هفتهنامه چلچراغ– «لندن دروازه دنیاست»! این تنها یکی از جملاتی است که قبل از سفر دوستانم میگویند و البته یکی دیگر از همکاران از دلگیر بودنش هشدارم میدهد. تصور خودم هم چیزی شبیه عصرهای دلگیر و بارانی شمال و آسمان همیشه ابری آنجاست. اعتراف میکنم که نخستین روز ورودم با شهری دلگیر مواجه شدم و مردمی که از صورتشان میشد حدس زد چقدر عبوس و سرد هستند. عصر یکشنبه آنجا باید چیزی شبیه به عصرهای جمعه خودمان باشد اما تصورم در روزهای بعد به هم ریخت. انگلیسیها (منظورم ساکنان انگلیس است، بریتیش یا غیر آن) سه جمله معروف دارند. صبح (عصر) به خیر، ببخشید، سپاسگزارم! و در استفاده از این سه جمله نه تنها خسیس نیستند بلکه بسیار دست و دلبازند و به هر بهانهای به کارش میبرند. برخلاف تصور اولیهام خانواده چندان سست و بیبنیاد نیست. میزان امنیت در اجتماع در سالهای اخیر بهبود چشمگیری پیدا کرده و تمام آنها مدیون بازنگری در عملکرد پلیس لندن است و کلید رمز چیزی نیست جز برنامهریزی دقیق و اجرای مناسب برنامهها مطالعاتی و پژوهشی. پلیس ترجیح میدهد تا بیخانمانها و ولگردها را با غذا، لباس و حمام گرم اسکان دهد و زیر بار تمام هزینههایش برود چرا که پژوهشها نشان داده که این کار هزینهای به مراتب کمتر از هزینههای کنترل جرایم و پس از آن دارد. همان شعار معروف «پیشگیری بهتر از درمان».
خوابیدن در اتاقی که مساحتی تقریباً شش یا هفت متر دارد، بیشتر شبیه به دراز کشیدن در تابوت و انتظار برای ملاقات با نکیر و منکر است. در چنین حالتی نارضایتی از هتلی که در اتاقهایش یخچال نگذاشتهاند اما محلی از اعراب ندارد چرا که با پرداخت روزی ۸۵ پوند یعنی چیزی نزدیک به ۱۶۰ هزار تومان چیزی بهتر از آن نخواهید یافت. در عین حال وجود وسیلهای عجیب در اتاق که نقش اتو را برای صاف کردن چروکهای زانوی شلوارتان بازی میکند، ثابت خواهد کرد که داشتن خط اتوی تر و تازه برای انگلیسیها مهمتر از نوشیدن یک لیوان آب خنک است.
شش ساعت پرواز برای رسیدن به لندن چندان طولانی نیست اما زمان کندتر خواهد گذشت اگر روی صندلیهایی بنشینی که فاصلهاش تا صندلی جلویی کمتر از نیم متر است. مخصوصاً که در فرودگاه مقصد مجبور باشی به سؤالات بیشمار مأمور گذرنامه جواب بدهی و ثابت کنی که قصد اقامت طولانی نداری.
اولین شوک زمانی به تو وارد خواهد شد که به اولین خیابان خارج از فرودگاه میرسی. جایی که هنگام عبور جملهای درشت به همراه فلشی به سمت راست میبینی که تأکید میکند «به راست نگاه کن». در خیابانها همه چیز برعکس است. جهت حرکت ماشینها و صندلی و فرمان راننده. مسألهای که باعث میشود روزها در توهم آلیس بودن در آنسوی آینه باشی. انگار همه چیز در آینه میگذرد و مدتها نمیتوانی به عبور ماشینها اعتماد و با اطمینان اول به سمت راست نگاه کنی.
اینجا در لندن، گرانی بیداد میکند و این مسأله به ویژه زمانی بیشتر به چشم میآید که دخلتان به ریال و خرجتان به پوند باشد. با تمام این حرفها شهر بسیار زنده و پویاست. شما میتوانید تا پاسی از شب گذشته مردم را در خیابانهای منطقه قدیمی شهر ببینید که از این گوشه به آن گوشه میروند و به همه جا سرک میکشند.
