این روزهای آخر کارم در دوبی، تا دیروقت مشغول کار بودم. اونقدر خسته که دیگه زمان و حسی برای بهروز کردن اینجا نبود. حالا هم توی لابی هتل نشستم و دارم دوبینامه سوم رو به روز میکنم.
این چند روز فرصتی شد تا سری به سلمان بزنم وکلی گپ بزنیم. اما برسیم به نکتههایی که در دوبی دیدم.
هوای بهاری و مخلوطی از باران رو این روزها تجربه کردم که کار رو یه جاهایی سخت میکرد. یکی از روزها برای فیلمبرداری به متروی اینجا رفتیم. متروی دوبی، بلندترین متروی دنیاست که بیراننده حرکت میکنه. تقریباً توی هر سکو یک پلیس ایستاده بود. فیلمبرداری همیشه باید با مجوز باشه و مرتباً کنترل میشه. هر ایستگاهی که توقف میکردیم، پلیسها ازمون درخواست اجازهنامه میکردن و طبیعتاً ما مجبور میشدیم که کار رو متوقف کنیم. علاوه بر اینها، یک واگن اختصاصی در هر قطار هست که اینترنت وایفای داره و میشه به اینترنت وصل شد.
دومین جایی که اون روز رفتیم، ساحل خلیج فارس بود و کنار برج العرب که بخشی از فیلمبرداری رو باید اونجا انجام میدادیم و در نهایت رفتیم به پیست سرپوشیده اسکی دوبی. به قول یکی از دوستهام وارد یه یخچال بزرگ شدیم و البته تجربه من از اسکی همون قدری بود که شما تجربه هدایت شاتل رو داری. بنابراین با رضایت خاطر زمین میخوردم و دوستان هم حالت مفرحی در وجناتشون هویدا میشد که البته بیخود کردن که خندیدن بهم.
ملتی که اینجا زندگی میکنن بسیار ماشینباز به نظر میان. توی خیابون جیبیآر انواع پورشه و فراری رو دیدم و همین طور دهها موتور در مایههای هارلی دیویدسن و انواع مشابهش. تقریباً همه برندهای معروف رو میشه اینجا پیدا کرد. از برندهای پوشاک تا برندهای غذایی و حتی بانکها و رسانههای معروف دنیا. اما جالبیش به اینه که اسامی رو معرب کردن. مثلا به جای Starbucks میگن ستاربکس یا جای Burger King میگن برجر کنج. این نامگذاریها گاهی خیلی مضحک و خندهدار میشه.
سفرم رو چند روز عقب انداختم تا بتونم کمی دوبی رو اون طور که دلم میخواد ببینم. واقعاً به هوای آفتابی نیاز داشتم و البته دمای هوا هم ایدهآله. بنابراین ارزشش رو داشت که انداره یه بلیت دیگه پول بدم تا بتونم چند روز دیرتر برگردم توی بارون لندن.
خیلی نگران برگشتن نباش. اتفاقا لندن هم این چند روز هوای خیلی خوب و آفتابی داشت.
حمید راست میگه. لندن این چند روز هواش آفتابی و دلچسب بود. هاها، فک کنم یه ربطی به رفتن شما داشت! سعی کن دیرتر برگردی بلکه آفتاب اینجا چند روزی بیشتر دووم بیاره!
نیما: برگشتم لندن. منتظر رعد و برق و توفان باشید.
وطنت همشهری کماکان یه روز بارونیه یه روز آفتابیه!
خب.
فقط دلم آب شد
سلام نیما. چطوری؟ فهمیدم که اسکیتت خوبه!! چون من خیلی خوب شاتل رو هدایت میکنم :)) اما خوبه چند روزی آفتاب بخوری… خوش بگذره