تقریباً دو هفته پیش بود که برای پوشش نمایشگاه سبیت ۲۰۱۱ به هانوفر آلمان رفتم. سفری که از لندن به پاریس و از اونجا به زوریخ و در نهایت به هانوفر ختم شد. مسیر برگشتم هم دقیقاً همین بود. نتیجه کار البته برنامهای بود که هفته پیش در کلیک پخش شد. بنابراین قصد ندارم چیزی درباره سبیت بنویسم.
برای اولین بار بود که به پاریس میرفتم. با قطار از لندن تا پاریس چیزی نزدیک به دو ساعت و نیم طول میکشه. برای اقامت یک شبه در پاریس موقع رفت و دو شب موقع برگشت، هاستل سنت کریستوفر رو انتخاب کرده بودم در منطقه ۱۹ پاریس. منطقهای که چندان خوشنام نیست. منطقهای که عمده ساکنانش را یهودیها و اعراب مهاجر تشکیل میدهند. اما هاستلی که در اون اقامت داشتم، جای نوساز و تر و تمیزی بود. ماحصل گشت و گذار چند ساعتهم در پاریس چند عکس از برج ایفل بود که لابد چیزی هست شبیه عکسهایی که بعضیها کنار برج آزادی تهران میگیرن. به هر حال فرصتی برای رفتن به جاهای دیدنی بیشمار پاریس نداشتم. چند ساعتی رو هم با دو دوست عزیز گذروندم که حداقل پنج سالی میشد که ندیده بودمشون.
اینترنت همه جا در دسترسم نبود. پس یه دفترچه کوچیک گرفتم و شروع کردم به یادداشت برداشتن از چیزهایی که میبینم. اتاقی که در هاستل گرفته بودم هشت تخته بود. برای مسافرتهای این چنینی در شهرهایی مثل پاریس، اقامت توی هاستل رو میپسندم. این طوری میتونم با آدمهای مختلف از کشورهای مختلف آشنا بشم. هر کدوم هم داستانهای مختلفی دارن و شب به شب هم عوض میشن. حالا شاید سر فرصت چیزهای بیشتری درباره هاستلها نوشتم.
در مسیر رفتام، یکی دو ساعتی فرصت داشتم تا قبل از رفتن به فرودگاه شارل دو گل چرخی دور و بر هاستل بزنم. این طور فکر میکنم که مهاجرت داره چهره شهر رو تغییر میده. به نظر میاد ساکنان آفریقای شمالی، به خصوص مراکشیها جمعیت زیادی رو توی پاریس تشکیل میدن. طبیعیه که به خاطر تسلطی که زبان فرانسوی دارن، چندان مشکل زبان پیدا نکنن.
خب اشغال یک کشور و استعمارش و تحمیل زبانشون باید هم بعد از سالها بازتاب این طوری پیدا کنه. دنیا عوض شده و حالا همون آدمها برگشتن و دارن فرانسه رو ریز ریز اشغال میکنن اما بدون خونریزی. چندان هم در فرهنگشون غرق نمیشن. در عوض فرهنگشون رو تغییر میدن و سنتهای خودشون رو میچپونن اون تو. دموکراسیه دیگه… کمکم نماینده پارلمان پیدا میکنن و به تدریج مقامات بالای سیاسی رو هم اشغال میکنن. خدا رو چه دیدی یهو دیدی رئیسجمهور هم شدن.
به هر حال وقتی توی خیابون شهرهای اروپایی قدم میزنی، بچههایی رو میبینی که با چشمهای بادومی، پوست سیاه یا موهای تیره دارن با لهجه پاریسی و لندنی و برلینی با هم سر و کله میزنن.
توی کافه هاستل نشسته بودم و داشتم این چیزها رو یادداشت میکردم که یه دختر چینی اومد و ازم خواست به چند تا از سؤالاتش جواب بدم. دانشجوی جهانگردی بود و داشت یک پژوهش رو درباره فرهنگ اجتماعی جهانگردها انجام میداد. یک ساعتی صحبتهامون طول کشید و متوجه شدم علت ساخت اون هاستل در اونجا این بوده که خواستن با همچین کاری بافت اون منطقه رو تغییر بدن.
درباره هانوفر چندان نمیتونم چیزی بگم. جدا از مشکلاتی که به خاطر تنها بودن در ساخت برنامه برام پیش اومد، فرصت گشت و گذار در شهر رو نداشتم. وضعیت طوری بود که باید هم سوژه پیدا میکردم هم خودم فیلمبرداری میکردم و هم اجرا میکردم. کار سختی بود اما هر چه بود انجام شد. امیدوارم فرصت کنم سر فرصت به پاریس و البته هانوفر سر بزنم. این هم چند عکس از پاریس.
نیما از همه بهتر سبیت پارتیش بود به خصوص اون چند دقیقه آخر دم در مدیا سنتر خیلی خندیدیم
مرسی نیما جوون،عالی بود
امیدوارم که بزودی سر فرصت و بی دغدغه یک سفر در سواحل Côte d’Or به استراحت بپردازی .
دوست نداشتی بگو ،جای دیگه برات آرزو کنم .
فرح
این همه راه اومدی پاریس خب یه سوت میزدی من و سینا هم میومدیم می دیدمت ازت امضا می گرفیتم قربان D:
ای وای ای وای. میفروشمتونها 🙂 نگو این طوری دختر
با سلام خدمت جناب اکبرپور. ابتدا عذرخواهی میکنم بابت نوشتن این کامنت، چون موفق نشدم ایمیل شما را توی سایت پیدا کنم. من به تازگی متوجه شده که حدود ۵ سال پیش شما وبلاگ من (آ ل ب و م) را در نشریه چلچراغ معرفی کرده اید. شاید کمی که نه، خیلی دیر شده باشد برای تشکر، اما بابت لطفی که آن زمان به من داشتید از شما ممنونم. وبلاگ آ ل ب و م همچنان به فعالیت خودش ادامه می دهد ( البته نه در پرشین بلاگ، بلکه در وردپرس) و این بخاطر لطف امثال شما دوستان برای پا گرفتن آن در اوایل فعالیتش است. ممنون و سال نو مبارک.