واقعیت، کمی برام عجیبه. قصد مخالفتخوانی ندارم ولی یکی از عموزادههام سالهاست تو انگلیس زندگی میکنه که از بقیه خونواده خیلی بامرامتره و وقتی میاد ایران رفتار بزرگ منشانش زبانزده. فکر کنم تحت تاثیر فرهنگ اونجا این جور شده.
ایول به نوشتنت
شاید تو هم داری کارت رو انجام میدی. ولی ایول نوشتنت که خیلی خوبه
این بندههای خدا برای تعارف هم معادل ندارن چه برسه دیگه به معرفت D:
طفلیا گناه دارن، ارتباطات اجتماعیشون خیلی ضعیفه…
((:
مطمئنی جاسوسی… اطلاعاتی… چیزی نبوده؟!!
نیما: ماشالله جاسوس اینقدر تابلو نیست بابا.
بعضی وقتا این اجنبیهای عادی یه اطلاعاتی از خودشون رو میکنن که آدم به خودش قول میده بره و بزودی تاریخ معاصر ایران رو دقیق بخونه
سلام
عالی بود نیما جان
موفق باشی
چقدر فرهنگ خوبی دارند که لازم نیست دایم تشکر کنی یا لازم نیست وقتی داری چیپس میخوری دایم تعارف کنی.
اگر هم هوس چیپس کنن درخواست میکنن.
این فرهنگ تو رویاهای من بود نگو تو یه گوشه از دنیا مرسومه.
سلام لطفاً برام یه دعوتنامه بالاترین بفرستید
اگه ممکنه
gentility is the right word