لندن پر از اتفاق است. روزی نیست که در آن یک جشنواره، همایش یا نمایشگاه برگزار نشود. در طول سه هفتهای که آنجا بودم میدان معروف شهر یعنی «ترافالگار» میزبان نمایش چند فیلم، یک جشن مذهبی، جشنواره بازیهای کامپیوتری، بازارچههای خیریه و چند همایش دیگر بود. برنامهریزی دقیق، توریستها را هر روز با یک پدیده عجیب مواجه میکند؛ حجم عظیمی از صحنهآرایی که باعث میشود تنها در چند ساعت، یعنی در طول شب یک میدان شکلی متفاوت با روز قبل پیدا کند.
ساختمانهای این شهر تماماً قدیمی هستند. البته بهتر است بگویم که نمای ساختمانهای شهر قدیمی است اما داخلشان همه بازسازی شده و مدرن جلوه میکند. قوانین سختگیرانه شهرداری اجازه نمیدهد کسی بافت ظاهری شهر را تغییر دهد. شما میتوانید درون ساختمانتان را بازسازی کنید اما حق دست زدن به نما را ندارید. در بخشهای قدیمی و توریستی شهر میتوانید نماهایی را ببینید که مانند کیک از ساختمان خود برش خورده و یک ساختمان جدید پشتشان ساخته میشود. به همین دلیل برایتان سخت خواهد بود که تنها از یک ساختمان عکس بگیرید. بیشتر ساختمانها آنقدر زیبا هستند که شما را برای گرفتن عکس وسوسه کنند. توریستهایی که تازه وارد شهر میشوند بلافاصله شروع میکنند به عکاسی اما پس از چند روز به این نتیجه میرسند که سوژههای عکاسی خود را با وسواس بیشتری انتخاب کنند.
پیشنهاد میکنم اگر گذارتان به لندن افتاد، وقت خود را در خیابانهای اصلی تلف نکنید و به کوچه پسکوچهها سرک بکشید. در هر کوچهای ممکن است یک بنای قدیمی وجود داشته باشد. برای من جالب بود تا خودم را در بخشهایی از شهر گم کنم و مجبور شوم از کوچههای عجیب و غریب بگذرم و به جاهای جدیدی برسم. در یکی از گشت و گذارهای خیابانیام به کلیسایی عجیب رسیدم که معماری متفاوتی با سایر کلیساها داشت. واردش که شدم خودم را در برابر پیکر سنگی شوالیههایی دیدم که روی زمین دراز کشیدهاند. ناگهان متوجه شدم که به «کلیسای معبد» رسیدهام. همان کلیسایی که برای قهرمانان رمان «راز داوینچی» هم پر از شگفتی بود. مجموعه شگفتیهای من داشت تکمیل میشد چرا که ناهار را هم در کافهای عجیب خورده بودم. کافهای که به گواهی تابلوی آویزان جلوی درش در سال ۱۶۶۷ بازسازی شده بود. بازسازی نه احداث! شاید اطلاق واژه کافه برای چنین جاهایی مناسب نباشد. به مکانهایی اینچنین در بریتانیا «پاب» میگویند. جایی میان کافه و رستوران. پاب Ye Olde Cheshire Cheese هم چنین جایی است با طبقاتی در زیر زمین که ناخودآگاه بیننده را به زمان داستانهای چارلز دیکنز و رمانی مثل اولیور تویست میبرد. در کوچههای قدیمی شهر هر لحظه منتظر بودم تا دیواری مخفی کنار برود و کوچه «دیاگون» ظاهر شود (هریپاترخوانها کروکی این کوچه را حفظ هستند).
یک بار پشت یکی از همین ساختمانهای قدیمی، جایی که فکرش را هم نمیکنم با جادهای مواجه میشوم. جادهای که یک طرفش همین ساختمانهای قدیمی است و طرف دیگرش پارکی رویایی. در انتهای جاده یک ساختمان به چشم میخورد که بعد معلوم میشود «کاخ باکینگهام» است، محل اقامت ملکه. به محض اینکه میرسم رژهای شروع میشود از سربازان. همانها که لباس فرم قرمز و کلاههای بلند مشکی دارند.
