رادیو جوان / جوانی آزاد- وای جان. سلام خوشتیپ. خوبی شوما؟ معلومه از این اهل دلایی. ای ول. خیلی چاکریم. ببخشیدا. جسارت میکنم خدمتتون این موها مال خودتونه؟ ماشالله عجب زلف خوشترکیبجاتی دارینها. آخی… خسته هم نباشید ضمناً. معلومه شوما خیلی خستهاید. از همین آینه هم معلومه که تو چرتین.
حیف شوماست به خدا. یه کم به خودتون برسین داداش من. هیکل میکل و بسازین دیگه. عرض کنم که اون زمون که ما همسند شوما بودیم، خب؟ بگو خب. هیکل داشتیم عینهو گاو. بلانسبت شوما میرفتیم زورخونه اساسی زور میزدیم. این ماهیچهها. نگاه کن. این ماهیچهها شده بود مثال پوست کورکودیل. این منزل ما هم از این هیکل میکل حال کرد جون شوما که بله رو داد. بعله. خلاصه اگه شومام یوخده به خودت برسی مثه ما عاقبت به خیر میشی. این نصحیت ما رو گوش کون خلاصه. به قول شاعر «نصیحت گوش کن جانا که جان خویش را بهتر بداند پیر دانا را» جون شوما. والله! این پسر همساده ما خیلی بچه شری بود. یه روز بهش گفتم تو مثه داداش منی. برو خودسازی کن. من خیرت رو میخوام. الان این قدر بچه افتادهای شده. آرووووم. همهش تو فکره. اون قدر فکر میکنه که خوابش ببره. واسه همین بچههای محل بهش میگن بهرام چرتی. یک آدم دانشمندی شده واس خودش. بنده خدا پشت سرش خیلی حرف میزنن. براش دس گرفتن که معتاده. البت من که میدونم همه اینا شایعهسازیه. اگه نه بهرام خان که اصلاً اهل این حاشیهسازیا نیست.
همه جا شده شایعه. کار خاله زنکاست به جون شوما. این قدر شایعه در میارن که آدم نمی تونه فرقش رو با خبرای واقعی تشخیص بده. امروز داشتم رادیو گوش میکردم. بعدش گفتن که اول شدیم و برزیل و بردیم و اینا. خب؟ به جون عزیزت فکر کردم که خالیبندیه. چون خودم تو تلویزیون دیدم. ما اصلاً تو جام جهانی از گروهمون بالا نرفتیم که. از مکزیک و اینا باختیم. بعدش فهمیدیم که بابا این فوتبال نبوده که. والیبال بوده. اما ماشالله قد و هیکل عینهو رستم. آدم بهشون قُطبه میخوره. این رادیو که خبرشو پخش کرد من کلی حال کردم جون شوما. نوار موار رو گذاشتیم تو سیستم صداشو بلند کردیم. دیش دوپس دیش دوپس آهااااا بیاااااااا حااالاااااا این سگه رو میبینی؟ بابا رو داشبورد رو میگم. این عروسکه که گردنش لق میزنه. با آهنگه همچین حرکات موزون ترکونده بود. الو؟ داداش گوشت با منه؟ گل که لقد نمیکونم. الو؟ چی؟ فارسی حرف بزن بابا چی بلغور میکنی واس خودت؟ چی ایرونی نیستی؟ مستر جان کرایه رو اخ کن بیاد. پول پو. مانی؟ مانی کیه؟ میگم پول. دلار. ۱۰۰ دلار میشه. وات چیه؟ کیلو وات هرهرهر! چیچی سو ماچ؟ مگه من باهات شوخی دارم؟ پولمو بده. اجنبی. وطنفروش. دیدی تو والیبال همهتون رو بردیم سوختی آره؟ میخوای تلافی کنی؟ تا دلار آخر میکشم بیرون. قلم به دزد. لبرال. پاستاپز دلونگی. وطنفروش. محتکر. استغفار پیر. القاعده. مارگارین تاچر. پیاده شو.
سلام آقای اکبرپور. من همین طوری وارد وبسایت شما شدم و اگر اشتباه نکرده باشم شما باید معاون سردبیر هفتهنامه چلچراغ باشید. اگر درست تشخیص دادم لطفاً یه سر بزنید و به من بگید درست تشخیص دادم تا باز برگردم و چند تا نکته در مورد چلچراغ بهتون بگم. البته اگر دوست داشتین.
در انتظارم
سلام بهترین پست وبلاگ خود را انتخاب کن و برای من بفرست تا به لیست بهترین پستهای وبلاگستان فارسی اضافه شوی
http://bestblogpost.blogspot.com
سلام آقای اکبرپور خیلی وقت پیشها قصد داشتم براتون یه میل بزنم و در مورد هفتهنامهتون حرف بزنم ولی خب اگه نزدم بذارین رو حساب گرفتاریهام و قبل از شروع اگر کامنتم ممکنه طولانی باشه ازتون عذر میخوام ولی تحمل کنید شاید به دردتون بخوره و بیچون چرا من یه خورده رکم پس بهتره از اینم ناراحت نشین چون دوست دارم از کمبودها و نقطهقوتهایی که در هفتهنامهتون هست براتون از دیدگاه یه مخاطب عام بنویسم.