شانس خوبی داشتم که در مدت اقامتم جز چند روز، هوا آفتابی بود. اتفاقی که در ماه اکتبر بینظیر است مخصوصاً وقتی بدانید که چند ماه قبلش مقدار بارش باران رکورد تاریخ هواشناسی بریتانیا را جابهجا کرده است.
حالا صبح شنبه است و این یعنی اولین روز تعطیل هفته و من کنار رودخانه تمز قدم میزنم. جادهای که «واترلو» نام دارد و در انتها به بزرگترین چرخ و فلک جهان یعنی «چشم لندن» میرسد. در کرانه روبهرویی رودخانه، ساعت «بیگ بن» کنار کاخ پارلمان در مه فرو رفته و آفتاب خود را از میان مهی که هر چیزی را توهمانگیز میکند، بالا میکشد. به مجسمهای برخورد میکنم که تماماً طلایی است و کمی آنورتر یک زوج نقرهای و ناگهان مجموعهای از مجسمههای رنگ و وارنگ که معلوم میشود همه انسانهایی هستند که خود را به چنین شکلی درآوردهاند. کارناوالی که با ورود آفتاب جان میگیرد و سر و صدایش بلند میشود. با انداختن پول خرد در ظرفی که مقابل هر یک از آنهاست، میتوانید این مجسمههای جاندار را به حرکت وادارید تا با حرکتی ربوتوار از شما تشکر کنند، با شما دست دهند یا آهنگی بنوازند. ناگهان فضا پر میشود از آهنگ و حرکات ژانگولر و توریستها و افرادی که باتعجب از هر حرکتی عکس یا فیلم میگیرند.
ابتدای واترلو بخشی را برای نقاشیهای گرافیتی در نظر گرفتهاند. نقاشیهای دیواری عجیب و غریب که آفرینندهاش به یقین میداند اثر هنریاش چند ساعتی بیشتر بر جای نمیماند و فردا طرح دیگری رویش را میپوشاند. مسیر را که به انتها میرسانم به یک گالری میرسم که با توجه به پوسترهای روبهرویش ۵۰۰ تا از کارهای «سالوادور دالی» و تعدادی دیگر از نقاشیهای «پابلو پیکاسو» را به نمایش گذاشته است. به کمک کارت خبرنگاریام میتوانم به رایگان از این مجموعه نفیس بازدید کنم (از قرار معلوم خبرنگار بودن یک جایی به درد میخورد). واترلو مسیر غریبی است. جادهای که با گرافیتیهای اسکیتبازان و هنرمندان خیابانی شروع و با نقاشیهای پیکاسو تمام میشود.
نماد لندن، تنها ساعت بزرگش نیست. اتوبوسهای دوطبقه، باجههای تلفن و صندوقهای پست قرمز رنگ و تاکسیهای مشکی با کرایههای گران که هنوز قیافه کلاسیک خود را حفظ کردهاند، مهمترین شاخصههای این پایتخت محسوب میشوند. لندن یک شهر زیرزمینی هم دارد. مترو یا به قول خودشان «آندرگراند»ی که این پتانسیل را دارد تا هر تازهواردی را گیج کند، اما با قیمت مناسب دسترسی به تمام نقاط شهر را ممکن میکند. یکی دیگر از جاهایی که میتوانید خودتان را گم کنید همین آندرگراند است. اینکه بنشینی و سعی کنی تا از رفتار مسافران حدس بزنی چه در سرشان میگذرد، سرگرمی محبوب من است هر چند به دلیل اختلافات فرهنگی گاهی به بنبست میرسی و هنگ میکنی. متروی تمام شهر را پوشش میدهد و بخشهایی از آن هم به سطح زمین میآید و از روی پلهایی میگذرد که درون هر یک از طاقیهایش کافهای یا پابی جا خوش کرده است و یکی از آنها چه اسم با مسمایی دارد Hole in the wall یا «سوراخ توی دیوار». گوشه دنجی که هر چند دقیقه یکبار عبور قطار از رویش سکوت را میشکند.
انگلیسیها به اندازه کافی تاریخ دارند و البته آن را به شدت و گاه با اغراق حفظ میکنند. این را میتوان از تلاششان برای حفظ آثار باستانی فهمید. در این میان توانایی غریبی برای تاریخسازی از خود بروز میدهند. هر چیز جدیدی یک اثر تاریخی بالقوه محسوب میشود و این قابلیت میتواند به راحتی بالفعل شود. در پارکی که نزدیک کاخ باکینگهام قرار داشت پلاکهایی را میبینی که به زمین میخ شدهاند و نشاندهنده قدم زدن «پرنسس دایانا» در یک مسیر مشخص است. روی برخی از خانهها هم پلاکهایی نصب شده که نشان میدهد در یک مقطع زمانی چه شخصیتی آنجا ساکن بوده است. دور تا دور یکی از میادین میتوانید کاشیهای فلزیای را ببینید که روی زمین نصب شدهاند و در هر کدام از آنها جای دستهای یک هنرمند جهانی قالب گرفته شده است.
یکی از محلههای جالب لندن محله «کمدِن» است. جایی که پر است از آدمهایی که ظاهرشان را به طرز عجیب و غریبی درآوردهاند. هیپیهایی که رنگ موهایشان از بنفش تا فسفری متغیر است و آنقدر زلم زیمبو از خودشان و لباسشان آویزان شده که بیشتر شبیه کلکسیون متحرک آرم و نشانه هستند تا انسان. بازارچهای که در این محله واقع شده، انواع و اقسام خرت و پرتها وجود دارد. در مغازهها و غرفههای این بازارچه از یونیفورم ارتش آلمان و دستبند پلیس و کیف کمکهای اولیه جنگ جهانی دوم به فروش میرسد تا غذاهایی از ملل مختلف. بازاچهای شبیه جمعهبازار خودمان که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود.
لندن شهر پاتوقنشینان است. فرقی نمیکند که ساکن این شهر باشی یا مسافری که قرار است تنها یک شب در آن اقامت کنی به هر حال گذارت به یک پاب، کافه یا رستوران میافتد و تا به خودت میآیی میبینی که چند ساعت از وقتت را آنجا گذراندهای. آنگاه میشود تا رها شوی در یک خیابان که تهش میرسد به کلیسای «سنت پل». بزرگترین کلیسای جهان بعد از کلیسای واتیکان. جایی که پادشاهان انگلستان در آن تاجگذاری کردهاند.
این شهر با تمام دیدنیها و محاسنش مانند ابرشهرهای دیگر خالی از عیب نیست. یکی از مشکلات بزرگ انگلستان جامعهای جوان است که مطالعات و پژوهشها نشاندهنده پایین آمدن تدریجی سن ابتلا به مشکلات جنسی و اعتیاد است.
بناهای لندن آنقدر قدیمی هستند که میتوانند تو را در عمق تاریخ غرق کنند. تاریخی که با خون، خشم و عشق تافته شده. تافتهای جدابافته.
کتابچهای گزارشی و محرمانه از زندان اوین
به نام آزادی کتابچهای که ملاحظه میکنید مجموعهای از مستندات نقلشده از قربانیان باندهای مافیایی در زندان اوین و قزلحصار میباشد که از نظرتان میگذرد، نام نویسندگان این کتاب در نزد این مجموعه محفوظ است این کتابچه توسط مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران گردآوری شده است و استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است.
دستتان درد نکند. خیلی عالی توصیف کرده بودید.
اما کاش از عکسهای خودتان هم میگذاشتید…
نیما: عکسی نگرفتم که خودم توش باشم جز دو سه مورد که دادم یکی دیگه گرفت. طبیعیه وقتی پشت دوربین باشم جلوش نیستم خب.