خب بذارین اول از کمبودها شروع کنم… یکی از کمبودها، نبود عکس جذاب در صفحه اول چلچراغ هست. چیزی که بتونه با یه نگاه یه نفر رو مجبور کنه که هفتهنامهتون رو از روی میز باجه روزنامهفروشی برداره… بعدی فقدان مصاحبه جذاب با ورزشکاران یا هنرمندان به این معنی که سؤالهای مصاحبهکنندهها قدرت این رو نداره که جوابهای جذابی از مصاحبهشونده تحویل مخاطب بده. جوابهایی جنجالی و لذتدهنده… نقدها بسیار ساده و رهگذرانه نویسندههاتون از ورزش و خصوصاً قسمت ادبی هفتهنامه هست. نقدهایی که مخاطب رو به چالش بندازه و وادار به اندیشیدن بکنه… نگاههایی به جامعه مثل نگاهتون به اون فیلمبردار و یا برنامه کولهپشتی… نگاههای خوبیه ولی هر گز در پشت این نگاها، نگاهی نقادانه و وفادارانه به اتفاقات نمیبینیم. شما فقط ساده به همشون نگاه میکنین و رد میشین در حالی که رسالت شما بازگو کردن واقعیاته نه فقط بیان اتفاقات… و یه چیزی که خیلی تو دلمه اونم اینه که پیشنهاد میکنم یا قسمت مزه رو حذف کنید یا به پدرام پورصفوی بگید روی احساسات ملی مردم راه نره با خوشمزگیهاش. در شماره ۲۵۳ اونقدر زشت و زننده حرفشو شروع میکنه که آدم حالش از هفتهنامهتون به هم میخوره. لحظهای که کورش کبیر رو با یه شوخی بیمزه با بلر مقایسه میکنه … و بزرگترین کمبود هفتهنامتون که بدجور توی فکرم هست، فقدان نویسندهای قدرتمند، نویسندهای که به تکنیکهای نویسندگی آشنا باشه. که با فخر واژگانیش و قدرت نویسندگیش و تکنیکهاش و همچنین نبوغ روانشناسانهش مخاطب رو به وجد بیاره و تا آخر نوشته همراه بکنه… راستی داشت یادم میرفت بد نیست نگاهی ریزبینانهتر هم به ادبیات معاصر و قدرتمند دهه چهل و پنجاه و بزرگان اون موقع داشته باشین و قسمت ادبیتون رو قویتر بکنید. اما در عین حال نقطهقوتهای خوبی هم داره. مثل نگا ههای هر هفتگیتون به معضلات جامعه… طنزهای قدرتمندانه ابراهیم رها و همچنین مسعود مرعشی… و همینطور دستنوشتههایی حسگرا از آیدا عزتی و سهیل سلیمانی و شیما شهرابی که شاید نویسنده قدرتمندی نباشن ولی با تمرکز بر روی احساس مخاطب اونها رو با نوشته درگیر میکنند. جای تعمق داره … و نگاههایی به زندگی بزرگان نویسندگی و سینمایی دنیا که اگر یه خورده مفصلتر باشه معرکه میشن. رو هم رفته و صادقانه باید بگم هفتهنامتون متأسفانه نقاط ضعفش بیشتر از قوتشه و پیشنهاد میکنم به آمار بالای مخاطبتون در موفقیت هفتهنامه متکی نباشین. این نشونه موفقیت شما نیست. مشکل از اونجاست که کمبود هفتهنامه قدرتمند باعث ازدیاد مخاطب شما شده نه چیز دیگه. اینکه جوان منزوی امروز جامعه ما به شدت به هفتهنامهای جوان نیاز داره و متأسفانه در کشور ما کم وجود داره. خدمت خود شما هم بگم که فکر میکنم شما نبوغ این رو دارید که با نوآوریهای به دست نیامده به موفقیتهای بیشتری برسید و یه چیزی هم در مورد وبسایتتون بگم و دیگه بزنم به چاک تا صداتون در نیامده و اونم اینکه خیلی روزمرگیوار به اطرافتون در این وبسایت نگاه میکنید و فقدان مطلب اندیشهوارانه باعث شده که مخاطب وبتون حوصله ایستادن در وبسایتتون رو نداشته باشه… بازم به خاطر همه چیز شرمنده و اگه تند رفتم به بزرگواری خودتون ببخشید و همینطور اگه سرتون رو درد آوردم و براتون آرزوی زیباترین زیباییها رو دارم… راستی خوشحال میشم اگه وقت کردین نظرتون رو در مورد وبم بنویسید…
نیما: رضا جان. سپاس که وقت گذاشتی و نظراتت رو برام نوشتی. همه این نوشتهها رو مطرح میکنم. از نوشتههات درباره وبلاگم هم ممنون دوست من.
سلام آقای اکبرپور من ه = آفریده هستم که در بیمارستان مهر برای تهیه خبر از کرمی در آنجا با هم آشنا شدیم. میخواستم از شما برای کاری کمک بگیرم. اگر خاطرتون باشه میخواستم با خبرنگار یا گزارشگری که دربارهی کلاسهای زیرزمینی رقص در تهران گزارش تهیه کرده آشنا شم. اگر شماره تلفناش را به دست بیارم، امیدوارم بتونم پیداش کنم. من به زودی به شما زنگ میزنم و مزاحم شما گرامی میشم. وقت خوش و بدرود.
نیما: من در خدمتم. تماس بگیر.