۱. لندن خیلی خوش گذشته؟ هوم؟ ما این اولیورتویستخوانیتان را در چلچراغتان مطالعه فرمودیم و همراه با شما که در خیابانهای لندن راه میرفتید ما هم راه رفتیم و خیلی هم خوشمان آمد. به نظرمان شما شعور لذت بردن از سفر را دارید! اه دلمان قیلی ویلی رفت وقتی از ساختمانهای قدیمی و این کافهها و ایضاً قدم زدن در کنار رودخانه میگفتید! ما هم لندن میخواهیم! دفعهی بعدی ما را هم با خودتان ببرید! فکر میکنیم سفر رفتن با شما خیلی خوش بگذرد، چون ظاهراً به جاهایی میروید و کارهایی میکنید که ما عاشق آنهاییم
۲.شما از کجا فهمیدید که ما دکتریم؟ خودمان گفتیم به شما در کامنتمان؟ یا علم غیب هم دارید؟!!!!!! غیر از همهی دانشهایتان در زمینهی دنیای مجازی!
۳. دلتان خوش است ها با این اینترنتهای کوفتی LOWSPEED به صورت آنلاین برویم چه غلطی بکنیم در زمینهی اخذ فیلم؟! البته از آن جای که شما خیلی HIGH NET (همان هایکلاس اما از نوع مجازیش) هستید حتماً یه چند تایی TRICK بلدید و یا از اینترنت از ما بهتران استفاده میکنید. درست گفتیم؟
نیما: درباره سلیقه انتخاب مکان در سفر شاید همسلیقه باشیم. اینکه شما دکترید را در وبلاگتان و در پستهای پیشینتان (بخوانید پیشانیتان) خواندیم. در باب اینترنت عرض کنم حضورتان که ما دایال آپ به وصال میرسیم. منظور این بود که از طرق آنلاین میتوانید افراد فیلمرسان (بر وزن نانرسان) را بیابید.
خوب. منم چشمم پی اون دو سه چهار مورد هست.
:-/
نیمای عزیز مقدار اغراق ادبی کردهاید! مردم انگلیس در مقایسه با بقیه اروپا بعد از ایتالیا و اسپانیا شاید گرمترین و مهربانترین مردم این قاره هستند. مؤدب بودنشان را نباید با سرد بودنشان یکی دانست. البته تسلط مسافر به زبان انگلیسی هم در تقویت این ارتباط نقش مهمی بازی میکند. در مورد اتاق هتل هم شاید بهتر بود بهتر تحقیق میکردید چون با ۸۶ پاوند میتوانستید اتاق به مراتب بهتری در محله بهتری – مثلا ایزلینگتون – بگیرید. برای بازدید بعدی، دیدار از Greenwich را توصیه میکنم که حال هوای دیگری دارد و رسیدن به آن با استفاده از قایقهای مسافربری روی تیمز آسان است و اگر پاس روزانه مترو گرفته باشید هزینهاش هم نازل خواهد بود تور روی رودخانه راه هم شامل میشود. موفق باشید.
نیما: دوست عزیز من هم دقیقاً با گرم بودن مردم انگلیس موافقم. همونطور که گفتم پیشداوری من بعد از چند روز به هم ریخت. درباره قیمت هتل هم باهاتون موافقم اما هتل من دقیقاً در مرکز توریستی شهر بود و طبیعیه که قیمتش گرونتر باشه. کما اینکه در هفته آخر اقامتم اتاقی در یک خانه کرایه کردم که تقریباً شبی ۲۰ پاوند برایم تمام شد. درباره نصفالنهار گرینویچ و جاهای دیگه هم متأسفانه فرصت بازدید فراهم نشد وگرنه مشتاق دیدار بودم. مسلما از راهنماییهات در سفرهای بعدی استفاده میکنم. سپاس از نظر مکمل نوشتهام.
سلام خیلی خوب توصیف کردی. میتونم خواهش کنم کمی در مورد اسم خیابانها، مکانهای مسکونی لندن برام ایمیل کنی.
نیما: توی ویکیپدیا هر چی بخوای هست.